Monday, Dec 9, 2024

صفحه نخست » بو‌ی خون را چرا نمی‌شنویم؟ اکبر کرمی

Akbar_Karami_4.jpgیکم. برآمدن و افتادن دیکتاتورها در شرق‌میانه و در بخش‌ها‌ی توسعه‌نایافته‌ی جهان عادی‌تر و تکراری‌تر از آن است، که چنگی به‌دل بزند! و حسی از شادی برانگیزد. حتا برایم بسیار عجیب و گاهی مضحک است که می‌بینم برخی از ایرانیان برای رفتن بشار اسد هورا می‌کشند! کسانی که ۴۶ سال پیش‌تر در ایران برای آمدن روح‌الله خمینی سر‌ازپا نمی‌شناختند، حالا چه گونه می‌توانند برای آمدن ابومحمد جولانی خوش‌حالی کنند. این حافظه‌ی کوتاه کودکانه و این پندار تاریخی‌ی تنگ چه‌گونه چنین در ما پایدار شده است، که از بنیاد ناپایداری‌ها در منطقه و جهان بی‌گانه شده‌ایم؟ تنها همانندیدن کوتاهی از روح‌الله خمینی و ابومحمد جولانی از یک‌سو، و انقلاب اسلامی و این جنگ داخلی ویران‌گر در سوریه از سوی دیگر کافی است تا آدمی از ژرف‌نا‌ی نادانی‌ی تاریخی لایه‌هایی از مردمان ایران شرمگین شود.

دوم. در انقلاب بهمن ۵۷ اگرچه گرفتار تب انقلاب و توهم «دیو چو بیرون رود ...» بودم، اما به عنوان یک کودک ۱۱ ساله، کودک‌تر از آن بودم که اکنون بخواهم از خود حساب‌کتاب بخواهم. اما به گاه افتادن دیکتاتورها‌ی مصر، لیبی و عراق در دو دهه‌ی گذشته کودک نبودم؛ و حالا که به رخ‌نامه‌ی خود در آن روزها سرمی‌زنم، از آتش‌فشان هیجانی که به گاه فروافتادن حکومت‌ها‌ی خودکامه‌ی لیبی، مصر، و عراق نشان داده‌ام شرمگین می‌شوم. حتا بیش‌تر اکنون پس از ۴۶ سال هزینه و تباهی هرگاه می‌بینم برخی از هم‌میهنان که قربانی رژیم سرکوب و سرب در ایران هستند و به درست یا نادرست خواهان بازگشت به رژیم پیش از جمهوری اسلامی، مهره‌ها‌ی پشتم برای مردمان بی‌پناه و لایه‌ها‌ی خاکستری و تیره‌بخت سوریه تیر می‌کشد.

سوم. از رفتار و باورها‌ی مادرم و نیز از حرف‌وحدیث‌هایی که در باره‌ی جد مادری‌ی خود شنیده‌ بودام، همیشه این گمان را داشتم که «حاج‌محمد» که خود را «ابراهیمی» نامیده بود، رگ‌وریشه‌هایی یهودی داشته است. (به هر حال یهودی‌ها‌ی ایران آب نشده‌اند و ژن‌ها‌ی آن‌ها گم نشده است.) وقتی به ینگه دنیا آمدیم، از رنوکا که بسیار کنجکاو بود خواستم آزمایش ژنتیکی بدهد. برآمد کار نشان داد که ما با مردمان شام هم‌خانواده و هم‌ریشه‌ایم. حدود ۱۳ درصد از ژن‌ها‌ی رنوکا به مردمان شام می‌رسید.
بر من خرده نگیرید، اگر برای چند روز شام سیاه ایرانیان را فراموش می‌کنم و بر شام سیاه دخترخاله‌ها، پسرعموها ... و بسته‌گان دور و نزدیک خود در شام می‌گریم.

«... ما در تراکم زنجیرها و قفل‌ها در زندان متولد شده‌ایم/ و پیامبران تباهی ناف ما را به خون بریدند/ و من هنوز بوی خون را در امتداد هجرت یک برگ و انحنای قامت یک مرد از سکوت می‌شنوم...» (۱)

اکبر کرمی

پانویس
۱) بخشی از شعری است که در دهه‌ی ۶۰ سروده‌ام.

*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy