یوسفی اشکوری
دیروز خاطره ای از سرکار خانم سعیده منتظری خواندم که مرا به یاد خاطره ای مشابه آن در رژیم قبلی در بهار سال 1355 در زندان کمیته تهران انداخت. پنداشتم که بد نیست همان را عینا در اینجا بازنشر کنم.
پیش از نقل خاطره یاد شده اول خاطره خانم منتظری را در بازداشت اخیر عینا نقل کنم. ایشان و برادرش آقای سعید منتظری، که روز پنجشنبه 25 بهمن برای شرکت در مراسم گردهمآیی فراخوان برای رفع حصر از شخصیت های محبوبی چون کروبی، رهنورد و موسوی از قم به تهران آمده بودند، در جلو دانشگاه تهران مانند انبوه مردمانی که برای شرکت در این فراخوان آمده بودند بازداشت شدند؛ هرچند پس از ساعاتی آزاد شدند. این دو برزگوار بی تردید دلیری و احساس مسئولیت را از پدر بزرگوارشان آموخته اند.
رحمت خداوند بر روان زنده یاد آیت الله منتظری!
خانم منتظری در جایی گزارش می کند:
«. . . من خواستم نماز ظهر و عصر را بخوانم، به مأمور اطلاعاتی (قبل از بازجویی) گفتم: من از قم آمدهام و مسافر محسوب میشوم، سئوالم این است: اگر قرار است بیشتر از ۱۰ روز اینجا بمانم، قصد کنم و نماز را تمام بخوانم؛ و اگر کمتر، نماز را شکسته بخوانم؟
جواب داد: نماز را تمام بخوان!»
با خواندن این گزارش، ضمن این که به یاد خاطره ای افتادم که در حدود نیم قرن قبل در زندان کمیته برای من اتفاق افتاده بود، این جمله مشهور در ذهنم خطور کرد که: حکومت ها می روند اما روش ها می مانند. با این حال نمی دانم خانم منتظری مانند من برای دریافت نظر بازجو در باره تصمیم اش برای نگهداشتن بوده و یا پرسش ایشان واقعی بوده است!
اینک این شما و خاطره من که در اینجا بی کم و کاست عینا نقل می شود:
«هم قصر بخوان و هم کمیته و هم اوین
مدتها گذشته بود و بلاتکلیف بودم. روشن نبود چه تصمیمی درباره من گرفته و یا خواهند گرفت. حدود چهل روز گذشته بود که روزی برای این که بدانم چه نظری درباره من دارند، از آقای لطفی [بازجو] پرسیدم: راستی آقای لطفی! من تاکنون نمازم را قصر خوانده ام، به نظر شما نمازها را قصر یا تمام بخوانم؟ لحظه ای درنگ کرد، فهمید که علت پرسش شرعی چیست، لبخندی زد و گفت: اگر از من می شنوی، هم قصر بخوان و هم کمیته و هم اوین!»
دو توضیح ضروری:
اول این که آقای لطفی (که پس از انقلاب از طریقی دریافتم که عنوان فامیلی واقعی او شمیرانی بوده)، مسئولیت بازجویی از متهمان مذهبی و مسلمان را در کمیته بر عهده داشت و از این رو بسیار تظاهر به دیانت می کرد و تقید به قیودات مذهبی و شرعی داشت. گاه آیات قرآن را از حفظ می خواند. من هم صد البته نوعی برخورد می کردم که باور کرده ام ایشان معتقد و مقید است.
این را هم بگویم در آن دوران اصلا باور نداشتم یک ساواکی و بازجوی کمیته مذهبی به معنای جدی کلمه مسلمان باشد چرا که نمی توانستم باور کنم یک مذهبی باورمند خبرچین ساواک باشد تا چه رسد به عضویت در ساواک و مهم تر بازجویی و شکنجه گری در ساواک. اما اکنون باور می کنم می توان معتقد بود و در عین حال شکنجه گر هم بود. جمع نقیضین در عمل ممکن است! این تجربه را در جمهوری اسلامی کسب کرده ام.
دوم این که این خاطره در کتاب «گرد آمدو سوار نیامد - یادمانده های پیش از انقلاب ایران» در صفحه 339 آمده است.
*بخش نظرات این مقاله به درخواست نویسنده غیرفعال شده است