Monday, Dec 16, 2024

صفحه نخست » حر بن ریاحی‌های زمان، بزرگترین عامل انحراف افکار عمومی ایرانیان کم آگاه، ش. بابکان

complex.jpgگذشت زمان باعث تغییر در شرایط جوامع می‌شود. اگر جامعه را وسیع ترین مفهومی بدانیم که تمام روابط انسان‌ها و گروه‌ها را در بر بگیرد و سیاست را نیز مناقشه درباره نحوه اداره جامعه انسانی و انتخاب یکی از شقوق ممکن تعریف کنیم در نتیجه، دگرگونی در افکار و اندیشه‌های افراد جامعه در چگونگی اداره آن تابعی از تحولاتی خواهد بود که در محیط جامعه صورت می‌گیرد. به عبارتی بهتر افکار انسان‌ها همراه با تغییرات محیطی و کسب آگاهی‌های بیشتری از ندانسته‌ها و واقعیت‌ها، تغییر می‌کند. ولی در حالت عادی این دگرگونی‌ها متناسب با یافته‌های نوین ذهنی و به تدریج صورت می‌گیرد. برای مثال خلبانی که بارها و بارها خاک دشمن را بمباران کرده و خم به ابرو نیاورده است این بار با دیدن شرایطِ هدف و یا هر رویداد دیگری اراده‌‌اش ‌برای کشتن انسان‌های بی گناه سست گردیده و بمب‌ها را در مکان دیگری فرود می‌آورد که ضایعات انسانی کمتری داشته باشد یا، چون آقای احمد رغیدالتتری خلبان ۲۶ ساله سوری که از دستور حافظ اسد جنایتکار برای بمباران شهر حماه سرپیچی کرده و از آن تاریخ، ۴۳ سال از عمرش را در زندان به سر برده بود و امروز با سرنگونی خاندان اسد از زندان آزاد شده است، سمت و سوی مردم را می‌گیرد. اما بسیار نادر و حیرت انگیز خواهد بود که، چنان دگرگون شده باشد که مواضع خودی را به رگبار گلوله ببندد.
شنیده‌ها و خوانده‌ها حاکی از این است که حر بن یزید ریاحی یکی از فرماندهان لشگر ابن زیاد و معاویه، روز پیش از عاشورا (تاسوعا) به ماموریتی علیه حسین بن علی اعزام شده و با او به گفتگو می‌پردازد. حر در این رابطه چنان تغییر می‌کند که علاوه بر سر زدن از دستور ابن زیاد به لشگریان حسین می‌پیوندد و با دوستان و یاران یک روز پیش خود جنگیده و کشته می‌شود. [۱] اما تاریخ اجتماعی و سیاسی معاصر ایران حداقل از انقلاب مشروطه تا کنون در ذهن ما ایرانیان موارد زیادی در این باره را ثبت کرده است که به جای تغییر بر مبنای آگاهی بیشتر جنبه ابن الوقتی داشته است. برای مثال آخوندزادهِ مذهبیِ نماز خوانِ روزه بگیر و... یک باره چنان متحول شود و همه پله‌های دگرگونی را یکجا طی کرده و در یک چشم بر هم زدن مارکسیست لنینیست دو آتشه شده و استالین را هم در جیب خود می‌گذارد. ولی چند صباحی نگذشته به جریان نیروی سومی غلتیده و عاقبت پس از چندی به اصل خود یعنی دامن شیعه ۱۲ امامی بر می‌گردد و از همه گناهان خود توبه کرده و زیر علم خمینی به سینه زدن مشغول می‌شود. اما همواره پس از خالی کردن بطری‌های ودکا، دو دنیای قبلی خود را فقط در خیال مرور می‌کند. [۲]

نمونه‌های زیادی از این پشتک وارو زدن‌ها در تاریخ سیاسی ایران دیده می‌شود ولی مشکلی که در حال حاضر دامنگیر مردم بلا زده کشور و معضلی برای مبارزان داخلی گردیده است، نقش این گونه افراد و پخش اخبار و اطلاعات نادرست و گزینش شده در نتیجه مغز شویی افراد نا آگاه و کم آگاه از رویدادهای حداقل یکصد سال گذشته کشور می‌باشد.
امروز از یک سو تعدادی از خودِ چپ گرا خواهان‌های باسمه‌ای و تبلیغاتی که روزی رو به قبله گاه کاخ کرملین نماز می‌گذاردند به علت نگرانی شازده از به خطر افتادن اسلام عزیز، نقاب چپ گرایی گذشته را از چهره برداشته و مدافع سفت و سخت گذشته و آینده پهلوی‌ها شده‌اند و از سوی دیگر تعداد انگشت شماری از جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و نوچه‌های اصلاح طلبان حکومتی به اضافه معدود هنربندان و به اصطلاح سلبیریتی هایی که به سختی محدود به انگشتان یک دست می‌باشند نیز با نفی دیدگاه‌ها و عملکردهای گذشته خود به جرگه مدافعان و مداحان شازده درآمده‌اند. شاخص ترین این افراد یعنی آقای اسماعیل وفا یغمایی به ادعای خود از سال ۱۳۵۰ به مجاهدین خلق پیوسته است. بین سال‌های ۱۳۵۲ تا ۱۳۸۴ نزدیک به ۱۲۰ سرود و ترانه برای این سازمان ساخته است، یعنی بعد از ۳۴ سال خدمت به سازمان، یک باره کوروش را دست در دست همایونی به خواب دیده و از خواب غفلت سی و چهار ساله بیدار گردیده است.
او همه عمر ۳۴ ساله‌اش را که بهترین دوران جوانی و زندگی فعال یک انسان تلقی می‌شود، غلط، پوچ، انحراف از راه راست و بی ثمر می‌داند و امروز به خاطر تعلق جدیدی که به نظام سنتی و عقب مانده شاهنشاهی موروثی شبانی و شازده پیدا کرده، در برابر سال‌های تباه شده عمرش (به اظهار خودش) پشیمان گردیده و رو در رو با همه یاران ۳۴ ساله: سر به دار، زندانی سیاسی و در قید حیات خود عصیان کرده است[۳]
آقای وفا یغمایی بعد از یک عمر شعر، سرود، اطلاعیه و اعلامیه نوشتن و سخنرانی کردن و تشویق جوانان به مبارزه مسلحانه در هر دو نظام پهلوی و اسلامی، امروز همه آنها را باطل اعلام کرده و در دگردیسیِ پیرانه سری خود، درباره سایه خدا بر زمین (همایونی) می‌گوید:
" نام محمدرضا شاه همچون کوروش در تاریخ ماندگار و در آستانه طلوعی دوباره است؛ [۴] غافل از این که همایونی در همان آبان ۱۳۵۷ صراحتا در برابر دوربین‌ها ظاهر شده و با درماندگی از ظلم و ستم و فسادی که بر روی کشور گشوده بود توبه و استغفار کرده است. [۵] در نتیجه طلوعی در کار نبوده و نیست و مستندات موجود نشانگر دود بدون آتشی است که بر کشور و مردمانش مسلط گردانیده بود.
فسیلی که توان درک درست از خود و خانواده‌اش را نداشته است ادعا می‌کند که در کهنسالی گذشته را شناخته است و ادعا می‌کند که تاریخ ادبیات، شعر و جامعه را که در مخفیگاه‌های کردستان و دیگر نقاط ایران و عراق و در حال جنگ و گریز یاد گرفته بهتر از دکتر غلامحسین ساعدی و احمد شاملو می‌فهمد و در کمال بی ادبی و لمپن وار، آن دو را که از مفاخر شعر و ادب ایران هستند، "ابله" خطاب می‌کند. این بزرگان در قید حیات نیستند تا پاسخ این فرد بی خرد مداح را بدهند. من هم وکالتی از سوی آنان ندارم که حداقل بگویم "خودتی". اگر انصاف داشته باشیم تنها و تنها یک داستان ساعدی مانند "دندیل" فراتر و والاتر از تمام بافته‌ها و رشته‌ها و کرسی شعرها و مداحی‌های وفا یغمایی می‌باشد و یا دو سروده شاملو در پیش از انقلاب و پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ یعنی قطعه شعرهای "آخر بازی" و "در این بن بست" [۶] فراتر از فهم و درک و اندیشه‌های افرادی مانند وفا یغمایی و هم پالگی‌هایشان می‌باشد.
پس همانگونه که ایشان (وفا یغمایی) ادعا می‌کنند در تمام ۳۴ سال عمر جوانی خود کج راه رفته است، در سنین بالا نیز ممکن است درحال بیراهه رفتن باشد. درنتیجه باورهای این خود محقق و مورخ خوانده، همچنین گفتارش چون حبابی برسطح مرداب است.
ماه درخشنده چو پنهان بود / شب پره بازیگر میدان شود
با اعتقاد به این که هر کسی حق دارد از هر کسی حمایت کند و هر کسی را دوست داشته باشد و از هر جریانی پشتیبانی کند. اگر کسانی که از مواضع خود برگشته و موضع سلطانیزم را انتخاب کرده‌اند، حق‌شان است و به خودشان مربوط است اما حق ندارند هر کسی را که منتقد این جریان است مورد هتک حرمت قرار داده و به دشمنان مردم و کشور ایران منتسب کنند و با تهمت زنی و افترا او را ترور شخصیت کنند.
من و بسیاری از هم فکرانم بی اغراق تمام جلسات محاکمه یکی از عوامل جنایتکار دهه ۶۰ حکومت اسلامی یعنی حمید نوری در سوئد را دنبال کرده و با بسیاری از زوایای ستمی که بر همه زندانیان سیاسی آن دهه تحمیل گردیده، آشنا شده و بار سنگین خاطرات یاران سرو قامت و سر به دار آنها را که بر دوش دارند، درک کرده و عزیزشان می‌داریم و قدر دان رنج‌ها و از خود گذشتگی‌های آنان هستیم. با این همه، با عزیزان هم می‌توان به گفتگوی نقادانه پرداخت. اکثر جوانان پر شور ۵۷ تی دهه ۶۰ که به مجاهدین خلق پیوسته و یا به صورت هوادار وارد صحنه سیاسی شده بودند قاعدتا این آگاهی را داشتند که این سازمان با نظام پهلوی، مشی مبارزه مسلحانه داشته و در این زمینه فعال بوده است. ضمنا بعد از سی خرداد ۶۰ به ادعای خودشان ناگزیر بر علیه نظام ولایت فقیه نیز دست به اسلحه برده‌اند. به استناد کتاب چهار جلدی " نه زیستن نه مرگ" آقای ایرج مصداقی با مقاومت‌ها، دردها، آلام و پشت پا نزدن به عهد و پیمان این عزیزان آگاه شده‌ایم و متوجه شده‌ایم که اکثر آنان در سخت ترین شرایط زندان و شکنجه، همواره با تعصب خاصی از مشی مربوط حمایت کرده و شلاق جلادان را بر نفی سازمان ترجیح داده‌اند. آقای مصداقی در کتابش تصویری از بردن زندانیان اوین به سر صحنه پیکرهای مثله شده موسی خیابانی و همراهانش و عکس العمل‌های آنان در برابر لاجوردی جلاد و ملعون ارائه داده که انسان را شگفت زده کرده و به تحسین وا می‌دارد.
اینک بعد از سال‌ها تجربه و تحمل سختی‌ها، تعداد انگشت شماری از این عزیزان به این نتیجه رسیده‌اند، از سازمان خود که از ابتدای تشکیل تا به امروز مشی ضد سلطنتی داشته، دل کنده و دل در گرو عشق شازده بسته و هوا خواه استبداد پهلوی شده‌اند. تا اینجا هم اشکالی ندارد ولی گرفتاری جایی هویدا می‌شود که مثلا آقای سیامک نادری گرامی یک باره برنامه ساز می‌شود و پا توی کفش منتقدین و مخالفین شازده و خاندان پهلوی می‌کند. آقای نادری عزیز در نوجوانی به اتهام وابستگی به سازمان مجاهدین خلق به زندان می‌رود و سال‌های طولانی در زندان مورد شکنجه و آزار قرار می‌گیرد، از سازمان خود دفاع می‌کند و پس از آزادی نیز به دنیای آزاد مهاجرت می‌کند و فرصتی نداشته که مطالعه کرده و اطراف خود را خوب بشناسد. اما امروز بدون شناخت موقعیت‌ها و نداشتن فرصت برای این شناخت با اعتباری که نزد آگاهان کسب کرده مانیفست صادر کرده و انتقاد کنندگان شازده بی لیاقتِ از مادر شاه زاده شده را، مورد حمله قرار می‌دهد و به داریوش اقبالی پرخاش می‌کند که چرا گفته شیخ و شاه همسان هستند و مرتبا ایشان و جمع محدود انگشت شمار آنان، حتی مبارزین داخل کشور را نیز چون فقط پای در رکاب شازده ندارند می‌نوازند و مانع پیش روی سریع آنها برای کسب آزادی می‌شوند. من تصور نمی‌کنم آقای نادری عزیز و گرامی و هم فکران ایشان کتاب‌های زیر را خوانده باشند زیرا اگر خوانده بودند هم گذشته را خوب می‌شناختند و هم به آینده پهلوی‌ها دل نمی‌بستند.
۱. خاطرات دکتر نصرت الله جهانشاهلو افشار، یکی از ۵۳ نفر معروف
۲. " دکتر محمد یگانه، رئیس بانک مرکزی پهلوی دوم
۳. " دکتر عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه پهلوی دوم
۴. " شعبان جعفری معروف به شعبان تاج بخش از الوات حکومت پهلوی
۵. " تاج الملوک (ملک تاج) آیرملو، مادر پهلوی دوم و همسر رضا شاه
۶. " فریده دیبا، مادر فرح دیبا
۷. " احمدعلی مسعود انصاری، یار غار رضا پهلوی
۸. " دکتر محمد علی مجتهدی، مدیر مدرسه البرز و سازنده دانشگاه آریا مهر (شریف)
۹. معمای هویدا، نوشته دکتر عباس میلانی
۱۰. نگاهی به شاه، نوشته دکتر عباس میلانی
۱۱. خاطرات امیر اصلان افشار
۱۲. دیروز و فردا، نوشته داریوش همایون، داماد سپهبد زاهدی. شوهر خواهر اردشیر زاهدی، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت جمشید آمورزگار قائم مقام دبیر کل حزب رستاخیز، بنیانگذار روزنامه آیندگان، بنیان گذار حزب مشروطه ایران و....،
۱۳......
زیرا اگر حتی یکی از این کتاب‌ها را که غالبا درباریان پهلوی و مسئولین تراز اول کشور آن را نوشته‌اند خوانده باشند گذشته را از زبان گردانندگان می‌فهمیدند و این همه آب در هاون نمی‌کوبیدند و از باطل حمایت نمی‌کردند.
در پایان لازم به تاکید است که حساب عزیزانی مانند سیامک نادری و دیگر دادخواهان فعال و زندانیان سیاسی نظام آخوندی، حسابشان از افرادی مانند اسماعیل وفا یغمایی که حتی یک ضربه شلاق از لاجوردی جنایتکار و دست پروردگانش نخورده و به دنبال گرفتن ماهی از آب گل آلود هستند جداست.
لارم به تاکید است که دادخواهی محدودیت زمانی ندارد در نتیجه وابستگان و بازماندگان: دکتر ارانی، تیمور تاش، داور، کلنل محمد تقی پسیان، میرزاده عشقی، فرخی یزدی، کریم پور شیرازی، سرتیپ افشار توس، سرگرد سخایی، دکتر فاطمی، سه قربانی شانزده آذر سال ۳۲، بیژن جزنی و جوان‌خوشدل و هفت همراه آنها، مهدی رضایی، خسرو گلسرخی، کرامت دانشیان، کشته‌های بدون محاکمه عادلانه پشت بام مدرسه رفاه و همه قربانیان راه آزادی ایران از روزهای آغازین نظام آخوندی تا به امروز حق دادخواهی دارند. (فقط به عنوان مشت نمونه خروار نام برده شده‌اند، اسم و رسم همه جانباختگان راه آزادی ایران در تاریخ ثبت گردیده و به قضاوت آیندگان خواهد رسید و تاریخ سازان قلم به مزد توان خدشه در آن را نخواهند داشت.)

ش. بابکان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت‌ها:
[۱]. توجه در این باره لازمست. زیرا طبری خود یکی از اولین مورخانی است که درباره پیغمبر اسلام و خاندانش مطلب نوشته است. او به صراحت می‌گوید از یکصد سالِ اول هجری اطلاعات موثق و مورد اطمینانی در دسترس نیست. منتها شنیده‌ها و خوانده‌های ما مبتنی بر این روایت‌ها است.
[۲]. کافی است که برای درک بهتری از شخصیت جلال آل احمد به نوشته‌ای از ابراهیم گلستان با عنوان نامه به سیمین مراجعه شود.
[۳]. حتما اختلاف درونی سازمان مجاهدین خلق و جداشدگانش به من یکی ربطی ندارد و به خود دو طرف مربوط است و من هیچگونه حب و بغض نسبت به این موضوع ندارم، چون هرگز عضو و هوادار هیچ حزب و گروه و دسته سیاسی نبوده و نیستم. فقط و فقط شیفته و مرید شخصیت و اندیشه‌های والای مصدق بزرگ و از شاگردان و رهروان بزرگ مرد جامعه شناسی ایران یعنی دکتر غلامحسین صدیقی می‌باشم.
ضمنا انشعاب و تجزیه در همه گروه‌ها و احزاب و تشکل‌های سیاسی مرسوم و مسبوق به سابقه بوده و هست. امروز شاهد ریزش نزدیکان شازده هم هستیم. برای مثال احمد علی مسعود انصاری که از نزدیکان بلافصل ایشان بوده و ده سال مسئولیت مالی او را داشته است، در کتاب خاطرات خود افشاگری‌های مستندی ارائه داده و با این که فرزند دختر خاله فرح دیباست، حتی از فساد اخلاقی دختر خاله مادرش نیز مطالبی بیان کرده است.
احمدعلی مسعود انصاری یار دیرین آقای رضا پهلوی و از درباریان شاخص در صفحه ۱۷۱ خاطراتش می‌گوید: "در همان ایامی که شاه در بیمارستان معادی قاهره بستری و در حال مرگ بود، جوادی (فریدون) و فرح شب‌ها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان به سر می‌بردند، بدین ترتیب که اتاق انتظار دو قسمت داشت، اتاق خواب که فرح درآن می‌خوابید و تنها درش به اتاق کوچک جلویی آن باز می‌شد که جوادی در آن می‌خوابید. با بستن درِ این اتاق کوچک در شب‌ها آن دو تنها در آن فضا می‌ماندند. (توقع دارم که سایبری‌ها، فحاشان و دهن گشادان شاه الهی دقت داشته باشند که این مطلب را من نگفته‌ام تا مرا بنوازند. البته نواختن‌شان هم مهم نیست زیرا من نه در بیمارستان معادی قاهره بوده‌ام و نه فرح دختر خاله مادر من است بلکه گفته‌های احمد علی مسعود انصاری، مشاور و یار دیرین شازده آن را بیان کرده است)
[۴]. از مصاحبه محمد تنگستانی با اسماعیل وفا یغمایی در سینما رکس.
[۵]. سخنرانی رادیو تلویزیونی شاه در چهاردهم آبان ماه ۱۳۵۷ با عنوان من صدای انقلاب شما را شنیدم.
[۶]. شاملو خطاب به همایونی که هنوز بر تخت شاهی تکیه داشت می‌گوید:
ترا چه سود از باغ و درخت
که با یاس‌ها، به داس سخن گفته‌ای
آنجا که قدم نهاده باشی
گیاه از زیستن تن می‌زند
چرا که تو تقوای خاک و آب را
هرگز باور نداشتی
و یا در ۳۱/۰۴/۱۳۵۸ درست چند ماه پس از سلطه اهریمنان بر ایران، شاملو می‌گوید:
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی است نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
*



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy