تاملی در شعر" هدیه" فروغ فرخزاد
لحظه ای در شعر مکث کنیم
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانهء من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم
نفسی تازه کنیم، شعر کوتاه وخوش ساخت هدیه از فروغ، هم مدرن و هم همه زمانی ست. معمولا در عرف هدیه دادن، مردم یا عاشق به معشوق، یا عشاق بطور کلی چیز قیمتی و با ارزش یا گلی هم چاشنی آن است، بهم هدیه می دهند. ولی شعر هدیه از لون ورنگ دیگری است. بیائیم شعر را مرور کنیم و عمق فاجعه را در جوامع بشری ببینیم! شعر از یک لطافت زنانه گی بهره مند است. در جامعه مرد سالار وخفقان آور متعفن و نابرابری حقوق، شاعره ای پیدا می شود، و عریان از محبوبش روشنایی طلب می کند!
او می گوید:"من از نهایت شب حرف می زنم"شاعر از جامعه بسته و تاریکی و بوی تعفن گرفته حرف می زند.آنقدر جهل و نادانی وخرافات حاکم است، دوباره تکرار می کند:"من از نهایت تاریکی"آنقدر جامعه کدر وبسته است، که روح شاعر از مهربانش تقاضای چراغ می کند!
در جامعه پدرسالاری و دچار خرافات، شاعره ای طلب روشنایی می کند:"برای من ای مهربان چراغ بیاور"چه جالب در شب چراغ برای روشنایی است، اما نه، ذهن شاعر از جهالت مردم و دید کوته بین آنها به تنگ آمده است، و طلب دریچه یا محفظه ای می کند، تا در مصرع آخر بگوید:"به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم"؟! علامت سوال وتعجب از من است!
در این شعر چهارواژه شب و تاریکی، چراغ وخوشبختی، و یا می توان واژه های متضاد؛ شب و چراغ و تاریکی و خوشبختی را تحلیل کرد. فروغ می خواست بگوید، خانه همان جامعه است جهل و تاریکی سر تا پای جامعه را آغشته و مردم در جهل خودشان دست وپا می زنند! و روح بیدار زمانه از یک دریچه خُرد به کوچه خوشبخئتی می نگرد.آیا خوشبختی وجود دارد؟ نمی دانیم؟ اگر تاریکی شب وچراغ خوشبختی را ترکیب کنیم، به پیام شعر نزدیک می شویم. تا درونمان را روشن نکنیم، و ذهنمان شفاف نشود، وذهنیتمان تغییر نکند، تاریکی و جهل همه جا حاکم است! فروغ از آوردن چراغ، ذهنیت وبرداشت مدرن را می خواست به ما یادآوری کند. او می خواست بگوید فکر و واژه های مهجور جوابگو نیست، باید بی واسطه با اشیا و خودمان روبروشویم! با یک درون بیدار، بشر به منجی و فرستاده احتیاج ندارد. اگر انسان با برج ذهنی به اطراف بنگرد، دیگر پارازیتهای قرون واعصار مجال خودنمایی ندارند، وسبکبال به کوچه خوشبخت نمی نگرد، بلکه در فراسوی ذهن بیدار، جای آرامش و یکی شدن خواهد بود!
حرف آخر: درشعر هدیه، چیزی جامد و ارزشدار رد و بدل نمی شود، بلکه فضا عطر آگین می شود، انسان با کارکردهایش سنجیده می شود، و زندگی ارزشی و رقابتی، جای خودش را به همدلی وهمفکری می دهد. و هدیه از بارش برداشته می شود، و ما غرق صفا وصمیمیت می شویم، و در برابرمان روشنائی ست، درون وذهن همیشه در لحظه مان راهنمهای ماست، وسبکبال به پیش می رویم، و هدیه روشنایی را به هم ببخشیم!