Saturday, Oct 12, 2024

صفحه نخست » [ نزده هنوز؟... ]

gooya.jpgاکبر فلاح زاده - ویژه خبرنامه گویا

پیامک پشت پیامک. تلفن پشت تلفن...

ممد گفت زد؟ گفتم نه.

داود گفت نزده؟ گفتم نه.

برادرش زنگ زد گفت چی شد، زد؟ گفتم نه هنوز. گفت کی می زنه پس... گفتم نمی دونم دقیقا.

نمیدانم چرا همه از من می پرسند. دفعه قبل که زد، من همین جوری از دهنم در رفته بود که امروز فکر کنم می زنه و از قضا همون روز اصفهانو زد و ما یهو شدیم مرجع و ناظر آگاه محل.

برای اینکه پیله نکنند می خواستم به همه گوشزد کنم که اون دفعه ما یه چیزی گفتیم درست در اومد دلیل نمی شه که....اما ته دلم از احترام و مرجعیتی که نصیبم شده بود خوشم می آمد و بویژه از اینکه دیگران مرا ناظر آگاه می دانستند خشنود بودم و سعی می کردم تمام اخبار را بدقت دنبال کنم و حتی منابع معتبر خارجی و تفسیرها را هم بخوانم و گوش به زنگ باشم...

جواد گفت چی شد؟ گفتم صبر کن. گفت نزده هنوز؟ گفتم نه، و بدون اینکه بدانم چرا، از موضع ناظر آگاه گفتم می زنه ولی. گفت کی آخه می زنه؟ گفتم دیر و زود داره سوخت و سوز نداره.

خواهرش گفت آخه می خوام برا بچه هام کیف و کفش و لباس بخرم نمی دونم کی برم، قیمتا یدفعه بالا نره بچه هام بی لباس بمونند.

نادر دلار که تو بازار ارز و سکه است کلی قربون صدقه ام رفت و از دانش و معلوماتم تمجید کرد و آخرش با مهارت جهت گفتگو را برگرداند گفت فکر نکنم بزنه. گفتم می زنه. گفت کی پس؟ گفتم نمی دونم. گفت ولی امروز فردا که نه. گفتم هر لحظه ممکنه. تشکر کرد و خواهش کرد اگر خبری بهم رسید سه سوته خبرش کنم و وعده داد ربع سکه رو زیر قیمت حساب می کنه برام. تشکر کردم.

کلثوم خانوم همسایه زمون بچگیمون گفت پس کی می زنه این ذلیل مرده. گفتم می زنه کلثوم خانوم. عجله نکنین، عجله کار شیطونه.

گفت قربون شیطون برم من، عجله چیه، الان چند هفته است. پس کی؟ گفتم یه قدری دندون رو جیگر بذارین. گفت جیگرم خونه...

گفتم این گفته می زنم یعنی می زنم. این حرفش حرفه. گفت خدا کنه.

خجه خانوم هم همون جا بود، گفت خدا از جوونی کمت نکنه یه پیامی بده از طرف ما که زودتر بزنه راحت شیم از دست اینا. خواستم بگم نمیدونم راحت می شین یا نه. نگفتم. فقط برای آنکه آرامش کنم گفتم چشم...

گفت یه کاسه آش می دم بیارن برات. گفتم راضی به زحمت نیستم. دستتون درد نکنه.

حسین آقا میوه فروش گفت چی شد، نزده هنوز؟ گفتم هنوز نه. گفت نگفته کی؟ گفتم دقیق نگفته. گفت یه هندونه بی تخمه امروز می دم بیارن دم منزلتون. گفتم ممنون. راضی، به زحمت نیستم. خبری بشه زود خبرتون می کنم. گفت دم شما گرم...

دیگه کم کم خسته شدم. یه گشتی باز تو خبرا زدم، دیدم خبری نیست. خواستم یه چرتی بزنم، یهو پسر آق جلال بقال زنگ زد، طلبکارانه و با عصبانیت داد زد چی شد آقا؟

گفتم فعلا که خبری نیست، شاید روزهای بعد...

گفت شمام که همش امروز فردا می کنی.

گفتم آخه مگه دست منه؟

گوشی رو گذاشت...

عصبانی و کلافه شدم، زنگ زدم به رابطی که با اون وریها و طرف مربوطه رابطه مستقیم داشت.

داد زدم: بابا چی شد، پس چرا نمی زننن اینا...

تماس قطع شد.

چند دقیقه بعد شیشه اتاقم با صدای وحشتناکی شکست و یه پاره آجر افتاد تو اتاق، درست جلوی پام.

شانس آوردم نخورد تو سرم



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy