پهلوی طلبی پدیدۀ جالبی است. اگر بخواهیم به ترتیب معمول و با مقولاتی که معمولاً برای سنجش و طبقه بندی این و آن گروه سیاسی به کار میرود، به آن بپردازیم، تکلیفش زود روشن میشود و نیز این که کارآیی و اهمیتی شایستۀ اعتنا ندارد. نه فکری در کار است و نه گفتاری که به توجه بیارزد. اما با تمام این احوال میتوان به همان ترتیب که حشره شناسان به این و آن گونه توجه میکنند و در احوال و رفتارشان دقیق میشوند، مورد مطالعه قرارش داد. اگر میبینید که گاه و بیگاه مقالهای در بارۀ آن مینویسم، از این دیدگاه و به این دلیل است.
یکی از شاخصهای اصلی و بنیادی مواضعشان در مورد ایران کوشش در نفی انقلاب پنجاه و هفت و اصرار برای زدودنش از تاریخ ایران است. سودا خام است و به هیچ کجا هم نخواهد رسید، ولی اصرار بر آن شکل معینی دارد و به هر صورت بخشی از تاریخ سیاسی معاصر محسوب میگردد.
برای این که بتوان این سخن را عرضه کرد و امیدی به پذیرفته شدن آن داشت، میباید چند شرط را گرد آورد. اول از همه دادن تصویری به کلی مثبت از حکومت آریامهری. میبینیم که دائم به این کار مشغولند و تنها چیزی که برای عرضه دارند مقداری تصاویر تبلیغاتی قدیم است و زیرنویسهای کوتاهی که همراهش میکنند و البته مقداری اغراق و حتی دروغهای شاخدار که در گوشه و کنار میپراکنند.
طبعاً رفتن به این راه محتاج این است که توضیحی هم در بارۀ علل بروز انقلاب داشته باشید که البته ندارند و نمیتوانند هم داشته باشند، ولی خرده سخنانی میگویند که فرضهای پایۀ کارشان را روشن میکند. فرض هایی که احتمالاً به آنها آگاهی کامل ندارند و حتماً از عهدۀ مدون کردنشان بر نمیایند، ولی برای کسی که از بیرون نگاه میکند، هویداست. از فردای انقلاب، تنها توضیحی که سلطنت طلبان کوشیدهاند برای واقعهای وسیع و مردمی که از قدرت ساقطشان کرد، سر هم کنند، در نهایت، میرسد به این سخن ساده که مردم دیوانه شده بودند! این حرف میتواند به انحای مختلف، با استمداد از مفاهیم روانشناسانه یا روانکاوانه و خلاصه با هزار آب و رنگ خطابی یا شبه علمی به دیگران عرضه گردد، ولی بنمایهاش تغییری نمیکند. وقتی شما نظامی را بی عیب بشمرید و اینرا فرض پایۀ فکر و سخن خود قرار بدهید، توضیحی جز این هم نمیتوانید در بیان چرایی مخالفت با آن، عرضه بدارید.
قاعدتاً جنون مسئولی ندارد، بر خود مجنون هم که حرجی نیست. ولی، بر خلاف معمول، این «جنون» مسئولانی دارد. دارد چون کار سیاسی که بدون حریف و در بعضی موارد، دشمن، انجام شدنی نیست. مسئولان فرضی انقلاب، افرادی هستند که از جرگۀ مردم جنون زده بیرون هستند و جیمی کارتر در صدر آنها قرار دارد. کینۀ اسرائیلیها به کارتر که ریشه در مخالفت او با آپارتاید کشورشان دارد، در تشدید دشمنی پهلوی طلبان با وی نقش عمده داشته است و بر طنین تبلیغاتی آن افزوده. مسئولان داخلی کار هم همان «مظنونان معمول» هستند که قرار است مسئول تمام اتفاقات بد دوران پهلوی باشند: کمونیستها، ملی گرایان و البته مذهبیها که برندۀ انقلاب بودهاند. گروه اول که دیگر سال هاست از بابت سیاسی وزنی ندارد، هنوز مورد لطفی نامتناسب با اهمیت سیاسیش قرار دارد. ظاهراً دلیل امر اصرار پهلوی طلبان بر استفاده از گفتار تبلیغاتی جنگ سردی است که ارث آریامهر است و جایگزینی پیدا نکرده است، بخصوص که گفتار فاشیستی جدید که از آمریکا و اسرائیل میاید، بر همان مضامین تکیه دارد. فحش دائم به چپگرایان و کاربرد بی حساب صفت چپگرا یا چپول در حق همۀ حریفان، برخاسته از این بی برگی است. طبعاً میزان کردن گفتار با جمهوریخواهان آمریکایی باعث شده تا حزب دمکرات آمریکا هم در جرگۀ کمونیستها جا بگیرد که خالی از نمک نیست. تکلیف مصدقیها هم که روشن است. اسلامیها هم که هدف مستقیمند و حرفهای مسلمان ستیزانهای که در غرب باب شده و ارتباط درستی هم با موقعیت ایران ندارد، نثارشان میگردد.
ناپیوستگی خصیۀ اصلی پیام سیاسی پهلوی طلبان است که به سختی میتوان گفتارش نامید. نبود پیوند منطقی بین اجزای آنچه که به شما عرضه میگردد، صفت شاخص گفتار غیر عقلانی است. مرز راست و دروغ به کلی در این میان مغشوش گشته است. وجه ارزشی کار نه فقط بر وجه استدلالی برتری یافته، بلکه حتی منطق روایی را نیز به کلی مخدوش نموده است. رابطۀ بین گذشته و حال، رابطۀ علت و معلولی نیست، هر دوی اینها قرار است آینهای باشد برای انعکاس ارزش هایی که دلبستۀ آن هستند. در حقیقت روایتی در کار نیست، سلسلهای داریم از مثال هایی که برای اثبات برحقی پهلویها در کنار هم نشسته است، تصاویری پراکنده که مثل اعلامیههای تظاهراتی دست به دست میشود.
بسا اوقات برای توصیف دنیایی که به این ترتیب ساخته شده اصطلاح جهان موازی را به کار میبرند، موازی با جهان واقعی و رسته از محدودیتهای آن، جهانی که تابع میل و خیال شماست. به تصور من، این جهان کارکردی دوگانه دارد. در محیطی که ما بدان نگاه میکنیم و از بیرون بدان مینگریم، کارکردش سیاسی است، قرار است در خدمت احیای سلطنت پهلوی باشد و در نهایت در خدمت سیاست اسرائیل و آمریکاست. ولی کارکرد داخلیش، نزد کسانی که پذیرفته و ترویجش میکنند، بیش از هر چیز، تولید نوعی رضایت روانی است، نوعی آرامش بخشی برای اذهانی که از نگرش واقعبینانه به گذشته و حال کشورشان ناتوانند و در این دنیای خیالی مفری میجویند برای گریز از واقعیت نامطبوع و گاه دردناکی که ما را احاطه کرده است. این نوعی رؤیای جبرانی است، خوابیست که تنش و خستگی روحی روز را از ذهن شما به در میکند، منتها خوابی که مدام است، فضای آگاهی شما را با واقعیت تقسیم میکند و در همه حال سهمی از آنرا به خود اختصاص میدهد.
آنچه از این حال بیرون میاید، عمل سیاسی به معنای معمول نیست که تابع ارزشها و منطق سیاست باشد و با در نظر گرفتن واقعیت موجود و محدودیتهایش عمل کند، ولی عمل هست، میبینیم که اینها بسیار فعالند و دائم در چپ و راست به ابراز وجود و گلاویز شدن با دیگران مشغولند. پس بر این خیالپردازیشان اثراتی مترتب است، نه آن هایی که در سر این هاست، بل پیامدهایی که در حیات سیاسی پر آشوب ایرانیان ایجاد میگردد. مشتی خوابگرد داریم که تصور میکنند به کار سیاسی مشغولند و این طرف و آن طرف میروند و دائم به دیگران تنه میزنند.
این موقعیت با توهم زدگی ایدئولوژیک که با آن آشناییم، فرق دارد. در آن جا هم رابطۀ با واقعیت مخدوش است و کسانی که فریفتۀ ایدئولوژی شدهاند، با معیارهای دوگانهای حرکت میکنند، مخلوطی از واقعبینی و خیالپردازی. اما در آنجا منطق سیاست، چه در گفتار و چه در کردار غالب است، ایدئولوژی تابع منطق سیاست است و در خدمت آن. این جا با نوعی از خیال پردازی ابتدایی سر و کار داریم که اصلاً به حد پختگی سیاسی نرسیده است و حتی ایدئولوژی هم نیست، ولی اعتیاد میاورد و کسی را که گرفتارش شده به دام بالا بردن دائم مصرف میکشاند. به علاوه، گفتار ایدئولوژیک از ترتیب دادن روایت ناتوان نیست، ولی اینها هستند. کتابی در کار نیست، ورق پاره هاییست که دست به دست میشود. آرمانشهر اینها قرار نیست در آینده تأسیس بشود. در گذشته وجود داشته و عکسش را هم به شما نشان میدهند و امیدوار احیای آن هستند، نمونۀ کلاسیک نگرش ارتجاعی. ولی برای تحققش راهکاری ندارند. انتظارشان از نوع هزارهای است نه برنامهای، امام زمانشان هم آمریکاست. میگویند آنچه طالبیم قبلاً بوده، پس میتواند بازگردد. در صورتی که آن چه تصور میکنند نبوده و طبعاً بازگشتش هم ممکن نیست.
اگر میبینید که بیشتر توان سخنگویی آنها صرف دشنام میگردد، به دلیل ساختار رؤیایی است که در قالبش اسیرند. استدلالی ندارند تا بر اساس آن پاسخ مدعیان را بدهند. هر سخن مخالف را جز تعرضی در حق خود نمیپندارند و واکنششان رد آن است با خشونت تا به این ترتیب آرامش خیالشان ترمیم گردد. فهرست دشنامهایشان هم که دائم میشنویم، بسیار محدود است، مانند دنیایی که در آن سیر میکنند. شاید همین بهترین شاخص بی برگیشان باشد: فکر ناقص، پای چلاق و زبان الکن.
رامین کامران
برگرفته از سایت [ایران لیبرال]
*