پس شنیدی عاقبت بوی ِ کباب؟
ای که لرزی از هراس و اضطراب
کم کمک بوهای دیگر بشنوی
گر ز سر بیرون کُنی آثارِ خواب
هست دستت آشنا با بویِ خون
گوید این را چون گواهی آفتاب
پنجه ات دارد خبر از بویِ دار
پُر نوشتی حُکم های نا صواب
ماهِ آبان را نمی آری به یاد؟
یا نمی جویی گهی بویِ گلاب؟
در مشامت نیست آیا چیزکی
از مدارس یا گروهِ بمب یاب؟
گوشِ جانت از ثنا ها پُر کند
آنکه او را می کنی مردم خطاب
راه هر حسِ بدن را بسته ای
تا سیاحت ها کنی در هر سراب
خیز اینک پیکرِ لرزان رهان
بر نتابد هیبتِ طوفان حباب
یا به نزدِ سرورِ روسی برو
یا تو هم جامی بزن از زهرِ ناب