Thursday, Nov 14, 2024

صفحه نخست » واکنش تند فرج سرکوهی به خبر خودکشی کیانوش سنجری

01_srk_.jpgفرج سرکوهی در تلگرام نوشت: حکومتِ مرگ و قتل و اعدام و زندان...

این سرکوبِ برنامه‌ریزی‌شده‌ی حکومتِ جمهوری اسلامی بود که با اهرم‌ِ فشارهای جسمی و روانی و.. کیانوش سنجری را به آن لحظه‌ی پلِ حافظ رساند.

جمهوری اسلامی همین بود و هست: حکومتِ مرگ و قتل و اعدام و زندان و شکنجه و سرکوب و فقیرسازی و تبعیض و همه‌ی سیاهی‌ها و تباهی‌هائی که بر مردم ما آوار کرده‌ و می‌کند.

در همین زمینه:

دکتر احمدرضا یزدی، روان‌شناس و از مدرسان آموزشکده توانا، در ارتباط با مرگ جانسوز کیانوش سنجری مطلبی به شرح زیر نوشت:

‏مرگ کیانوش سنجری بار دیگر نشان داد که استفاده از روانپزشکی به‌عنوان ابزاری برای سرکوب زندانیان سیاسی در ایران، اقدامی غیرانسانی و غیرقابل‌پذیرش است که باید فوراً متوقف شود. شکنجه سفید، این اعدام خاموش ذهن و روان زندانیان، باید برای همیشه برچیده شود. اکنون بیش از هر زمان دیگری، نیاز به یک جنبش حمایتی روانی و اجتماعی گسترده برای رسیدگی به آسیب‌دیدگان این نوع شکنجه احساس می‌شود. زندانیان سیاسی، سرمایه‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی یک جامعه هستند و شایسته حمایت همگانی‌اند.


نامش کیانوش سنجری بود، یک هم‌وطن و یک شهروند و انسانی مهربان و پر از شور زندگی و آزادی. روزنامه‌نگار بود و روزی فعال دانشجویی. فقط ۱۷ سال داشت که برای اولین بار دستگیر شد، آن هم در سالگرد حمله به کوی دانشگاه. رژیم او را که هنوز نوجوان بود، چند ماه در سلول انفرادی حبس کرد و به او انواع اتهامات را بست. اما این پایان ماجرا نبود؛ در کمتر از هفت سال ۹ بار دیگر هم دستگیر شد، انواع شکنجه‌ها را تحمل کرد و در نهایت ناچار به ترک وطن شد، فشار روانی طاقت فرسای دیگری.


در سال ۱۳۹۵ برای دیدار مادرش به ایران بازگشت؛ مادری که در انزوای افسردگی فرو رفته بود. در این سفر، باز هم او را دستگیر کردند. کیانوش نمونه بارزی از سوءاستفاده سیاسی از روانپزشکی در ایران است. در مرداد ۱۳۹۹، زمانی که برای مدت کوتاهی از زندان مرخصی گرفت، در توییتی پرده از این سوءاستفاده هولناک برداشت و روایت کرد که چگونه در طول زندان، به اجبار به بیمارستان روانی منتقل شده بود:


«در بدو ورود، مردی که روپوش پرستاری به تن داشت مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کرد. داشتم بی‌هوش می‌شدم. فکم از حرکت افتاد. می‌خواستم بپرسم چکار می‌کنی؟ اما دهانم خشک شده بود. کمی بعد متوجه شدم که داخل یک اتاق پنج‌نفره روی تخت دراز کشیده‌ام و دست راست و پای چپم با دستبند و پابند به تخت زنجیر شده. یک شبانه‌روز انگار فلج بودم. روز بعد می‌خواستم با پرستار حرف بزنم اما زبانم نمی‌چرخید.»


کیانوش را از همه چیز محروم کردند. حتی از درمان برای تحت فشار قرار دادن او استفاده کردند. شش بار او را بستری کردند؛ او از نوجوانی درون ماشینی سرکوب‌گر قرار گرفت که هدفش بستن تمام راه‌های زندگی و اعتراض بود. ماشینی که فرد را به سه راه سوق می‌دهد: یا خفه‌خون بگیر و در خاموشی زندگی کن؛ یا وطن خود را برای همیشه ترک کن؛ یا اگر ماندی و اعتراض کردی، با هر ابزاری هویت تو را نابود می‌کنم، آن‌چنان که نیستی تنها انتخابت شود. یا به دست آشکار ما یا با هدایت پنهان ما به سمت نیستی هل داده می شوی.


او در یکی از آخرین توییت‌هایش، پیش از درگذشتش، نوشت: "زندگی یک وطن بهم بدهکاره که توش فقط به زندگی فکر کنم نه به وطن." او تا همین جا هم به‌خوبی مقاومت کرده بود و با سیستمی بیمار و بهره کش سر شاخ شده بود. قصد داشت که مرگش آخرین اقدام اعتراضی او باشد؛ هرچند که بودن او به از نبودنش بود. مرگ او، اعتراضی است به فرهنگ مرگ‌پرستی و نیستی‌گرایی. در حقیقت کیانوش در همان هفده سالگی و در همان ماه های سلول انفرادی و در همان بستری های اجباری پشت سر هم در بیمارستان روانی توسط ماشین سرکوب ج ا کشته شد. در همان انفرادی که به قول خودش هویت زندانی را هدف قرار می دهد. بگذارید این صحبت های او را فراموش نکنیم که به کمیته گزارشگران حقوق بشر در سال ۱۳۸۸ گفت: «این حالت شبیه نبردی است بین روح و جسم. در تنهایی مطلق نگه داشتن در سلول انفرادی، آزاردهنده ترین شکنجه سفید است... این روش اثری بر جسم نمی‌گذارد اما فرد را به طور کامل گیج می‌کند. زندانیان هویت شان را از دست می‌دهند و حاضر می‌شوند به هر چیزی اعتراف کنند.»


«کیانوش‌ها» را دریابیم.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy