احمد زیدآبادی
اینکه "فرماندهی کل" گروههای تازه به قدرترسیده در سوریه اعلام کرده است؛ هیچ نوع پوششی را به زنان تحمیل نخواهد کرد و آزادی فردی همه را تضمین میکند، به نظرم آثارش کمتر از سقوط دمشق نباشد!
اینکه این گروهها به حرفشان متعهد و پایبند میمانند یا خیر، فعلاً برای من ناروشن است اما همین که یک گروه اسلامگرای مدعی اجرای شریعت چنبن بیانیهای را امضا کند، نوعی انقلاب در ذهنیت آنان محسوب میشود!
سوریه شده است صحنۀ خلقِ شگفتی پشت شگفتی!
خاطرهای از دمشق!
سفر من به خارج از مرزهای ایران خلاصه میشود به سفری دانشجویی به ترکیه و سوریه در نوروز سال 79 که شرح آن را در جلد سوم خاطراتم تحت عنوان "گرگ و میش هوای خردادماه" آوردهام.
در آن سفر دمشق در مقایسه با آنکارا و استانبول، شهری "عریانتر" به نظر میآمد. منظور اینکه برخی از زنهای سوری، در پارچۀ مربوط به پوشش خود کمالِ "صرفهجویی" را به خرج داده بودند حال آنکه در آنکارا و استانبول زنان بیحجاب عمدتاً روسری نداشتند.
با این همه، کوچکترین پرسش "مسئلهدار" از نحوۀ رهبری حافظ اسد، مردم را بسیار میترساند. در یک تاکسی به کمک دوستم با اشاره و کنایه از راننده پرسیدیم که نظرش در بارۀ اسد چیست؟ به جای جواب، دستش را به صورت چاقویی زیرگردنش پس و پیش برد که یعنی زبان به کام گیرید وگرنه خطر مرگ دارد!
در دانشگاه دمشق هم وقتی همراهم از یک دانشجو پرسید؛ "اسد خادم یا خائن؟" دانشجوی بیچاره رنگ از رخش پرید و از جایش برخاست و وحشتزده به زبان انگلیسی چند بار پی در پی فریاد زد: !"Asad very strong"
حافظ اسد در کار سیاست فردی نابغه بود، اما پسرش بشار از نبوغ پدر ارثی نبرده بود. با این حال پدر و پسر هر دو با مشت آهنین سوریه را اداره کردند و مشت آهنین هم اغلب سرانجامی مثل سرانجام بشار دارد.
بمب اتمی، آخرین اسلحه جمهوری اسلامی؟
انقلاب در سوریه، زلزله در ایران