چهل وپنج سال پس از انقلاب ۱۳۵۷، اپوزیسیون ایرانی همچنان دچار بحران مشروعیت و عدم توانایی برای ارائه چشماندازی روشن و جذاب برای آینده ایران است. در میان این اپوزیسیون، دو جریان اصلی - سلطنتطلبان و اصلاحطلبان - با وجود تفاوتهای ظاهری، اشتراکات عمیقی در شیوه عملکرد و نگرش دارند که آنها را به بازیگرانی ناکارآمد در مسیر تحول تبدیل کرده است.
سلطنتطلبان: تمامیتخواهی زیر لوای نوستالژی
سلطنتطلبان که عمدتاً حول شخصیت رضا پهلوی سازماندهی شدهاند، مدعی بازگشت به «عظمت گذشته» هستند. اما این جریان به جای بهرهگیری از ابزارهای مدرن دموکراسی و تعامل با دیگر گروههای سیاسی، اغلب با رفتارهای تمامیتخواهانه و انحصارطلبانه عمل کردهاند.
رفتار رادیکال بسیاری از هواداران این جریان در فضای مجازی و واقعی، نه تنها به تقویت گفتمان مخالفان کمک نمیکند، بلکه بسیاری از مردم و گروههای سیاسی را از آنها دور میکند. برای مثال:
• عدم تحمل نقد: هرگونه نقد به عملکرد رضا پهلوی یا پادشاهی پهلوی، از سوی هواداران به خیانت و یا وابستگی به جمهوری اسلامی تعبیر میشود.
• ترویج نوستالژی بدون برنامه: تمرکز اصلی این جریان بر تجلیل از گذشته است، در حالی که هیچ برنامهای برای مشکلات پیچیده امروز ایران ارائه نمیدهند.
اصلاحطلبان: از اصلاح به انفعال
اصلاحطلبان نیز که زمانی امید تغییر در چارچوب جمهوری اسلامی را نمایندگی میکردند، پس از سرکوبهای گسترده و شکست پروژههای خود، به حالتی از انفعال و سرگشتگی رسیدهاند. بسیاری از آنها، بدون پذیرش اشتباهات گذشته، اکنون به عنوان منتقد ظاهر میشوند و حتی به برخی از گفتمانهای سلطنتطلبانه گرایش پیدا کردهاند.
مشکلات اصلی این جریان عبارتند از:
• عدم خودانتقادی: اصلاحطلبان همچنان حاضر به پذیرش نقش خود در استحکام پایههای جمهوری اسلامی نیستند.
• عدم ارتباط با نسل جوان: اصلاحطلبی که زمانی برای جوانان جذاب بود، اکنون از نگاه بسیاری نمایندهای از نسل گذشته و بدون درک مسائل امروز است.
نقش انقلاب «زن، زندگی، آزادی»
اعتراضات ۱۴۰۱ که به انقلاب «زن، زندگی، آزادی» مشهور شد، نقطه عطفی در سیاست ایران بود. این جنبش، برخلاف جریانهای سنتی اپوزیسیون، بر محور ارزشهایی مانند دموکراسی، حقوق زنان، و حقوق بشر بنا شده بود. در این میان، سلطنتطلبان و اصلاحطلبان، هر دو با واکنشهای سرد و ناکارآمد خود، نه تنها به تقویت این جنبش کمک نکردند، بلکه در مواردی به تضعیف آن پرداختند:
• رضا پهلوی و سرخوردگی از رهبری سلطنت طلبان: بسیاری از منتقدان بر این باورند که رضا پهلوی با اتخاذ مواضع مبهم و رفتارهای منفعلانه، به جای همسویی با جنبش زن، زندگی، ازادی، آن را دلسرد کرد.
• اصلاحطلبان و ناتوانی در همراهی: اصلاحطلبان نیز به دلیل گذشته سیاسی خود و اصرار بر حفظ جمهوری اسلامی، نتوانستند با خواستههای انقلابی مردم همراه شوند.
رادیکالیسم مشترک: سلطنتطلبان و اصلاحطلبان
هر دو جریان، هرچند در ظاهر متفاوت هستند، اما شباهتهای بنیادینی دارند که آنها را به بازیگرانی ناکارآمد تبدیل کرده است:
۱- تمامیتخواهی و حذف مخالفان: هر دو جریان تحمل نقد را ندارند و مخالفان خود را به خیانت متهم میکنند.
۲- وابستگی به عوامل خارجی: هر دو به شدت به حمایت قدرتهای خارجی دل بستهاند، بدون توجه به واقعیتهای داخل کشور.
۳- فقدان برنامه عملی: نه سلطنتطلبان و نه اصلاحطلبان تاکنون برنامهای جامع برای اداره کشور ارائه ندادهاند.
آینده اپوزیسیون: نیاز به گفتمان جدید
با توجه به شکستهای مکرر اپوزیسیون سنتی، مردم ایران به دنبال گفتمان و رهبری جدیدی هستند که بتواند با سازماندهی وبرنامه ریزی و با لابی قوی در جامعه جهانی و ارزشهای دموکراتیک، عدالت اجتماعی، و حقوق بشر را نمایندگی کند. جنبشهایی مانند «زن، زندگی، آزادی» نشان دادهاند که نسل جدید ایرانیان به دنبال رهایی از گذشته و ساختن آیندهای جدید هستند.
نتیجهگیری
سلطنتطلبان و اصلاحطلبان، هر دو با تمامیتخواهی و رفتارهای رادیکال خود، توان پاسخگویی به خواستههای مردم ایران را ندارند. آینده تغییر در ایران به گفتمانهایی وابسته است که بتوانند با شفافیت، صداقت، و برنامهای عملی، اعتماد مردم را جلب کنند.
آیا وقت آن نرسیده است که اپوزیسیون سنتی جای خود را به نسل جدیدی از رهبران و گفتمانها بدهد؟
پارسا زندی
مشاور حقوقی
*