- با گذر ایام فهمیدیم که آخر یک دنیا، آخر همۀ دنیاها نیست.
- تاثیر وانمودهها به جای واقعیّت اصیل که از بطن دستکاری عظیم دستگاه سرگرم سازی در دهههای اخیر بر میآید، ما را به ورطۀ پرتگاه میبرد.
- کسی که دست به خطر میزند و ماجراجویی میکند، خودش خطرناک میشود. حتا برای خودش.
- با تمام داعیۀ تکیه بر روشن نگری و ارزشهای انسانی جهان شمول و برغم تولید جاذبۀ برآمده از تولید مداوم اختراع و کشف، بنگاههای تبلیغاتی نظام فریبندۀ غرب در حال از دست دادن تاثیر خود هستند. آنهم پس از سپری شده اولین ربع قرن در هزارۀ سوم.
- ویترینهای مراکز خرید مدام چشمک زنان میگویند: افکار کهنه را مثل پوشاک از مُد افتاده از دسترس دور کنیم! اما افکار "کهنه"، که طعنه و کنایهای به آرمانگرایی شروع شده از قرن نوزده است، هنوز سایه به سایه دنبال ما هستند.
- گویی توطئۀ سکوتی، در محیط ما و نیز در جهانهای موجود، موذیانه برقرار است که از فروپاشی نظام ارزشی چیزی بروز نمیدهد.
- خردمندی را به پشت دیوار تبعید کردهاند تا طلب یاریاش را نشنویم و رهنمودهایش را پژواک نبخشیم. بحران آنقدر گسترده شده که حاد بودنش را حس نمیکنیم. گویی میخواهد با جان و جنم ما نزدیکی کند.
- زمانی خواجه نصیر طوسی، نخبهای شگرف در زمانۀ خود، با مغول ائتلاف کرد که جان خلیفه عباسی را با نمد مال بگیرند. یعنی بیزار از خلافت اسلامی، رویکردی به شرق داشت و از بغداد و نیز از "خاورمیانه" بعد درست شده، روی برگرداند.
شاید نجات ما هم در این باشد که ایران و شهرهایش را از دم دست ادیان ابراهیمی بیرون کشیم. متحد به سمت "خدای شکیبا و مهرورز" رهسپار شویم. سفری که پیش شرطش تشکیل یک "اتیک"و اخلاق ایران دوستانه است.
- زمانی صادق هدایت، آن غمناک روی جادۀ نمناک، اثر دستنویس "بوف کور" خود را در بمبی هند تکثیر کرد. بوف کوری که تاکنون سقف و حدنصاب زیبایی شناسی ما مانده است. نامه و کتابی پُر از هشدار و آگاهی بخشی در مورد تیره و تاریک ترین رسوبات و پس ماندههای فکر و رفتار ما.
بوف کور روایتی است که ما را پیشاپیش از سلطۀ دیرینۀ پیرمرد خنزرپنزری بر راگا و مُلک ری زنهار داده است؛ در قلمروی دامادان اخته و عروسان تازه مرده. نوزادان بی چهرهای که باید سپس در شمار تسلیم شدگان (مومن مسلمان) روزگار را سپری کنند.
آنجا صادق هدایتی نشسته بر صندلی لهستانی را میبینیم که زانو روی زانو گذاشته است. آن دانشجوی اعزامی به فرنگ که با توشه باری سرشار از داد و ستد فرهنگی و با درک و دریافت پیشرفته ترین افکار زمانه به زادگاه برگشت تا میراثی ارجمند از متن و پژوهش در جهت "خود شناسی" بر جا بگذارد و بگذرد.
- گفتهاند در ظلمانی ترین لحظات است که جرقه و نور شعله معنای والا مییابد. رژیم خلفای خ اول و خ دوم بیش از چهار دهه چیزی بیش از فرصت سوزی برای رشد ایران در چنته نداشته است. ما به تتمه قدرت خود رسیده و در معرض انقراضیم. در همین بی چشم اندازی، اما امکان تحولی را داریم که از دل بحران همه جا گستر میتواند زاده شود. بدین تحول بیندیشیم و از آن نیرو بگیریم.
مهدی استعدادی شاد
*