احمدزیدآبادی - روزنامه اعتماد
زیدابادی در مطلبی با عنوان «دوره مصدق تو شهر مِتِنگ داده!» ظاهرا با زبانی تمثیلی از دخالتهای دیگران و اما و اگرهای انتخاب فردی برای پستهای دولتی میگوید.
در سفر به ولایت، یکی از همکلاسان دوران دبستانم را دیدم که شهردار یکی از بخشهای منطقه شده بود. چند ماهی از شهردار شدنش میگذشت، اما هنوز موفق به انتخاب منشی خود نشده بود. بنابراین، پس از تکهپاره کردن تعارفات معمول و «سوسراغوهای محلی» عمده مدت دیدارمان صرف بحث درباره دلایل تأخیر در انتخاب منشیاش شد، به ترتیب زیر:
من: خب، چرا اکو (اکبر) پسر قلی گُنگ را نمیذاری منشی؟
او: اکو؟ اتفاقا منم نظرم به همو بود ولی اغو (اصغر) مخالفه!
من: اغو پسر قربونرضا؟ به او چه ربطی داره؟
او:ای بُبِو (تو مایهای پدرم بسوزه) چطوُ ربط نداره؟ اغو خودش عضو شورای اینجاس؟
من: یعنی اغو هم رأی آورده و شده عضو شورا؟
او: یه ته چی میگی؟ اغو که خوبشونه، یه کسایی شدن عضو شورا که اگر بشنوی هوش از سرت میپره!
من: چرا نساء دختر کرمعلی را نمیذاری؟ بنده خدا دنبال کار میگشت.
او: زن بذارم منشی؟ مگه از جونم سیر شدم؟ میخوای ملا باقر پدرمه بسوزنه؟
من: به ملا باقر چه ارتباطی داره؟
او: به! انگار هچّی حالیت نیس! ملا باقر..
من: چرا ماشو (ماشاالله) پسر مش طلعت را نمیذاری؟
او: ماشو بچه خوبیه، ولی گویا از طرف پدرجدیش مالِ اینجا نیس، مالِ خاتون آباده!
من: خب، باشه چه عیبی داره؟
او: چه عیبی داره؟ اگه عیبی نداره برو به قاسو (قاسم) پسر مصمعلی بگو! میگه با شعارِ «مدیران باید محلی باشن» رأی اُورده و حالا هم به هر ضرب و زوری شده، نمیذاره یه غیرمحلی منشی شهردار بشه!
من: حالا از کجا خبردار شده که اجداد پدری قاسو مالِ خاتون آبادن؟
او: چُم! برا اینکه نشون بده رو شعار انتخاباتیش وایساده، رفته از بیبی زن پنجعلی سوسراغو کرده و اونم بهش گفته وقتی بچه بوده، از بابوش (پدربزرگش) اشنفته که پدرجد مصمعلی در دوره پیغمبر دزدا از خاتون آباد اومده اینجا!
من: به نظرت قلی پلنگ چطوره؟
او: ئی پلنگو هم خوبه ولی از این خراسونیایه! میفهمی که چی میگم؟ منظورم اینه که از طایفه شیش امامیهای طرفِ کفه (شوره زار) است!
من: خب باشه، مگه باید فرق کنه؟
او: یه من و ته میگیم نباید فرقه کنه، این شیخ کوهزاد که نمیگه!
من: رضو (رضا) چی؟
او: رضو پسر بابونه؟ اونم خوبه، ولی میگن مشکل سیاسی داره!
من: رضو پسر بابونه چه مشکل سیاسی میتونه داشته باشه؟
او: ته آوازه خلیل جنگو رِ داری؟
من: ها. چطور مگه؟
او: میگن دایی بابونه مادر همین رضو بوده!
من: خب، بوده باشه!
او: بازم گفتی که بوده باشه! چطور بوده باشه؟ خلیل جنگو دوره مصدق میگن تودهای بوده تو شهر مِتِنگ (میتینگ) میداده!
من: یعنی این حالا برا رضو پرونده شده؟
او: چم! م خبر ندارم! ولی این هاشو (هاشم) گفته اگه بذارمش منشی، میره همه جا میگه که این پسرِ خوارزاده خلیل جنگوس!
من: هاشو پسر منگل؟
او: نه. هاشو پسر میرگُلّه!
من: یعنی اونم عضو شوراست؟
او: ها. چی خیال کردی؟ نفر اول شد!.
من: با این حساب حالا حالاها باید درگیر انتخاب منشی باشی؟
او: حالا باشیم! مگه چطُو میشه! اَ بیکاری که بهتره! ایجا که بودجه نداره! همیقدری هم که داره جواب همین سور و سات شورا رِ نمیده! باید شب تا صبح با اعضای شورا تو سر و کله هم بزنیم سر همین چیزا دیگه! ئی داسون (داستان) هم نبود باید سر علیفتح با هم دعوا کنیم. ئی علیفتحو اگه نبود همه بدبخت میشدیم!
من: همون علیفتح که زبالهها را جمع میکنه!
او:ها والله! نمیدونی چه دونه جواهریه! اَ دستش اَ خنده میمیریم. یه بار میبینی وسط جلسه شورا میآد تو و یه چیزِ زشتی میگه و در میره! یه بار وسط شورا به همی هاشو درباره خرش یه چیزی گفت که بچّا اَ خنده روده برد شدن..
پارادوکس دموکراتیک هایپرسونیک