فرزانه روستایی
از دوران کودکی هر گاه می خواستند مفهوم عدالت و دین را برایمان جا بیاندازند تا خوب شیر فهم شویم مستقیم به سراغ داستان آن زن یهودی مکه ۱۴۰۰ سال پیش می رفتند که دردوران های مقدس به خلخال پای او تعرض شد و ظاهرا زمین زمان را به هم ریختند تا خلخال دوزاری زن یهودی به او برگردانده شود.
با بلایی که این روزها وحشی ترین اقشار حاکمیت بر سر زنان ایرانی می آورند اگر بخواهیم ماجرای خلخال پای زن های ایرانی را شرح دهیم باید آن را به روز کرده و با توسل به طنزی تلخ نقل کنیم تا نور کافی به زشتی های دینداری روزگار ما تابانده شود .
داستان تصمیم کبری دانش آموز کتاب های مدارس دوران ما را به یاد دارید. این داستان یک آپدیت دردناک دارد که حکومت مذهبی عامل آن و عین واقعیت است. سرگذشت بلایی است که پول نفت و اشتهای سیری ناپذیر آخوند های شهوت پرست بر سر ایران آورد. ماجرای خلخال هایی است که غارت کردند و برای رد گم کردن حساب هایی که خلخال در آن پنهان می کنند راهپیمایی سه میلیونی اربعین راه انداختند در حالی که بسیاری از مردم از غصه نان دیگر حتی نمی دانند خلخال پوشیدنی است، نوشیدنی یا مالیدنی.
در داستان تصمیم کبری شاهدیم که کتاب او زیر باران جا مانده و کبری دچار چالشی درونی برای نجات کتاب فارسی است که در زمان ما با کتاب انبیا تفاوت چندانی نداشت.
در ورژن جدید تصمیم کبری، از وقتی در کتاب های فارسی برایش روسری گذاشند او دیگر حتی حال ندارد به حیاط برود و کتاب بینوا را از زیر باران نجات دهد. در برخی تفاسیر جدید حتی گفته شده که او تغییر جنسیت داده و دیگر کبری نیست. او اکبر است با ریش و سبیل تا بیخ گوش در رفته و عضو بسیج محله و اهل هر نوع خلاف بی ناموسی و با ناموسی که تصور کنید. با ورژن اکبر فعلا کار نداریم و ماجرای کبری را پی بگیریم.
باران شدید بود و کبری توی اینستا داشت چت می کرد. مدل شلوارهای لی جدید و بیکینی های مد روز سواحل آنتالیا ترکیه را دید می زد. دوست پسرش هم پشت خط بود و مرتبا پی ام می داد. کبری حساب دستش بود و می دانست چطور پسرها را سرکار بگذارد تا دفعه بعد به رستواران بالاشهرتری دعوت شود و آخرهای آخر شب هم برایش تاکسی بگیرند. با این بارانی که می بارید هر بار کبری یادش می آمد بزودی دیگر چیزی از کتاب فلک زده باقی نمی ماند خودش را دلداری می داد که: کتاب فارسی به درک!
امروز کبری عصبانی است چون فردا، پس از کلاس فارسی، با معلم پرورشی سرو کار دارد که الاغ ماده پیش او دوست دختر ایلان ماسک است. خانم لاجوردی معلم پرورشی مدرسه از یک خانم جلسه ای چیزی کم ندارد. مقنعه را تا نزدیکی های چشم پایین می کشد، ابروهایش مانند اوس ماشالله سریالهای تلویزیونی پر بود، تک و توک زیر چانه ریش داشت و بوی عرق هم می داد. آن چیزهای خنده دار و بوی نا گرفته ای که هر هفته دوباره از اول تعریف می کرد باعث می شد هر چه از کلاس فارسی یاد می گرفت بر باد رود. بالاخره کبری تصمیم خود را گرفت و قرار شد انتقام معلم زشت پرورشی فردای هنوز نیامده را از کتاب فارسی بگیرد: یعنی فارسی را سگ خورد!
داستان زن یهودی، ورژن جمهوری اسلامی!
وقتی نیروی انتظامی صاعقه وار نازل شد تا برای شل حجابی به او تذکر بدهند وسط آن شلوغی نفهمید چطور شد که یکی از برادران نیروی انتظامی دارد پستان های او را فشار می دهد. زن یهودی ما تا به خود آمد، یک برادر دیگر نیروی انتظامی خلخال او را طوری باز کرد که دید اگر اعتراض یا مقاومت کند به سرنوشت نیکاشاکرمی در کامیون حمل بستنی میهن دچار خواهد شد. تصمیم گرفت برخلاف داستان تصمیم کبری قضیه را کش ندهد و به جای مقاومت در برابر برادران پلیس و بسیج خودش بی سر و صدا برود ته ون پلیس بنشیند.
اما، زن یهودی اطمینان نداشت در ون پلیس چه چیزی در انتظار اوست ! آنها که آن عقب تاریک ماشین پلیس نشسته اند اگر از همانهایی باشند که سردار همدانی از میان چاقوکش ها و قوادها یا سرقت مسلحی ها استخدام کرده که دیگر هیچ !؟
اگر نیروهای تازه استخدام شده بسیج مانند اصغر سگ سبیل یا فرهاد سه دسته یا ابی ریزه در ون پلیس بودند و فردا روزی شکایت کردند که زن یهودی در ماشین پلیس یکی بعد از دیگری به آنها تجاوز کرده و عفت آنها لکه دار شده چه باید می کرد !؟
از اینکه او را به کهریزک اعزام کنند می ترسید. از اینکه بازداشت او را تکذیب کنند می ترسید، اگر او را به لات های زندان بفروشند، ببخشید واگذار کنند، که دیگر هیچ.
زن یهودی که امروز یک شهروند اسیر ایرانی است در همین اثنا داشت با سرعت فکر می کرد کدام عاقبت کم خطرتر است. با یک حساب سرانگشتی فکر کرد اگر او را بازداشت کنند هم خلخال را از دست داده و هم متهم به تجاوز به لندهورهای نیروی انتظامی و بسیج شده که هیکل هر کدام از آنها احتمالا دو برابر و نیم اوست. از همه بدتر اینکه شاید دادستانی اعلام کند جواب تست حاملگی یکی از دو نفر و شاید هر دو اصغر سگ سبیل یا فرهاد سه دسته از زن یهودی مثبت است و تازه، او باید مخارج زایمان اصغر سگ سبیل یا فرهاد سه دسته و حضانت دو کودک آنها را نیز بپردازد.
در همین حین که زن یهودی داشت فکر می کرد چه کند، به نظرش رسید شاید هم ماجرا به نحو ساده تری ختم شود و نیروی انتظامی فقط شکایت کند که انگشت شصت مثلا فرهاد سه دسته وقتی در ماشین پلیس داشت از ناموس خود در مقابل زن بهودی دفاع می کرد در رفته و النهایه، کار به آبروریزی دادگاه و معاینه فنی و پزشک قانونی و آزمایش دی ان آ کشیده نشود، شاید.
زن یهودی در همان آستانه در ماشین پلیس و هل داده شدن توی کامیون یخچال دار بستنی میهن فکر کرد بهتر است از خیر خلخال بگذرد. بهتر است از همان اول بگوید من نه خلخال داشتم نه دستبند. اگر هم داشتم آن را نذر پارتنر های برادران نیروی انتظامی مستقر در کامیون بستنی دار میهن کرده بودم، چون خلخال را می شود دوباره خرید اما اگر دادگاه اتهام تجاوز زن یهودی به دو نیروی پلیس یا داوطلب بسیج به صورت علنی برگزار شود دیگر واویلا....
داستان تصمیم کبری و ماجرای خلخال زن یهودی شوخی نبود. خلاصه تلخ و نکبت بار زندگی مردم ایران در سایه جمهوری اسلامی است. بخصوص وقتی شب هنگام از محل کار بر می گردید و وسط سر و صدای یک جاده پر تردد یک بسیجی حرام لقمه مسلسل به دست از راه دور به شما ایست می دهد و شلیک می کند. برای حجاب به راحتی می توانید به سرنوشت دو هفته گذشته آرزو بدری دچار شوید. بدتر از همه آنکه، با گلوله ای که ستون فقرات شما را خرد و شما را فلج کرده، ریه شما از عقب پاره شده و حتی نمی توانید نفس بکشید در سالن مراقبت های ویژه بیمارستان شما را مجبور می کنند تا مصاحبه تلویزیونی کنید و بگویید تقصیر خودم بوده چون حجاب نداشتم و بسیج و نیروی انتظامی که من را فلج کردند وظائف خود را انجام می دادند.
آرزو بدری یک شهروند معمولی ایرانی در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان با یک لوله در دهان و لوله ای در بینی برای نفس کشیدن گروگان جمهوری اسلامی است. همه جوانان ایرانی نیز که طی چند سال گذشته در تظاهران خیابانی بازداشت شدند و هر چند روز یکی دو نفر از آنها را اعدام می کنند هم گروگان نظام هستند. روسها به علی خامنه ای گفته اند هرگاه شرایط اقتصادی سیاسی بحرانی شد یا خواستید موضوع حمله به اسراییل مشمول مرور زمان شود، بی خیال، هفته ای دو سه نفر را برای ارعاب مردم اعدام کنید. با این کار نفس ایرانی ها را می برید تا توده وار و از ترس جان از ایران مهاجرت کنند و ما و چینی ها با کمک آخوندهای مهربان خاک شما را به توبره می بریم.
وقتی راهپیمایی اربعین را می بینیم که همه اجزای این نظام از هم فروپاشیده برای شلوغ تر شدن آن تلاش می کنند و از نهادها و سازمان های عمومی در حال ورشکستگی برای ریخت و پاش های قرون وسطایی پول بر می دارند می شود فهمید که داستان خلخال زن یهودی منطقا از اساس دروغ بوده است. حتی اگر مسعود پزشکیان متخصص نهج البلاغه باشد یا بعضی آخوندها مانند فلسفی بخاطر ارادت به امامان، نهج البلاغه را برعکس و از ته به سر از بر بخوانند!
جمهوری اسلامی و ولایت فقیه تحت هدایت و کفالت سفارت روسیه و با حمایت کمونیست های چین، همان جهنمی است که به بدکاران و فاسقان تاریخ بشر وعده داده شده است، ولی فعلا جهنم دهان باز کرده و چند موتوره دارد برای ما مردم ایران کار می کند.
اما بی شک اینطور نمی ماند.