Sunday, Sep 22, 2024

صفحه نخست » هفت گام تا رسیدن به جزیره ی قلب جهان! امیر کراب

Amir_Kareab.jpgیادداشتی بر کتاب "رویاها و جستارها " رضا نجفی

"شگفت است پیاده رفتن در مه!
زندگی انزوایی ست
هیج کس، هیج کس را نمی شناسد،
همه تنهایند.
هرمان هسه

این شعر هرمان هسه گویای گفته ها و ناگفته های بشری ست ؟چرا؟ واژه تنها و تنهایی ، داستان بشر است و حزن این تنهایی آنقدر بزرگ است که انسان با بوجود آوردن قصه و داستان و مذاهب و ایدیولوژیها و هر چیز که به زندگی معنا دهد، خود را مشغول کند.

IMG-20240921-WA0000.jpgکتاب رویاها و جستارها، تاملات رضا نجفی در هفتاد شب است. خواننده این یادداشتهای شبانه هم جاهایی با زندگی نويسنده آشنا می شود و نگاهش به هستی و یک دوره تاریخ ادبیات و فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی همراه آن ما با نظرات نیچه و سارتر و فروید و ایدالیستهای آلماني و سوریالیستهای فرانسوی وارد باغ زندگی می شویم که هر یادداشت میوه های این باغ در باغ هستند و ما وارد می شویم و میوه های دانش و معرفت می چینیم تا از کسالت باری و یکنواختی زندگی روزمره کاسته شود و برای زندگی معنایی در ذهن مان شکل بگیرد تا از جهان نامیزان به یک جهان رویایی و تاریخی وارد شویم.

نویسنده با نوشتن یادداشت‌های پراکنده اش، می خواهد با نوشتن اوهام و کابوس‌های شبانه و عشقهای نهان و آشکارش خود را بهتر بشناسد و تجربیاتش را در آختیار خوانندگانش بگذارد و شاید آن جزیره افسانه ای را کشف کند و کشف کنیم!


انسان از دیر باز دنبال آب حیات می گشت تا جاودانه زندگی کند. به همین دلیل قصه و افسانه و اسطوره و در دنیای مدرن ادبیات ، رویای بشر را محقق کند و جامه جاودانگی را ، با گذاشتن آثاری از خود و خودها در جشن معنایی در جهان بی معنا سیر و سفر کنیم!

شب اول ، "در آغاز کلمه بود و در پایان کلمه بود!نویسنده ما را به جهان واژگان دعوت می کند و در آخرین شبش ، هفت گام معلق مرد خوابگرد، که انسان تنها خوابگردی بیش نیست و رویاهایش پایان ناپذیر و هر کس نگاه خودش را دارد به هستی و حرف آخری وجود ندارد و جزیره آرام و آسایش و رسیدن به جاودانگی در ذهن ماست و وجود خارجی ندارد ولی ادبیات و واژه ها قدری از بار گران و سنگینی هستی می کاهد و ما انسانها در تارهای هستی اسیریم و حرف اول و آخر زندگی خود را رویاها و خوابگردی هایمان در هستی ست، تا چند صباحی ترک تازی کنیم و خود را گم کنیم تا دوباره در یادهایمان زنده شویم!

یادداشتهای این مجموعه هر شب کتابی ست که ما ورق می زنیم و حکایت هایی که راوی بازگو می کند و خواب رکن اساسی در این یادداشتها دارد. در شب چهارم می گوید:


"پس از یک خواب خوب مانند خدایان خواهید شد."
(تلمود)

در یادداشت شب دوازدهم از انجیل نقل می کند:


"به ملکوت آسمان راه نیابید مگر به سان کودکان شوید."


خواننده با این گفته به خودش می آید، چون کودک در پی کشف است ، انسان بالغ هم باید در پی کشف و شهود باشد و راستی زندگی از خواب و رویا و واقعیت تشکیل شده است. اتفاقاتی که ما را به حیرت می اندازند مانند داستان‌هاي سورئال هستند و ما بازیگران بی نام و نشان این هستی بی کران هستیم!

در شب سیزدهم درباره بطالت می نویسد و ما را با ابلوموف که سنبل تنبلی و بطالت است و بیشتر زندگی ش در رختخواب سپری می شود و تحرک و پویایی برایش معنایی ندارد، آشنا می کند که ابلوموف آخر زندگی را می بیند و تلاش زیاد فایده ای ندارد و آخر زندگی نرسیدن است!


در یادداشت شب هجدهم درباره ایمان و عشق می نویسد که هر دو کورند و چشم بینایی ندارند!

در شب نوزدهم ذهن او را می برد به اونامونو و گفته اش:


"ماده در ذات خود میل به جاودانگی دارد."


از خودمان می پرسیم، چرا بشر به جاودانگی فکر می کند؟ یکی از معماهای زندگی ست که قرنهاست، فکر بشر را مشغول کرده است ! آیا بخاطر خالی بودن زندگی نیست ؟ و در شب بيستم نويسنده این یادداشتها می نویسد:


"نوشتن نجات است و من اضافه می کنم، آیا نوشتن راه نجات ماست؟" تا غربت و تنهايي را تاب آوریم و از خود به یادگار کتابی بگذاریم!

تاملات نويسنده این یادداشتها، از ساده ترین تا پیچیده ترین چیزها را در بر می گیرد، جایی دوست دارد چرخ گردون از حرکت بایستد تا در حالت خلسه و آرامش به زندگی نگاه کند و در یادداشتی می نویسد:


"فراموشی مرگ است"


چرا؟ زندگی آنقدر بی معناست که ما انسانها دوست داریم با ثبت یک منظره یا جایی دیدنی تصویرمان را جاودانه کنیم!


و خواننده با این تاملات همذات پنداری می کند ، بخاطر اینکه مسايلي که ذهن نويسنده را مشغول می کند ، هم و غم ما هم است، حالا خیلی ها جسارت بیانش را ندارند ، ولی ما احساس می کنیم حرف دل ماست ، حتا پیش پاافتاده یا عادي هم باشند که در زندگی همه ما وجود دارد!

در یادداشتی می نویسد،" شادمانی از دست رفته" که نویسنده از کودکیش یاد می کند و دورانیکه حکم بهشتی دارد و شاعران رگه های کودکی در وجودشان است. هر چیزی که ذهن نويسنده را مشغول می کند روی کاغذ می آورد و ما خودمان را در آنها پیدا می کنیم، آنجایی که می نویسد:
"دوست داشتن رنج است"


از نیچه نقل می کند:
"آنچه زمانی زخممان است مرهم مان باید!"


و پارادوکس آن را هم خود نويسنده می آورد:


"آنچه می باید تسلایمان باشد، موجب رنجمان است" در هر صورت دو نگاه در دو زمان مختلف و هیجکس نمی داند کدام در بوته آزمایش مورد قبول است و هرکس بر اساس نگاه خودش پدیده ها را می سنجد!

در واقع یادداشتهای شبانه نجفی، بیشتر آن چیزهایی که ذهنش را مشغول کرده یا به چالش کشیده است روی کاغذ می آورد تا هم از بار گران آن راحت شود و ذهنش از این افکار تخلیه شود تا چیزهای جدید را تجربه کند و ما خواننده در لابیرنت خوابها و یادداشتهای نويسنده سیر آفاق و انفس میکنیم و در آخرین یادداشت دوست داریم ادامه می یافت تا ما هم لحظه هایی از زندگی مادی منفک شویم و آن چیزهایی که نویسنده نگفته خودمان ذهنمان را به چالش بکشیم و در رویایی جاودانه به یادداشتها ادامه دهیم تا زندگی کسالت بار را فراموش کنیم و لحظاتی در بی خودی و سبکی پرواز را تجربه کنیم!

در پایان، زندگی خود یادداشتهای پراکنده ای ست که ما با رویا و خیال و عشق تکه های جدا از هم را با زنجیره ای به نام واژه ها وصل می کنیم تا به خود بقبولانیم با تمام رنجها و حرمانها باید زیست و تمام نگاه شد!


امیر کراب 20 سپتامبر 2024



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy