ریشهی مشکلات در نظامهای تمامیتخواه (توتالیتر) در این دولت یا آن دولت و یا در این شخص یا آن شخص نیست؛ مشکلات در این نظام سیاسی ریشهی سیستمی دارند که بخش بزرگی از آن در قوانین حاکم است و بخش دیگر در نحوهی اجرای آن. البته که دولتها و اشخاص هم میتوانند تااندازهای مثبت یا منفی تأثیرگذار باشند، اما تا زمانی که ساختار نظام تغییر نکند، این تأثیرات سطحی و گذرا خواهند بود و مشکلات هرروز عمیقتر و شدیدتر خواهند شد؛ تا جایی که درنهایت بهجز نابودی نظام و ساختار آن، راه دیگری برای تغییر نمیماند.
این معضل را از زاویهی دیگر میتوان اینگونه طرح کرد: آیا یک جزء میتواند یک کل و یک فرد میتواند یک سیستم و سامانهی کلان را اصلاح کند یا تغییر دهد؟ و اگر آری، تا چه اندازه؟
پاسخ این پرسش بستگی به وزن، نقش و جایگاه آن فرد در سیستم دارد. فردی که نقشی کلیدی و تعیینکننده در یک سیستم دارد، مطمئناً میتواند تأثیر بیشتر و تعیینکنندهای بر سیستم بگذارد تا کسی که از کمترین قدرت و اختیار برخوردار است. اما گاه یک سیستم سیاسی در درازای زمان بهگونهای با عوامل و عناصر مختلف درهمآمیخته میشود و گره میخورد که حتی چنین فردی نیز نمیتواند ارادهی خود را برای تغییر عملی کند؛ چون افراد و نیروهایی که در حفظ و بقای این سیستم با این ساختار نفع دارند، اجازهی تغییر را نمیدهند و اگر قدرت لازم برای جلوگیری از تغییر را نداشته باشند، در کمترین حالت، در روند اجرایی کارها و اقدامات اصلاحی کارشکنی میکنند. در چنین وضعیتی، اصلاحات فقط جابهجایی مهرههاست و اگر "اصلاحاتی" صورت بگیرد، سطحی، گذرا و نمایشی است. بر این اساس، دعوای اصلاحگراها و اصولگراها عملاً دعوایی زرگری بیش نخواهد بود، چون هر دو طرف میدانند که ساختار دستنخورده باقی میماند و سیستم سر جای خودش است.
نکتهی دیگر اینکه تقریباً هیچ نظام تمامیتخواهی داوطلبانه حاضر به انجام اصلاحات نشده و نمیشود، بلکه فقط در صورت اجبار تن به آن خواهد داد؛ و زمانی مجبور خواهد بود که بدیلی (آلترناتیوی) نیرومند را در برابر خود ببیند. آلترناتیو نیرومند هم زمانی شکل میگیرد که همهی تحول خواهان حول خواستهها و اهداف مشترک و برنامهی حداقلی در جبههای واحد متشکل شوند. تا تشکیل چنین جبههای نظام تمامیتخواه همچنان میدانداری خواهد کرد.
نکتهی آخر اینکه در نظامهای تمامیتخواه اگر اصلاحاتی صورت بگیرد، معمولاً تاکتیکی (راهکنشی) است، نه استراتژیکی (راهبردی) و در نخستین فرصت و موقعیت مناسب، دوباره به مواضع پیشین خود بازمیگردند و سیستم را احیا میکنند.
نتیجهی سخن اینکه هرگاه اصلاحات ساختاری در راستای اصلاح شیوهی حکمرانی، تغییر در سیاستگذاریهای کلان داخلی و خارجی و اصلاحات بنیادی در حوزههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد، میشود به آیندهی آن امیدوار بود؛ وگرنه فریبی از سوی نظام و توهمی از جانب مردم بیش نخواهد بود.
کیقباد یزدانی
*
*