یدالله کریمی پور
هنگامی که اسپانیای فاشیست زیر رهبری حزب فالانژ و رژیم فرانکو با شکست انقلابیون با کمک هیتلر و موسولینی، قدرت را در اسپانیا در دست گرفت، وحشت و تاریکی و تباهی، زندان و شکنجه و تجاوز همه جا را فرا گرفت. فرانکو تحت لوای اندیشه کاتولیسیسم و حزب مویممپنتو ناسیونال (حزب حرکت ملی) کمترین آوای آزادی را در هم می کوبید. هراس افکنی توسط فاشیست ها بین ملت اسپانیا، به برترین ابزار تسلط روحانیون فاشیست و رهبردیکتاتورشان تبدیل شده بود.
با این همه و در شرایط زندان، شکنجه و تجاوز و رعب افکنی، میل سرشتی به آزادی جوانه زد، بال و پر گرفت و همه گیر و فراگیر شد. از باسک تا بارسلون، از مادرید تا آراگون، از والنسیا تا ساراگوسا و از مایورکا تا بیلبائو مردم زمزمه می کردند:
بتازید و اندکی دیگر جولان دهید،
باتوم ها و تفنگهایتان را همچنان بر ما نشانه گیرید،
ماشین های آبپاش و نارنجکهای اشک آور را در میان ما افکنید،
زندان های مادرید را پر کنید، جوری که دیگر جایی در آن نماند،
ولی سر آخر چی؟
پایانش کجا خواهد بود؟
بلند بلند و با فریاد می گوییم:
آخرش خیایان ها از آن ما خواهد بود.
خیایان ها و پیاده رو زیر پایکوبی ما خواهند لرزید،
درختان و چراغ های راهنمایی را آذین خواهیم بست،
و سرود خوانان تا ایبرو(رود بزرگاسپانیا) و ساحل بیسکای پیش خواهیمرفت،
با جام های پر از شراب قرمز آزادی،
ما اینجا می مانیم، ما اینجا ماندگاریم، تا شما را تا دروازه دوزخ بکشانیم.
ما اینجا هستیم
خیابان ها از آن ها ما خواهد بود،
برای دوستی و برادری و برابری و ترانه و رقص،
خیابان ها برای ما خواهد ماند.
چه زیبا گفت نیچه: اگر شعر و هنر نبود، واقعیت هلاکمان می کرد.