Tuesday, Mar 4, 2025

صفحه نخست » چرا ثابتی در مرکز توجه قرار می‌گیرد، اما هرگز از نقش سازنده لاجوردی‌ها، خسرو شاهی‌ها و خیامی‌ها سخنی به میان نمی‌آید؟ ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_4.jpgچرا اپوزیسیون چپ و جمهوری‌خواه هرگز قلم و زبانش در ستایش از کارآفرینانی که در سال‌های قبل از انقلاب نقشی کلیدی در پیشرفت جامعه داشتند، نمی‌نویسد و نمی‌گوید؟ چرا هرگز در هیچ نشریه‌ای از جناح چپ نوشته‌ای در این مورد نمی‌بینیم؟ براستی چرا؟ چرا نسل گذشته انقلابی، حتی بعد از این همه سال، همچنان با منقاش به دنبال جنبه‌های منفی عملکرد رژیم گذشته می‌گردد؟ ثابتی را از قاب کهنه زمان گذشته بیرون می‌کشد، اما هرگز از هیچ یک از مردان و زنان تأثیرگذار زمان پهلوی و کارآفرینان ملی آن دوره و نقش مثبت آن‌ها سخنی به میان نمی‌آورد. چگونه می‌خواهد عملکرد خود را نقد کند، بی‌آن که جنبه‌های مثبت و منفی گذشته‌ای که خود در آن نقش‌آفرینی می‌کرد را به روشنی و منصفانه بازگو نکند؟ آیا جا ندارد زمانی که رانت‌خواران دولتی چنین وحشیانه به غارت کشور پرداخته‌اند و کارخانه‌ای به عظمت "ایران ناسیونال" را که در زمان خود با تلاش و خون‌دل برپاکنندگانش سرآمد کارخانه‌جات حداقل در خاورمیانه بود، این‌چنین به فلاکت کشیده‌اند، یادی کنیم؟ بدون چنین برخوردی، نسل ما قادر نیست حداقل تأثیری در ذهن این نسل ایجاد کند. براستی پرداختن به این انسان‌ها و نقش‌آفرینی‌هایشان چه چیزی از تاریخ "پرافتخار" ما یا نیروی چپ آن زمان کم می‌کند؟ به گوشه قبای چه کسانی برمی‌خورد نقد بی‌پروا و واقع‌بینانه از خود که همه را گناهکار می‌شماریم جز خود؟

سال ۱۳۴۸ بود که یکی از نزدیکانمان دفترچه‌ای را به من داد که در آن عکس چند ماشین پیکان بدون رنگ چاپ شده بود. او از من خواست در مسابقه‌ای که کارخانه ایران ناسیونال برای نقاشان جوان گذاشته بود، شرکت کنم. رنگ‌آمیزی ماشین‌های پیکان بدون رنگ داخل دفترچه. تازه چند کتاب از گورکی و جک لندن خوانده بودم، همراه با کتاب جان رید که می‌خواستم دنیا را تکان بدهم. شرکت کردن در چنین مسابقه‌ای را خلاف شأن خود می‌دانستم، اما احترامم به شخص مراجعه‌کننده به اندازه‌ای بود که قبول کنم دفترچه را رنگ‌آمیزی نمایم. هر صفحه‌ای که رنگ می‌کردم، شوقم بیشتر و بیشتر می‌شد. به تصاویر ماشین‌های آمریکایی مراجعه کردم. دبیرمان، آقای زند، که چند خانه پایین‌تر از ما زندگی می‌کرد، جزو اولین خریداران ماشین پیکان بود. پیکان زردرنگی داشت که تمام اوقات فراغت خود را مشغول شستن و تمیز کردن آن بود. ماجرا را برایش تعریف کردم و پرسیدم: «به نظر شما کدام رنگ برای ماشین خوب است؟» نگاهی به من کرد و گفت: «معلوم است، رنگ‌های روشن مانند ماشین من! ما تازه داریم آرام‌آرام از این رنگ‌های تیره و سیاه خلاص می‌شویم. مبادا هیچ ماشینی را تیره یا سیاه رنگ کنی، همه را روشن رنگ کن: آبی، قرمز، سفید. می‌توانی تصور کنی وقتی که زنجان پر از ماشین‌های خوش‌رنگ باشد، چه میزان روح شادی در مردم بالا می‌رود؟»

من تمام آن دفترچه را با رنگ‌های روشن رنگ‌آمیزی کردم و آن عزیز، آن را برای مسابقه ارسال داشت. از میان شاید صدها شرکت‌کننده، من مقامی نیاوردم، اما چند روزی با رویای تجسم شهری که در آن ماشین‌های رنگارنگ ساخت ایران باشد و این که من هم در رویای آقای محمود خیامی که می‌خواست هر ایرانی یک پیکان داشته باشد، با سازندگان و طراحان ماشین پیکان همراه شدم، برایم بسیار لذت‌بخش بود. روزهایی که متأسفانه قدر آن را ندانستیم، قدر کسانی که می‌خواستند ایران را بر بستر استعدادهای جوان کشور بسازند. مردانی چون خیامی‌ها که فرصت‌های ایجادشده را با کوشش، خلاقیت و سخت‌کوشی خود به واقعیت تبدیل می‌کردند، تا روح و اندیشه خفته در قرون و اعصار مردمان این سرزمین را بیدار کنند.

خسرو شاهی‌ها، چند برادر دست به دست هم دادند و "تولید دارو تولی‌پرس" را برپا کردند. مردانی تحصیل‌کرده چون کاظم خسروشاهی، استادی دانشگاه سوربن پاریس را رها کرد و به ایران برگشت تا شرکت جدید داروسازی، بهداشتی و مواد غذایی را راه‌اندازی کند.

برادران لاجوردی، تحصیل‌کرده دانشگاه‌های هاروارد و ییل، جملگی به ایران برگشتند تا هلدینگ بزرگ "توسعه صنایع بهشهر" را راه‌اندازی کنند؛ یکی از اولین شرکت‌های ایرانی که نیمی از صابون و ۳۵ درصد از پودر شوینده بهداشتی و بخشی از شکر و روغن کشور را تأمین می‌کرد. مجموعه‌ای بالغ بر ۸۰ شرکت و کارخانه در نقاط مختلف کشور با بیش از ۳۵ هزار مهندس، کارشناس، کارمند و کارگر.

آقای حبیب لاجوردی دوره‌های "مرکز مطالعات مدیریت" را برای فارغ‌التحصیلان دانشکده‌های بازرگانی، اقتصاد و مدیریت برپا نمود. تمام فارغ‌التحصیلان آن را در پست‌های مدیریتی به کار گرفت. گروهی از جوانان تحصیل‌کرده، فعال و کارآفرین با نگاهی خوش‌بینانه نسبت به آینده! چه تلاش عظیمی در کار بود. کسی که سال‌ها بعد از انقلاب نیز پروژه تاریخ شفاهی ایران را در دانشگاه هاروارد بر عهده داشت.

معروف بود که وقتی آقای قاسم لاجوردی می‌خواست مدیری جدید را استخدام کند، خود شخصاً از او مصاحبه می‌گرفت. در یکی از این مصاحبه‌ها که بسیار طولانی بود و تا وقت ناهار طول کشید، همه فکر می‌کردند که پذیرش آن مدیر قطعی است. او ناهار را با مصاحبه‌شونده خورد. بعد از برگشت از ناهار، از استخدام آن شخص منصرف شد. پرسیدند چرا منصرف شدید؟ گفت: «همه چیز به خوبی پیش می‌رفت، اما وقتی ناهار را آوردند، او بی‌آن که غذا را بچشد، شروع به ریختن نمک در غذای خود کرد. فکر کردم کسی که غذای نچشیده را چنین نمک‌باران می‌کند، مسلماً در کارخانه نیز تجربه نکرده و نچشیده دست به ریختن نمک خواهد زد. چنین مدیری می‌توانست فاجعه باشد.»

حال سال‌ها از آن ایام می‌گذرد. ما نیز تجربه نکرده و بر این باریکی‌ها تأمل ننموده و تحولات جهان را به خوبی ننگریسته، شروع به شور کردن غذای ملت نمودیم؛ ملتی که آرام‌آرام داشت به پا می‌خواست و سر میان سرها در می‌آورد. به جای حمایت از کارآفرینانی مانند خیامی‌ها، خسرو شاهی‌ها و لاجوردی‌ها که دست را سایبان چشم کرده و به دورها می‌نگریستند، خمینی را که می‌گفت: «اقتصاد مال خر است» و لات‌های میدان‌های تره‌بار فروشی، پادوهای حجره‌های حوزه‌های علمیه و بازار را، از کف خیابان‌ها بالا کشیدیم و حاکم بر سرنوشت خود نمودیم. تا امروز چنین با حسرت به سفره‌های خالی، به وزیران دزد که چند قلمشان از سازمان‌دهندگان دزدی میلیاردی چای دبش بودند، به رئیس مجلسی که افتخارش حمله به کوی دانشگاه است، بنگریم؛ به رئیس جمهوری که در متر صد ماراتون با خامنه‌ای کم آورده است.

«قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.»

ابوالفضل محققی
*



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy