در آثار حماسی شاعران و نویسندگان بزرگ بویژه در شاهکارهای دو حماسه سرای بزرگ تاریخ هومر و فردوسی شاهد جنگهای خونین و تراژدیهای بزرگی هستیم که از رهگذر خودخواهیها و قدرت پرستیها، انسانها را به مسلخ جنگهای خونین میفرستد. در آثار شکسپیر نیز قدرت پرستی و فساد ناشی از آن را نه فقط در هاملت و اتلو، مکبث و شاه لیر بلکه در بیشتر آثار او مشاهده میکنیم.
شاهنامه فردوسی اما به نظر من عمیق ترین و حیرت انگیزترین و آموزنده ترین شاهکار بشری در شناخت انسان و مناسبات انسانی و تصویر همه جانبه قدرت پرستی انسان و فساد و تباهی حاصل از قدرت پرستی است. در این شاهکار بزرگ پاکترین و ایثارگرترین قهرمانانی که علیه قدرت فاسد میجنگند از روزی که به قدرت میرسند، به وسوسه قدرت پرستی و ثروت اندوزی دچار شده و اسیر قدرت میشوند و لاجرم در اعتیاد سراسر فساد قدرت تا آنجا در منجلاب تباهی فرو میروند که اگر کسی را لایق تر از خود دیدند و یا حس کردند که دیگران چنین فکر میکنند با نقشه و توطئههای پلید او را قربانی قدرت پرستی خود میکنند حتی اگر این قربانی، فرزندشان باشد.
در شاهنامه تراژدی هایی که به مرگ سیاوش، اسفندیار، سهراب و حتی رستم و غیره میانجامد و یا داستان هول انگیز ضحاک و بسیاری از موارد دیگر همه جا داستان همیشگی قدرت پرستی بی حدوحصر انسان ترسیم شده است.
در شاهنامه، جنگ و خونریزی نتیجه غلبه خوی اهریمنی در پادشاهان و قدرت مداران دانسته میشود و جنگ تنها زمانی ضرورت پیدا میکند و به حماسه تبدیل میشود که علیه قدرتهای تبه کار اهریمنی سامان داده شود. در این اثر بزرگ، کناره گیری بهترین، پاکترین و لایق ترین پادشاه از قدرت (کی خسرو) به این دلیل اتفاق میافتد که این پادشاه میترسد مثل سلف خود به فساد و تبه کاری قدرت بی حدوحصر آلوده شود. او اسطورهای استثنائی است.
کی خسرو با آن که همه مردم سرزمین تحت قلمروش از او راضی و خشنودند، با آن که همه سپه سالاران و کار به دستان حکومت وی را ستایش میکنند و فرمانبردارش هستند در اوج قدرت از این که همچون سلف خود اسیر قدرت شود و به فساد و تباهی درغلتد داوطلبانه و با وجود زاری و التماس مردم و مشاوران و همکاران او تخت پادشاهی را رها میکند و از چشم همگان غیب میشود. طبعا در عالم واقعیت اسطورهای مثل کیخسرو هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت. داستان این اسطوره شاهنامه پیام جهانی این اثر بزرگ به بشریت است. فردوسی در این داستان یک دولتمرد آرمانی خلق میکند و از طریق آن فساد زا بودن قدرت را به نمایش میگذارد.
در حقیقت شاهنامه فردوسی که پر از حماسههای باشکوه مقاومت پهلوانان و دلاوران در جنگ علیه قدرتهای فاسد و تبه کار است، ستایشگر نبردها و جنگهائی است که برای سرنگونی قدرتهای اهریمنی و به امید و آرزوی برقراری صلح و آرامش انسان اتفاق میافتند و فردوسی افسوس میخورد که دوران صلح میان انسانها کوتاه است و خوی اهریمنی قدرت که قدرت مداران و پادشاهان را به زورگویی، ستمگری و تبه کاری میکشاند حماسه جنگ علیه اهریمن را اجتناب ناپذیر میکند. او با آفرینش تراژدی سیاوش از یکسو قدرت پرستی و تبه کاری افراسیاب را ترسیم میکند و از سوی دیگر به ما یادآور میشود که خوشباوری سیاوش نسبت به افراسیاب و خود داری او از مقاومت در برابر قدرت ستمگر که امری لازم برای صلح و آرامش است، نه فقط سیاوش را قربانی میکند، بلکه به جنگهای خونین میان ایران و توران میانجامد.
فردوسی و مساله حماسه مقاومت برای صلح
در تراژدی سیاوش فردوسی به انسان پیام میدهد که تسلیم شدن به قدرت پرستان اهریمن خو به امید برقراری صلح و دوستی سرابی است که نه فقط هرگز صلح به بار نمیآورد بلکه به جنگهای خونین و فجایع بزرگ میانجامد. سیاوش، سیاوشی که در آرزوی صلح است در برابر توطئهای که برای کشتن وی طراحی شده، به امید آن که قلب افراسیاب را نرم کند و به او نشان دهد که خواستار دوستی و مهربانی است و حتی فرمانبرداری است، خود را تسلیم افراسیاب میکند. اما افراسیاب با کشتن بیرحمانه سیاوش منشاء جنگهای طولانی و خونین میان ایران و توران میشود. سیاوش شاهنامه، هم در شجاعت بی همتا بود و هم در اردوی افراسیاب هیچ پهلوانی یارای هماوری با او نبود، او اگر دست به مقاومت میزد ممکن بود با شکست دادن افراسیاب جنگ میان ایران و توران را در نطفه خفه کند، اما انتظار خوشباورانه او به امکان صلح و دوستی با قدرت ستمگر و اهریمنی خود منشاء خونین ترین و طولانی ترین جنگها شد. به این ترتیب فردوسی بیش از هزار سال پیش به ما پیام میدهد که اگر طالب صلح هستید در برابر امثال ضحاک، گشتاسب، افراسیاب و هر فرمانروای ستمگر و در تعبیر معاصر آن در برابر امثال هیتلر، استالین، پوتین، حکومت اسلامی ایران و امثال آنها که آزادی همه مردم را برای خود مصادره کردهاند مقاومت کنند. امروزه درک این مساله دشوار نیست که قدرت خودکامه اعتیاد لاعلاج (درخود کامه و اطرافیانش) به وجود میآورد و این اعتیاد روز به روز وخیم تر میشود چنان که دیکتاتور برای حفظ قدرت به هر جنایتی متوسل میشود. و این قدرت خواهی منحصر به نظامهای دیکتاتوری هم نیست، بلکه در دموکراسیها هم کسانی که به رای مردم برگزیده میشوند غالبا مایلند دوران حکومتشان طولانی شود، اما قوانین دموکراتیک و چرخش و تناوب قدرت راه را بر گندیدگی و فساد قدرت میبندد. و قدرت پرستان را به ترک عادت مجبور میکند.
زرتشت نابغهای استثنائی برای دموکراسی و صلح!
افکار بلند و انسانی فیلسوف بزرگ ایران زرتشت نه فقط بر فردوسی و سهره وردی بلکه بر بسیاری از متفکران ایران و جهان تاثیر گذاشته است.
میتوان وی را نخستین راهنمای بزرگ صلح، آزادی و نفی جبر تاریخی و تاکید بر اختیار و مسئوولیت انسان و نیز دعوت کننده بشر به اجتناب از هر آنچه مایه جنگ و فلاکت است، دانست. سه هزار سال پیش زرتشت در اشعاری که به گاتاها معروفاند میگوید:
۱-اهورامزدا انسان را آزاد آفریده است. انسان مدام در نبرد خیر و شر و یا نبرد جهانی میان اهورامزدا و اهریمن درگیر است و البته اختیار دارد در کنار اهورامزدا بایستید و از هر آنچه خیر انسان است دفاع کند و یا برعکس با اهریمن متحد شود و راه شر را برگزیند. که در این صورت اگر اکثریت مردم به راه شر بروند، اهورمزدا قادر به پیروزی بر اهریمن نیست و به ناچار اهریمن یکه تاز میشود و مردم زیر سلطه حکومتی ستمگر قرار میگیرند.
۲-اهورامزدا خدای قادر مطلق نیست و فقط در زمانهائی میتواند بر اهریمن پیروز شود که اکثریت مردم با ایستادن در سویه خیر به اهورمزدا در نبرد جهانی او علیه اهریمن که منشاء جنگ و خونریزی و تباهی است کمک کنند.
۳-ایستادن در سویه خیر و یاری دادن به اهورمزدا در نبرد علیه اهریمن مستلزم آن است که:
الف-انسان راستی و راستگوئی پیشه کند و از هر گونه دروغ بپرهیزد. چرا که دروغ منشاء همه پلشتیها و کژرویها است. بر همین سخن او مکث کنیم. یک لحظه به فرض محال تصور کنید که دروغ بکلی از میان جامعه رخت بربندد و همه راستگوئی پیشه کنند. آیا در چنین جامعهای قدرت پرستان و تبه کاران میتوانند مسلط شوند؟ قدرت پرستان و تبه کاران برای رسیدن به اهداف خود مجبور به دروغگوئی هستند. دروغ از ابزار اصلی کسانی است که در حفظ و یا دستیابی به قدرت دیکتاتوری و ستمگر تلاش میکنند. راستگوئی که همان شفافیت و صداقت است با هیچ نوع بزه کاری و تبه کاری سازگار نیست. به باور من دموکراسی ناب که احتمالا هیچ گاه به آن دست نخواهیم یافت فقط در صورت برافکندن کامل دروغ که أساس دغلکاری است قابل تصور است.
ب-انسان تابع پندارنیک، گفتار نیک و کردار نیک باشد. یعنی راه مهربانی و عشق ورزیدن به انسان و حتی به طبیعت، آب و حیوانات پیشه کند، با دیگران همان گونه رفتار کند که دوست دارد دیگران با او چنان کنند (قانون طلائی اخلاق). وفاداری به این اصل نیز اگر در میان مردم معمول شود، جباران نمیتوانند بر آنان مسلط شوند. او با قربانی کردن حیوانات برای رضایت خدایان که در زمان او در برخی از مذاهب هندو و غیره معمول بوده مخالفت میکند و آن را خشونت و بیرحمی میداند و بر آن است که همه این قربانیان را اهورمزدا آفریده و او دوست ندارد آنها را برای او قربانی کنند. و اتفاقا همین مخالفت او باعث قتل وی توسط متعصبان مذهبی میشود.
محور اندیشه او که مسوولیت سرنوشت بشر و در نتیجه جنگ و صلح و آزادی و اختیار را کاملا برعهده خود انسان میگذارد و هرگونه تقدیر و یا اراده مطلق خداوند را منتفی میداند در این است که در فلسفه او هیچ گونه خدای مطلقی که بتواند به تنهائی اهریمن را شکست دهد و از بدبختیها و جنگها جلوگیری کند وجود ندارد چرا که پیروزی اهورمزدا بر اهریمن در هر مقطعی به رفتار خود انسانها که آزادند و اختیار دارند راه خود را انتخاب کنند مربوط میشود. از این نظر هیچ آئینی در تاریخ بشر به اندازه آئین زرتشت، مخالف دترمینیسم و تقدیر خداوندی، تعصب و انتگریسم و جنگ و خشونت نیست. زرتشت به نبرد دائمی خیروشر و یا اهورمزدا و اهریمن در درون تک تک انسانها باور دارد و میخواهد با حاکم کردن راستگوئی و "قانون طلائی " اخلاق با دیگران همان گونه رفتار کن که دوست داری دیگران با تو رفتار کنند" انسان را از غرایز خودخواهانه و "اهریمنی"اش برحذر دارد. او شاید نخستین انسانی باشد که منطق دیالکتیکی را در آثار خود منعکس کرده است. بدیهی است که جاری شدن آئین و آرزوی زرتشت در جوامع بشری بویژه در جوامع گذشته ناممکن بود.
پژوهشگران با کار روی واژه هایی که در آثار زرتشت به کار رفته و این که برخی از آن واژهها قبلا وجود نداشته و یا بعدا تغییر شکل پیدا کردهاند زمان تولد وی را میان ۱۱۰۰ تا ۹۰۰ سال پیش از میلاد تعیین کردهاند و احتمالا محل تولد وی آذربایجان بوده است. تفکر اصیل زرتشت و نه نوع مسخ شده آن در دروه ساسانیان آنچنان که در پائین اشاره خواهم کرد تاثیرات عمیقی در رواداری و تسامح و مخالفت با تعصبهای دینی و پیدایش عرفان اصیل ایران داشته است.
احتمالا کوروش بنیان گذار دودمان هخامنشی در مساله احترام به ادیان و عقاید مختلف از آموزشهای زرتشت بهره گرفته بوده است.
چرا که او از تعصبات و اختلاف مذهبی گریزان بوده و در قلمرو فرمانروائیش همه ادیان و عقاید و سنتها و زبانها به یک اندازه مورد احترام قرار داشتهاند. به همین دلیل است که دین او بر اکثر مورخان ناشناخته مانده، اما همه مورخان به آزادی ادیان و رسوم و سنتهای اقوام مختلف در امپراطوری هخامنشی اذعان دارند و علاوه بر این مثالهای فراوانی وجود دارد از این که اولا مردمان سرزمینهای زیر ستم پادشاهان از ورود کورش و سربازانش به سرزمینهایشان استقبال میکردند و ثانیا این که کوروش پادشاهان و سردمداران مغلوب را نه فقط به قتل نمیرسانده بلکه با احترام و مهربانی با آنان رفتار میکرده است. اما امثال کورش هخامنشی در تاریخ استثناء هستند. چرا که قدرت اغلب با قدرت پرستی و فساد و تبه کاری عجین بوده است. اما کوروش نیز خود یک استثناء تاریخی بر قاعده عمومی است. افکار صلح خواهانه زرتشت و دیگران با وجود همه جاذبههای آن هرگز نتوانستهاند خوی اهریمنی انسانها که تابع غریزه مقاومت ناپذیر تنازع بقاء و در نتیجه سرچشمه همه تبه کاری و جنگهای خونین تاریخ است را از دامن جوامع انسانی بزدایند. به همین دلیل از آغاز تاریخ تا امروز معمولا بجز در فواصل اندکی قدرتهای اهریمنی بر انسانها حکومت کردهاند.
علی کشتگر
بخشی از کتاب در دست تدوین
*