آرمان مستوفی ـ اول بهمن ۲۵۳۲ ایرانی (۱۳۵۲ هجری) محمود جعفریان، معاون سیاسی سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، مرا که در آن زمان خبرنگار بودم، فراخواند و گفت روز بعد، باید برای تهیه گزارش از دادگاه تجدیدنظر گروه ۱۲ نفره به دادرسی ارتش بروم. او توضیح داد که سردبیر خبر تلویزیون در پوشش خبری دادگاه بدوی بد عمل کرده. او دفاعیات متهمانی را که ابراز پشیمانی، طلب بخشش یا به سادگی، از خود دفاع میکردند، با صدای خود آنها پخش کرده اما به جای صدای خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان که بر مواضع عقیدتی خود پا میفشردند، گویندهای درباره سخنان آنها گزارش داده است. این شیوه گزارش دادگاه، جا را برای هرنوع حرف و حدیثی باز گذاشته بود. اکنون جعفریان از من میخواست کاری کنم که اشتباه پوشش خبری دادگاه بدوی جبران شود.
گروه ۱۲ نفره در واقع دو گروه بودند: یک گروه ۱۰ نفره و دو نفر دیگر. اتهام گروه ۱۰ نفره این بود که قصد داشتند در جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی ولیعهد را به گروگان بگیرند و آزادی زندانیان سیاسی را خواستار شوند. آنها عبارت بودند از:
۱- مریم اتحادیه
۲- طیفور بطحائی
۳- رحمتالله جمشیدی لاریجانی (معروف به ایرج جمشیدی)
۴- کرامتالله دانشیان
۵- عباسعلی سماکار
۶- مرتضی سیاهپوش
۷- رضا علامه زاده
۸- ابراهیم فرهنگ رازی
۹- فرهاد قیصری
۱۰- شکوه میرزادگی
از این عده، بطحائی، سماکار و علامه زاده در مدرسه عالی سینما و تلویزیون، وابسته به سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، درس خوانده بودند و گویا قصد داشتند اسلحه مورد نیاز برای عملیاتشان را در جعبههای ابزارهای فیلمبرداری و صدابرداری جاسازی کنند و به درون محل برگزاری جشنواره ببرند.
دو نفر دیگر، عبارت بودند از خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم سلیمی. این دو متهم بودند که برای کشتن شاه برنامهریزی میکردهاند. به گفته دادستان، این دو نفر و آن ده نفر از یک گروه بودهاند. این، نخستین بار نبود که منوچهر مقدم سلیمی به اتهام تبانی برای ترور شاه محاکمه میشد. هشت سال پیش از آن، او که پس از تیراندازی به شاه در کاخ مرمر، همراه با پرویز نیکخواه، احمد منصوری مقدم و ۱۱ تن دیگر دستگیر شده بود، در دادگاه تجدیدنظر نظامی به سه سال زندان محکوم شده بود.
روز بعد، به دادرسی ارتش رفتم. از تلویزیون واحد سیار آمده بود و جریان دادگاه را ضبط میکرد. دادگاه با گزارش منشی و خواندن کیفرخواست توسط دادستان روند عادی رسیدگی به پرونده را آغاز کرد و وکلای مدافع هم از موکلانشان دفاع کردند تا نوبت به آخرین دفاع رسید. در آخرین دفاع، دو-سه تن از متهمان، شرکت در چنین طرح و توطئهای را اساساً منکر شدند. شیوه دفاع ابراهیم فرهنگ رازی، همسر اول شکوه میرزادگی، توجه همه را جلب کرده بود. او کوشش میکرد همه گناهان را به گردن همسرش بیندازد و خود را بیگناه نشان دهد. سه نفر در دادگاه از خود دفاع کردند اما ابراز پشیمانی نکردند (طیفور بطحائی، عباسعلی سماکار و رضا علامه زاده). بقیه، هرچند اصل اتهام را قبول داشتند، اما میگفتند که قصدشان آسیب زدن به شهبانو و ولیعهد نبوده و ابراز پشیمانی میکردند. تنها دو نفر بودند که به جای دفاع از خود، شعار میدادند: خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان.
متن کامل دفاعیات خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان را میتوان به آسانی در اینترنت پیدا کرد. از شعرها و شعارها اگر بگذریم، به طور خلاصه، خسرو گلسرخی حسین ابن علی و ولادیمیر لنین و علی ابن ابیطالب و کارل مارکس را در هم میآمیخت و نتیجه میگرفت که اسلام همان مارکسیسم است. او همچنین درباره فقدان آزادی بیان در ایران و شکنجه زندانیان سیاسی سخن گفت و به انتقاد از اختلاف طبقاتی پرداخت، حکومت ایران را عامل اجرای اهداف امپریالیسم و کاپیتالیسم توصیف کرد و حتی گفت: "... تنها کاری که اصلاحات ارضی در ایران کرده، راهگشایی برای مصرفی کردن جامعه و آب کردن اضافه تولید بنجل امپریالیسم است". وقتی رئیس دادگاه از او خواست که در برابر اتهامات وارده از خودش دفاع کند، گفت من از خلقم دفاع میکنم.
کرامتالله دانشیان هم به جای دفاع از خود به تحلیل مناسبات "سلطه و تولید" در جامعه پرداخت و از جمله، درباره ارتش ایران گفت: "... میلیونها فرد [کذا] در نیروهای نظامی بدون اینکه در زمینه تولید و یا فعالیتهای اجتماعی نقشی داشته باشند، به بازی بیهودهای مشغولند. بودجه گزافی که صرف خرید سلاح و نگهداری این افراد به نام قدرت نظامی میشود، چون همان بازی، بیهوده است". او سپس "جنبشهای آزادیبخش" در ویتنام، کامبوج، لائوس و ظفار را ستود، "انقلاب فلسطین" را مقدس توصیف کرد و جنبشهای مسلحانه باسک اسپانیا، توپاماروس آرژانتین، ارتش آزادیبخش ترکیه و اریتره حبشه را "ظفرنمون" نامید. و وقتی رئیس دادگاه از او خواست از خودش دفاع کند، گفت: "... این طبقه حاکم ایران است که باید آخرین دفاع خود را تنظیم کند".
در یکی از تنفسهای دادگاه از وکیل خسرو گلسرخی پرسیدم چرا موکلش به جای دفاع از خود، شعار میدهد؟ گفت: میخواهد قهرمانبازی دربیاورد. گفتم خُب، به این ترتیب، او خود را به کشتن میدهد. گفت: من امیدوارم بتوانم دو خط ابراز پشیمانی از او بگیرم تا از اعدام نجات یابد.
وقتی به تلویزیون برگشتم، نزد جعفریان رفتم. پس از تبادل نظر، تصمیم بر این شد که در چهار-پنج دقیقه گزارش خبری دادگاه، بخشی از دفاعیات دانشیان و گلسرخی با صدای خودشان در اخبار آن شب پخش شود. کاری که انجام شد. یادم نیست همان شب بود یا روز یعد، جریان دادگاه که ضبط ویدیوئی شده بود، به طور کامل و بدون سانسور، از تلویزیون پخش شد.
برخی از سلطنت طلبان دو آتشه، رضا قطبی، مدیر عامل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، را متهم میکردند که با پخش کامل جریان دادگاه، فرصتی در اختیار کمونیستها و انقلابیون قرار داد تا از خسرو گلسرخی قهرمان و شهید بسازند. ولی پنجاه سال بعد، پرویز ثابتی، مدیرکل وقت امنیت داخلی ساواک، در بخش سوم سری مصاحبههایی که از تلویزیون «من و تو» پخش شد، در پنجم آذر ۲۵۸۲ (۱۴۰۲ هجری) فاش کرد که پخش کامل جریان دادرسی از تلویزیون، به دستور شخص محمدرضا شاه بوده است.
دادگاه تجدیدنظر نظامی حکم دادگاه بدوی مینی بر اعدام ۵ تن از متهمان (بطحائی، دانشیان، سماکار، علامه زاده و گلسرخی) را ابرام کرد و بقیه به زندان محکوم شدند. طیفور بطحائی، عباسعلی سماکار و رضا علامه زاده بعداً از زندان نامه ابراز پشیمانی نوشتند و حکم اعدامشان به زندان تبدیل شد ولی کرامتالله دانشیان و خسرو گلسرخی چهار هفته بعد اعدام شدند.
در همان زمان، ایرج گرگین و آصفه گرگین، برادر و خواهر همسر خسرو گلسرخی (عاطفه گرگین) در رادیو تلویزیون ملی ایران کار میکردند. آصفه منشی صحنه خبر و محل کارش در ساختمان پخش تلویزیون در جام جم بود. ایرج گرگین آن زمان از مسئولان بخش تولید بود ولی پسانتر از مدیران کل رادیو تلویزیون ملی ایران شد و پستهای حساسی داشت. نه در زمان دستگیری، محاکمه و اعدام خسرو گلسرخی و نه بعدها هیچکس متعرض آنان نشد.
حسن پویان، برادر امیر پرویز پویان، از بنیادگزاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، نیز به عنوان مترجم در واحد مرکزی خبر کار میکرد. همکاری هم به نام رادمنش در گروه تحقیق داشتیم که متأسفانه نام کوچکش را فراموش کردهام. او از بستگان نزدیک، احتمالاً برادرزاده، رضا رادمنش دبیرکل حزب توده ایران بود. محمود کوچک شوشتری، عضو حزب توده، در اردیبهشت سال ۲۵۱۳ (۱۳۳۳ هجری) زیر شکنجه کشته شد ولی برادرش هوشنگ کوچک شوشتری در رادیو تلویزیون ملی ایران کار میکرد؛ نخست به عنوان مترجم، سپس به عنوان دبیر و سردبیر خبر. تا پیش از انقلاب اسلامی، هوشنگ کوچک شوشتری تا مدیریت مراکز رادیو تلویزیونی هم بالا رفته بود. در آن روزگار، ساواک برای خویشاوندان و بستگان مخالفان رژیم مزاحمتی ایجاد نمیکرد.
یک روز وقتی از دفتر جعفریان بیرون میآمدم، با شگفتی فراوان، پرویز نیکخواه را دیدم که در راهرو منتظر دیدار جعفریان ایستاده است. او از رهبران "کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور" و از مخالفان فعال رژیم شاه و از بنیادگذاران شاخه مائوئیستی در میان کمونیستهای ایران بود. نیکخواه در سال ۲۵۲۳ (۱۳۴۳ هجری) با دو سه تن دیگر از تحصیلکردگان دانشگاه منچستر، در انگلستان، به ایران آمده بود تا برای به راه انداختن جنگ پارتیزانی و انقلاب دهقانی، به سبک چین، در ایران برنامهریزی کند.
هنوز شمار اعضای گروه نیکخواه از ۱۴ تن بیشتر نشده بود که در ۲۱ فروردین ۲۵۲۴ (۱۳۴۴ هجری) یک سرباز وظیفه به نام رضا شمس آبادی در کاخ مرمر با تیربار به سوی محمدرضا شاه آتش گشود. در تیراندازیهایی که درگرفت، خود او و سه نفر دیگر کشته شدند اما به شاه آسیبی نرسید. تحقیقات بعدی نشان داد که او با دو تن از اعضای گروه نیکخواه به نامهای احمد کامرانی و احمد منصوری مقدم تهرانی در ارتباط بوده است. آنگاه بود که گروه نیکخواه لو رفت و همه اعضای آن دستگیر شدند.
در جریان محاکمه، معلوم شد که فقط کامرانی و منصوری از طرح ترور شاه خبر داشتهاند و نیکخواه با ترور مخالفت کرده بود. در نتیجه، آن دو تن به اعدام و بقیه اعضای گروه به اتهام تشکیل گروه کمونیستی برای به راه انداختن جنگ داخلی و اقدام علیه امنیت ملی به زندانهای کوتاه و بلند مدت محکوم شدند. محکومیت پرویز نیکخواه ده سال زندان بود. البته کامرانی و منصوری هم اعدام نشدند و پس از تحمل چند سال زندان، بخشیده و آزاد شدند. منوچهر مقدم سلیمی که در ماجرای خسرو گلسرخی از او یاد کردیم، عضو این گروه بود.
نیکخواه پس از گذراندن نیمی از این مدت، از زندان آزاد شد و در یک مصاحبه تلویزیونی جنجال برانگیز، در خرداد ۲۵۲۹ (۱۳۴۹ هجری)، به طور خلاصه، اعلام کرد که ارزیابیهای او و همفکرانش از اوضاع ایران اشتباه بوده است. او توضیح داد که اصلاحات ارضی وضع روستاهای ایران را دگرگون کرده و قوانینی مانند حق رای زنان، سهیم شدن کارگران در سود ویژه کارخانهها، سپاه دانش و... ایران را در جاده پیشرفت قرار داده است و اکنون، به جای مبارزه برای سرنگون کردن رژیم و برقراری رژیم کمونیستی، بهتر است همه دست به دست هم بدهیم و اصلاحاتی را که آغاز شده است، به پیش ببریم.
روزی که من پرویز نیکخواه را برای نخستین بار دیدم، دو سالی از آزادیش میگذشت. در این مدت او در وزارت اطلاعات کار میکرد (با وزارت اطلاعات کنونی اشتباه نشود. در آن روزگار، وزارت اطلاعات به معنای Information بود، نه Intelligence). و آن روز، او آمده بود در سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران استخدام شود. پس از استخدام، نیکخواه به مدیریت «گروه تحقیق» گمارده شد. «گروه تحقیق» وظیفه داشت، فارغ از سرعت عمل روزانه کارهای خبری، با فرصت کافی مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را بررسی و درباره آنها گزارشهای توجیهی تهیه کند. به اندیشکده بیشتر شباهت داشت تا به یک هیئت تحریریه.
عنایتالله رضا از جمله کسانی بود که در آن زمان در گروه تحقیق رادیو تلویزیون ملی ایران کار میکردند. او خلبان نیروی هوایی و عضو سازمان نظامی حزب توده بود و به دستور حزب توده به فرقه دموکرات آذربایجان پیوسته و در آذر ۲۵۰۱ (۱۳۲۱ هجری) همراه رهبران فرقه به شوروی گریخته بود. پس از سالهای دراز زندگی در شوروی، با تلاش برادرش پروفسور فضلالله رضا که به ریاست دانشگاه تهران رسیده بود، و با کمک شهبانو فرح که گویا با آنان خویشاوندی داشت، سرانجام توانست در سال ۲۵۲۷ (۱۳۴۷ هجری) از شوروی خارج شود و به ایران بازگردد. هر وقت درباره کمونیسم با او گفتگو میکردم، میگفت بهترین راه مبارزه با گرایش جوانها به کمونیسم این است که دولت، به خرج خود، آنها را برای یک سال اقامت به شوروی بفرستد. وقتی برگردند، دیگر دنبال کمونیسم نمیروند.
صحبت نیکخواه بود؛ در رادیو تلویزیون ما هیچوقت مستقیماً با هم همکار نبودیم. در جلسات یکدیگر را میدیدیم و ارتباط ما صرفاً یک ارتباط کاری بود. در همان حد هم، من او را خیلی سرد و خشک مییافتم، هرچند بسیاری از همکارانی که مستقیماً با او کار میکردند او را دوست داشتند.
فقط یک بار زمانی که من در خرم آباد لرستان بودم نیکخواه به آنجا آمد و یک روز میهمان من بود. در آن روز، فرصتی پیش آمد تا درباره دگرگونی باورهای سیاسیش از او سئوال کنم. او همه آنچه را که در مصاحبه تلویزیونی گفته بود، تأئید و تکرار کرد ولی پس از یکی-دو دقیقه، از من پرسید آیا زندان برازجان را دیدهام؟ من آن زندان را در سال ۲۵۳۲ (۱۳۵۲ هجری)، البته از بیرون، دیده بودم. دژی بود چهارگوش؛ به نظرم هر ضلعش کمتر از ۱۰۰ متر بود. دیوارهای کلفت و بلندی داشت که بر اثر گرما و رطوبت تا ارتفاع بیش از دو متر، خزه بسته بود. همان زمان، به زندانیانی فکر کردم که در گرما و شرجی برازجان در این زندان چگونه روزگار میگذرانند. وقتی پاسخ مثبت دادم، نیکخواه با لحنی نیمه شوخی نیمه جدی گفت البته اقامت در زندان برازجان هم در اصلاح عقاید بی تأثیر نیست.
در شهریور ۲۵۳۷ (۱۳۵۷ هجری)، وقتی رضا قطبی و محمود جعفریان استعفا کردند، پرویز نیکخواه هم استعفا کرد و خانه نشین شد تا ده-پانزده روز پس از انقلاب اسلامی، که چهار تن از کارمندان رادیو تلویزیون به خانهاش رفتند و او را در برابر چشمان همسر و فرزندانش بازداشت کردند. آنها پرویز نیکخواه را از صبح تا شب، تشنه، در انبارک تاریکی که در زیر پلههای ساختمان واحد مرکزی خبر، جای جارو و سطل زباله بود، زندانی کردند و شب، او را به اقامتگاه آیت الله خمینی در مدرسه رفاه بردند و تحویل دادند. کمتر از دو هفته بعد، پرویز نیکخواه به اتهام "فساد فی الارض" و "محاربه با خدا" در دادگاهی به ریاست آیتالله صادق خلخالی به اعدام محکوم و روز ۲۲ اسفند ۲۵۳۷ (۱۳۵۷ هجری) تیرباران شد. چهار نفری که نیکخواه را دستگیر کردند و به مدرسه رفاه تحویل دادند، عبارت بودند از: خسرو رضوانیه، ایرج شکری، فتحالله عظیمی و داوود نایب پاشایی. خسرو رضوانیه بعدها از کاری که کرده بود ابراز پشیمانی میکرد و میگفت که او و همدستانش به دستور سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نیکخواه را دستگیر کردند.
مسعود بهنود، روزنامه نگار، علیه مجمود جعفریان و پرویز نیکخواه اعلام جرم کرده بود ولی نمیدانم اعلام جرم بهنود در دستگیری و اعدام جعفریان و نیکخواه چهقدر تأثیر داشت، یا نداشت.
***
- در اسفند ۱۳۵۴ پارلمان ایران آغاز شاهنشاهی کوروش بزرگ را به عنوان مبدأ تاریخ ایران برگزید. چه معنی داشت که مبدأ تاریخ کشوری با تمدن کهنسال ایران، کوچ محمد بن عبدالله، بنیادگذار اسلام، از مکه به یثرب در عربستان ۱۴۰۰ سال پیش باشد؟ به ویژه آنکه گزینش کوچ محمد به عنوان مبدأ تاریخ، نه در دین اسلام ریشه دارد و نه در قرآن. تعیین این مبدأ تاریخ، تصمیم عمر بن الخطاب، دومین خلیفه اسلام، فاتح ایران و ویران کننده تمدن کشور ما بود. تنها مخالفت جدی با تغییر تقویم در آن سال از سوی آخوندها ابراز شد. اگر نام این تقویم را به جای "شاهنشاهی" تقویم "ایرانی" گذاشته بودند، شاید بخت بیشتری برای پایداری میداشت. ما چرا باید ۱۴۰۰ سال بعد، همچنان تصمیم عمر را محترم بشماریم و از آن پیروی کنیم؟ آغاز پادشاهی کوروش بزرگ مبدأ برازندهتری برای تاریخ ایران است. از این رو، در نوشتاری که در پی میآید، تاریخها را به ایرانی نوشته و برابر هجری آن را هم آورده شده است، به این امید که تاریخ ایرانی در یاد شما بماند.
۲- https://www.youtube.com/watch?v=z9HPkmNjfIA
![kharbazaar.jpg](https://news.gooya.com/2025/02/11/kharbazaar.jpg)
خربازار غریبی است
![10-7.jpg](https://news.gooya.com/2025/02/10/10-7.jpg)
پاسخ تند علی کریمی به نوه خمینی