در یادداشتی منتشرشده در خبرنامه گویا ، شهاب صنیعی با مروری بر زندگی و نقش فرهنگی زندهیاد بهرام مشیری، ضمن اشاره به خدمات او در مبارزه با خرافات و ترویج فرهنگ ایرانی، به نگرانی خود از سوءاستفاده جریانهای سیاسی از نام این پژوهشگر پس از درگذشتش میپردازد و نسبت به خطر «امامزادهسازی» از او هشدار میدهد
گفت کسی خواجه مشیری بمرد.... مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
شهاب صنیعی
دوشنبه این هفته خبر ناگواردرگذشت استاد بهرام مشیری را برای ایرانیان، فارسی زبانان و همه دوستداران او به ارمغان آورد.
متاسفانه ما ایرانیان در این اواخر از این نوع اخباربد زیاد شنیده ایم. البته بخش زیادی از این دست اخبار بر میگردد به این واقعیت که زمان زیادی از وقوع نکبت 57 و مهاجرت های خواسته و ناخواسته بخش عظیمی از ایرانیان و به تبعید رفتنشان میگذرد.
کسانی که با سخنان و افکار زنده یاد استاد بهرام مشیری آشنایی دارند، میدانند که زحمات این مرد بزرگ در زمینه مبارزه با خرافات، افشاگری هیولا و بختکی بنام اسلام سیاسی، و انگلی بنام آخوند تا چه اندازه در روشنگری نزد ایرانیان موثر بوده است. البته ناگفته نماند که فعالیت و زحمات شبانه روزی ایشان در زمینه زنده کردن و شناساندن فرهنگ ایرانی، مشاهیر این سرزمین، شعرای آن و بخصوص شاهنامه فردوسی به میزان بسیار زیادی در زندگی ایرانیانی که به میهنشان عشق میورزند موثر بوده و اثرات مثبتی از خود برجای گذاشته است.
در خصوص زندگی پربار این استاد عزیز، شایسته است که اذعان کنیم که با رفتن او جامعه فرهنگی وسیاسی ایران یکی از شخصیتهای بزرگ خودش را از دست داده است.
همچنین آنهایی که با سخنان استاد مشیری آشنایی دارند و انصاف را نیز رعایت میکنند، یقینا تایید میکنند که یکی ازاثرات بجای مانده از ایشان، برافراشتن پرچم نقد و پرسشگری بود و تاکید بر این مهم که تا چه حد تعبد کورکورانه بلای جان ما ایرانیان شده است.
در واقع خود این نکته آخر، این انگیزه را به من داد تا بپاس و حرمت زحمات آن زنده یاد، خطر اینکه بزودی ارتجاع سرخ یا سیاه برای تبدیل بهرام مشیری به امامزاده و برپاسازی امامزاده از آن زنده یاد دست بکار خواهد شد را گوشزد کنم.
کارنامه استاد بهرام مشیری، همانطور که بخش بسیار کوچکی از آن در بالا آمد، در زمینه فرهنگ ایرانی و مبارزه با خرافات نقاط بسیار درخشانی دارد. خود من نیز یکی از آنهایی هستم که سالها پای سخنان او نشستم و از علم او بهره بردم و از این جهت خودم را مدیون او میدانم. همه اینها را گفتم تا اولا گفته باشم که این نوشته، نه از جانب یکی از دشمنان ایشان، بلکه از قلم کسیست که خود همواره به ایشان ارادت داشته است، همواره از ایشان بعنوان استاد یاد کرده و همچنان خواهد کرد، و همواره نیز خود را مدیون زحمات او میداند، و دو آنکه بواسطه دین و احترامی که نسبت به او دارم و اینکه میدانم که چقدر قلب آن زنده یاد برای میهنش میطپید و آرزوی آزادی و تعالی ایران را داشت و اینکه چقدر از امامزاده و امامزاده شدن و دگم و دگماتیسم منزجر بود. لذا و از این زاویه، روا نمیدانم که جماعتی مرده خوار و ضد ایران از او امامزاده بسازند. شخصا آرزو داشتم که خود این استاد گرانقدر در زمان حیات خودش در خصوص اینکه از او امامزاده نسازند تمهیداتی میاندیشید و اقدامی میکرد، اما متاسفانه اینچنین نشد.
دلیل نوشتن این سطور و اعلان خطر کردن در این خصوص هم بر میگردد به همین آرزوی من. پس در ادامه سعی میکنم که دلایل خودم، برای اینکه چرا خطر امامزاده شدن ایشان محتمل است را توضیح بدهم.
در واقع بخش اعظم این احساس خطر، بواسطه تجربه من از فاجعه شوم 1357 به بعد است. یعنی زمانی که من و آنها که یادشان هست شاهد شدیم که چگونه جسد و مرده و تابوت کشی، یکباره به یک « بیزنس» بزرگ در بین گروه های سیاسی ضد ایران، یعنی آنچه که زنده یاد محمد رضا شاه پهلوی بدرستی آنرا اتحاد شوم ارتجاع سرخ و سیاه نامید، همه گیر شد و چون طاعون شیوع پیدا کرد. آنها که عمر و حافظه شان یاری میکند، تابوتهای خالی و پر در سال 57 را بخاطر دارند که جهت تحریک کردن مردم و به جنون کشاندن و بخیابان آوردن آنان بکار گرفته شد. چه جنازه ها که این اراذل و اوباش از سردخانه ها ندزدیدند و با آنها هر روز یک نعش کشی جدید براه نیانداختند. چه گواهینامه های جعلی فوت که صادر نشد و چه مریض هایی که بواسطه پیری یا بیماری مرده بودند اما این گروه آنها را بجای شهید به مردم از همه جا بیخبر و مفتون تبلیغات بی بی سی قالب نکردند.
برای این اوباش هم مهم نبود که متوفی چه عقیده سیاسی داشت و یا اینکه اصولا خودش و یا بازماندگانش با اینگونه روشها و یا بهتر بگوییم، اینگونه شارلاتانیسم موافق بودند یا نبودند. خاطرمان هست که شاعران نا آگاه و بسیار بیمسئولیت آنزمان هم برای اسم در کردن و نانی به تنور چسباندن، با دروغ قافیه میبستند که « از صدا افتاده ساز و کمونچه...مرده میبرند کوچه به کوچه» و خوانندگان و بیمسئولیت تر از خودشان هم آنها را بدون اینکه درکی از دنیا و ایران آنزمان داشته باشند میخواندند و تصویر سیاه و بسیارغیر واقعی ای از میهنمان برای ملت ترسیم میکردند. متاسفانه امروز هم یکدامشان نیامده اند و بگویند که آیا براستی در زمان محمد رضا شاه پهلوی بود که مرده میبردند کوچه به کوچه و تار و کمانچه را بر سر نوازنده خرد میکردند یا در زمان حکومت آدمخواران عمامه بسر و همکاران رسوفیل و توده ای آنها. حال اگر به دروغهای شاخدار و کشتار ده ها هزار نفری در میدان ژاله و... که دستکمی از جنازه دزدی و جنازه کشی شان نداشت بپردازیم که مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.
باری، این داستان و این فرهنگ استفاده از مرده و شهید سازی به باور راقم، بعد از استقرار رژیم اسلامی تا به امروز، در اشکال مختلف رواج داشته است. ارتجاع سرخ و سیاه هم هر دو، و با وقاحت مثال زدنی، البته به فراخور فرصتی که گیرشان آمد از این دکان ها باز کردند و نان خودشان را به این تنور چسباندند.
اینها را هم نوشتم که بگویم که نقش مرده دزدی و امامزاده سازی برای رژیم و دیگر دشمنان ایران تا چه حد مهم بوده و همچنان مهم هست.
حالا بپردازم به جنبه های نچندان مثبت زنده یاد بهرام مشیری که به ادعای نگارنده یقینا برای اتحاد سرخ و سیاه جذاب خواهد بود به احتمال زیاد هم میتواند که برای آنها پتنسیال و دورنمای یک امامزاده سازی دیگر را نوید بدهد.
یک اینکه او در خصوص زنده یاد دکتر محمد مصدق که او هم از مفاخیر ایران است، تعصب بسیار داشت و هرگز در خلال برنامه هایش کوچکترین لکه و ایرادی در کارنامه دکتر محمد مصدق ندید و همواره با تعصب زیاد از او سخن میگفت. تو گویی که آن زنده یاد مافوق انسان بود و هیچ ایرادی نداشت.
آنها که مسائل ایران و بحث های اپوزیسیون را دنبال کرده اند، یادشان هست که پخمگان، حرافان و مغرضان سیاسی همیشه در صحنه، سالها بجای تمرکز انرژی شان برروی بیرون انداختن سرطان خمینی و خامنه ای از ایران، تا همین چند سال اخیرهر بحثی را به بحث « کودتا بود، کودتا نبود. مصدق حق داشت، محمد رضا شاه حق نداشت و...» میکشاندند و وقت عزیز را به هدر میدادند تا آخوند، با فراغ بال بیشتر، هر روز فربه تر، و ایران ما هر روز فقیر تر و درمانده تر بشود. پس عاقلانه است که بپرسیم که امروز که بازار این مباحث کاملا از سکه افتاده و خشاب این عزیزان در این مورد کاملا خالی شده، چرا به مباحث از رده خارج شده خودشان رنگ و لعابی جدید نزنند و نروند سراغ قبر بهرام مشیری و از او امامزاده نسازند و خودشان هم متولی آن نشوند؟
بلاخره زنده یاد مشیری هزاران ساعت سخن گفته است و آوردن روایات از ایشان و« قال المشیری و ...» کردن میتواند بکار این درماندگان مرده خوار بیاید که گفته اند، الغريق يتشبث بکل حشيش.
برای اثبات این مدعا، خود من شاهد بودم که هنوز بهرام مشیری دفن نشده، یکی ازطرفداران اولین پایه گذار جعل مدرک دکترا، یعنی سد ابوالحسن بنی صدر، که البته بهرام مشیری او و پدر مرحوم او را در یکی از برنامه های خود به گدای یا آخوند پشت مسجد یا چیزی شبیه آن تشبیه کرده بود، از بهرام مشیری بر علیه شاهزاده رضا پهلوی رفرانس و روایت میاورد.
در خصوص دیگر بزرگان این کشورنیز نظیر رضا شاه کبیر، محمد رضا شاه و زنده یاد امیرعباس هویدا نیز باید اذعان داشت که سخنان ایشان اکثرا آلوده به زهر تعصب بود. تو گویی که این بزرگان هیچ کار خوبی انجام نداده بودند. منباب مثال بهرام مشیری متاسفانه همواه از زنده یاد امیر عباس هویدا نیز به زشتی یاد میکرد و همواره او را به بی اختیاری، زبونی و ترسویی و ... متهم مینمود. حال آنکه اگر میزان تحصیلات و سواد، شخصیت و قدرت مدیریت آن زنده یاد را به کناری بگذاریم و کمی شرط انصاف را رعایت کنیم، میتوانیم با مراجعه به محاکمه امیر عباس هویدا ، شجاعت و متانت او را در بیدادگاه رژیم، آنهم در زمانی که در محاصره آدمخواران آنزمان بود و یقینا هم میدانست که کشته خواهد شد را به عین ببینیم.
آری، متاسفانه ضدیت استاد بهرام مشیری با سامانه پهلوی و مدیران آن دوره، امری است که برای ارتجاع سرخ و سیاه میتواند که بسیار جذاب باشد و بگمان من اینهایی که از فیلم بظاهر «ادرار» کردن یک فرد بر روی سنگ مزارساعدی ، آنهم در زمانی که تازه معلوم هم نبود که طرف ادرار میکند و یا با یک بطری آب بر روی سنگ مزار آب میپاشد، آن علم شنگه را بپا کردند و به طرفته العینی به هویت سیاسی فرد «ادرار» کننده هم پی برند، هرگز چنین پتنسال و فرصت نابی را از دست نخواهند داد. بخصوص که حالا خود بهرام مشیری هم در میان ما نیست و این دسته جات ضد ایران و ایرانی میتوانند با خیال راحت برای ادامه سیاه مالی و ستیزشان با سامانه پهلوی و حملاتشان به شاهزاده رضا پهلوی از بهرام مشیری رفرنس بیاورند.
و نکته آخر هم که دلم نمیاید از ذکرش بگذرم، نپرداختن رسانه های فارسی زبان بیگانه و در راس آنها سازمان نشر اخبار ضد ایران و آن نکبتی که ایرانیان به درستی آن را با نام «آیت الله بی بی سی» میشناسند است.
راقم شک ندارد اگر بجای زنده یاد بهرام مشیری، خدای ناکرده رویم به دیوار، خاری به پای فرخ نگهدار، سرکار خانم ملیحه محمدی، اشکوری و یا بدتر از همه عطاءالله مهاجرانی و یا دیگر میهمانان همیشکی بی بی سی رفته بود، امروز ما شاهد چه عزاداری ها و سینه زنی هایی از جانب این بنگاه سخن پراکنی ضد ایران و همکارنشان نبودیم.
این رسانه آخری که به اعتقاد نگارنده و به استناد تاریخ، نه خودش و نه کارمندانش، هرگز در مبارزه با منافع ملی ایرانیان از هیچ فرومایگی ای کوتاهی نکرده اند، خبر فقدان این استاد و این شخصیت بزرگ دیاسپارای ایرانی را مسکوت گذاشتند. امری که بنظر من، هم برای استاد مشیری و هم برای ما ایرانیان جای خوشبختی دارد و چهره پلید و ضد ایرانی اینها را یکبار دیگر نمایانتر میکند.
پایان سخن اینکه بیاییم و در کنار اینکه یاد شخصیت بزرگی چون بهرام مشیری و اثرات نیکی که او از خود بر جای گذاشت را گرامی میداریم، فراموش هم نکنیم که او نیز ایراداتی داشت و همانطور که روشنگری های او برای پیشرفت جامعه ایرانیان بسیار مفید بود، تعصبات او نیز در بخش عقب افتادن پروسه آزادی ایران نقشی منفی ایفا کرد و از همه مهمتر اینکه برای احترام به او هم که شده، سعی کنیم که جلوی احداث هرگونه امامزاده سازی، بخصوص از آن زنده یاد بیاستیم، چرا که بگمان من همه آنها که او را دنبال میکردند، موافق هستند که خود آن عزیزهم از هرچه امام و امامزاده و هر چه بوی امامزاده سازی میداد به اندازه ارتجاع سرخ و سیاه بیزار بود.
به امید روزی که از استاد بهرام مشیری و دیگر مفاخیر میهنمان، بخصوص آن عزیزانی که در این نوشته نامشان ذکر شد، آنهم در ایرانی آزاد، سکولار و دمکرات تقدیر شایسته به عمل بیاوریم، یادشان را گرامی بداریم واز مجسمه هایشان پرده برداری کنیم.
شهاب صنیعی
اسلو

سه جنازه زیبا که با حنجره های زخمی می خوانند
















