بتشکنان بتساز
ناصر دانشفر
به گمان نگارنده ابراهیم نبی در مقولهٔ بت شکنی به گرد پای ما ایرانیان هم نمیرسد. صحت این ادعا نیاز به ارائهٔ مدرک و دلیل ندارد، چرا که ما در بازهٔ زمانی قرن اخیر چندین بت دو پا را به زیر کشیدهایم.
البته یک تفاوت اساسی بین ما و آن پیامبر تبر به دوش میباشد که ما خود بتهایمان را میتراشیم و بعد با هزار جان کندن سرنگونش میکنیم، اما وی اصنامی را تکهتکه کرد که دیگران ساخته بودند و هنوز به عبادت وی معتقد بودند.
برای روشن شدن مطلب خیلی دور نمیروم و به همین محدودهٔ زمانی انقلاب ۵۷ بسنده مینمایم. ما مرحوم خمینی را از تبعیدگاه نجف برکشیدیم، تا عرش بردیم، آنقدر محو این نگار شدیم که سخنش را وحی منزل میدانستیم و گمان داشتیم که هر هزار سال یکبار کسی چون او پا به عرصهٔ وجود میگذارد، امری جز خیر از او سر نمیزند و همواره در مسیر حق گام برمیدارد. اگر چه به زبان او را معصوم نمیدانستیم، اما رفتارمان چنان بود که گویی او جلوهای از نور خداست و امکان خطا و اشتباه در او وجود ندارد و لذا هر کنش نامعقول وی را با دلایلی توجیه مینمودیم.
آری بت را با دستان خود ساختیم و اکنون که از این دلبر جز لطف، نیکخواهی و یک الگوی تمام و کمال توقع نداشتیم، با باز شدن چشمان و درک این موضوع که او هم چون دیگر انسانها خطا داشته و در مواردی به بیراهه رفته است، تبر برداشته و بنا داریم که از بیخ و بن طومارش را بپیچیم.
این رویهٔ ماست و به یک مورد خاص محدود نمیگردد. با بازرگان، منتظری، بهشتی، مطهری و دهها شخصیت دیگر پسا انقلاب همین کردهایم. پیش از انقلاب هم وضع بهتری نداشتیم، رضا سوادکوهی را که با ورود به نظامیگری به دلیل استفاده از مسلسل ماکسیم به رضا ماکسیم شهرت دادیم، چندی نگذشت که از او به رضاخان، رضا میرپنج یاد نمودیم. پس از فائق آمدن بر قیام جنگل، وی امیرپنجه مازندرانی و پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، سردار سپه، بعد از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به رضاشاه پهلوی و پنج سال بعد از مرگش رضاشاه کبیر خواندیم. یک بت تمام عیار که هر گامش جز برای اعتلای سرزمین مادری نبوده است. اما به محض تغییر اوضاع و امکان نقد وی، جز قلدری و استبداد رأی از او چیزی به خاطرمان نیامد.
محمدرضا پهلوی را اعلیحضرت همایونی، قدرقدرت، والاشکوت، آریامهر، بزرگ ارتشداران و حتی سایهٔ خدا میپنداشتیم، اما به یکباره از او دل کندیم و اعتلای ایران را منوط به در کفن پیچیدن او نمودیم.
انگار این خوی و سرشت ذاتی ما مردم ایران است و هرگز این بیماری مزمن را دوایی نیست. ظریف را تا قائم مقام و امیرکبیر برمیکشیم و به یکباره به جایگاه خائن و مالهکش اعظم تنزل میدهیم، انگار نه انگار که این مرد تلاشی هم نموده است. گویا همین دیروز جوانکی که هنوز پشت لبش سبز نشده، سرهنگ خلبان را در قامت رئیسمجلس به افساد فیالارض متهم مینماید.
این مرض مهلک تنها در امر سیاست گریبان ما را نگرفته که در تمامی شئون زندگیمان ساری و جاری است. به بازی تراکتورسازی و پرسپولیس نگاه کنید، طرفداران تیم مورد علاقهٔ من با بیرانوند چه که نکردند؟ او را که تا همین چندی پیش میپرستیدند و به دلیل توانمندی وی به چندین جام دست پیدا کرده بودند را به خاطر اشتباه در روند ترک باشگاه، چنان نواختند که هیچکس با دشمن خونی خود چنین نمیکند. بیانصافها نگفتند که به خاطر حضور مادرش حداقل از فحاشیهای فراتر از زشت کوتاه بیایند.
در اینجا باید به یک جملهٔ معترضه بپردازم و آن اینکه در این بازی برخی از بانوان کشورمان به حرکاتی دست زدند و کلماتی را بر زبان جاری کردند که باعث سه خسارت عمده میگردد. اول آنکه به افراد پردهدر این مجوز را دادند که زین پس رعایت اکثریت خانمهای محترم حاضر در ورزشگاه را نکنند. دوم اینکه دستاویزی به جامعهٔ تندرو کشور دادند که جامعهٔ متدینین را تحریک نموده و با توجه به قدرت عملیاتی آنان کار را برگردانندگان ورزشی کشور سخت کنند. سوم و مهمتر از همه باعث شدند که بخش اعظمی از جامعه به ناچار از حق خود برای تماشای اینگونه رویدادها صرفنظر کنند.
نمیدانم ما مردم کی بناست از این شیوهٔ تعاملی صفر و صدی دست برداریم و قبول کنیم که انسانها معصوم نیستند، آدمها اشتباه میکنند و قرار نیست که به خاطر ارتکاب خطا، همنوعان خود را منکوب نماییم. من منکر وجود افراد رذل در پیکرهٔ جامعه نیستم که مگر میشود در بین یک جمعیت نود میلیونی کسانی اینگونه نباشند. اما قریب به اتفاق انسانها خوبند، اما کامل نیستند، به مانند خود ما اشتباه میکنند، گاه به دلایل متعدد از مسیر حق جدا میشوند و گمان دارند که کنش و رفتارشان درست است. اگر پندار ما این است که آنان در راه ناصوابی گام برمیدارند، نباید تبر برداریم و به ریشهشان بزنیم.
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم
عزت زیاد
حمله مدیرعامل باشگاه فوتبال تراکتور به کریم باقری