دریافت همسنجی و بستهگی (نسبیت) فرهنگی کار چندان آسانی نیست و آسوده پیش نمیرود.
گاهی این بستهگیها به آنجا میرسد که همه ی فرهنگها برابر و یکسان هستند؛ و چندان عجیب نیست که ما را به بیراهه بکشاند؛ و میکشاند.
گاهی نیز این بستهگیها به دریافتهایی یکسویه و سرکوبگرانه میانجامد. یعنی کسی در دل یک فرهنگ چنان شیفته ی فرهنگ خودی است که از دیدن و اندیشیدن به امکانها ی دیگر در فرهنگها ی دیگر و ناامکانها ی خود در فرهنگ خودی درمیماند؛ و گزارهها ی نااستوار یکسویه و سرکوبگرانه بیرون میدهد؛ و از برتری فرهنگی فرهنگ خود بر فرهنگها ی دیگر دم میزند. این بیراهه هم آزموده و برآزموده (آموزهها ی گروهی، انباشتی و تاریخی) شده است و در ویرانگر بودن آن چندان نیازی به گمانش نیست.
همسنجی و انگاره ی بستهگی فرهنگی گفتمانی برفراز همه ی گفتمانها است؛ ریختی از فراگفتمان است؛ و به خویشتنداری، فروتنی و بزرگمنشی میانجامد که به آدمی امکان میدهد دیگری و امکانها و ناامکانها ی او را ببیند و از سر مهربانی و فروتنی بر او، دستآوردها و دشواریها ی او داوری کند.
با این همه بستهگی ی فرهنگی بستن راه آسیبشناسی درونفرهنگی نیست؛ و نباید به آنجا برسد؛ که این بار را روی شانهها ی کسانی قرار میدهد که درون یک فرهنگ هستند! و از گزند کوتهبینی، خودبزرگبینی، خودنوازی و خوارداشت دیگری در امان. (همچنان که نقد رنگینپوستان از طرف سفیدپوستان میتواند به نژادپرستی برسد؛ اما نقد رفتار رنگینپوستان از طرف خود آنها هم آزاد است و هم ناگزیر.)