نقش "شخصیت" به عنوان رهبر یا آکتور سیاسی و محرکی مؤثر برای حرکتهای مردمی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی انکارناپذیر است، تاریخ نمونههای فراوان بر برگهای خوددارد. این نقش به تواناییها و ناتوانیهای "شخصیت" و نیز به الگوهای پایدار فکری و رفتاری وویژگی تعاملهای اجتماعی حامیان و پیروان " شخصیت" بستگی دارد. میتوان مهاتما گاندی و پیروانش شد، و میتوان استالین وهیتلر و توده هایی که اینان را بر شانههایشان نشاندند، از آب در آمد.
متاسفانه جامعه ما بیشتر" شخصیت"هایی خودکامه در سطح رهبری سیاسی تولید و تحویل داده است که به کیش شخصیت و عناصر خودکامگی مبتلا بوده و یا شدهاند، شخصیت هائی شیفته ستایش با انگارههای پارانوئیکِ عطیۀ آسمانی ونیمه الهی و آسمانی بودن.
زمینههای روانی و رفتاریِ فردی و اجتماعی پدید آمدن کیش شخصیت و شخصیت پرستی در میهن ما فراهم بوده است. ویژگیهای تاریخی و فرهنگی، عقب ماندگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی- زیستی، به ویژه نهاد دین در بروز شخصیت پرستی و پیامدهایش فردمحوری و رهبرگرایی و منجی گرائی نقش داشتهاند. نهاد دین، پیش و پس ازحمله اعراب به ایران، سبب شده است که" منجی"های بی مایه، خدا انگار، ولی فقیه، بُت واره، سایه خدا، خود بزرگ بین و گریزان از شنیدن و پذیرش انتقاد و تحمل مخالفت گاه نقش "شخصیت"ها و حتی شخصیتهای " کاریزما" را بازی کردهاند. ذهن استبداد زده وذهنیت خودکامگی و فرهنگ مرد سالاری نیز دربروز و ماندگاری این نحوه نگرش نقش ایفا کردهاند. شخصیت انسان ایرانی و مقولهی "ساخت استبدادی ذهن" ما ایرانیها متاثر از استبداد تاریخی و طولانیِ حاکم بر جامعه و حضور یک ساخت و بافت و نظام کهن و دیرینه فرهنگی - تاریخی سبب شدهاند بخش بزرگی از مردم میهن ما محکوم به حرف شنوی و دنباله روی و اقتدا به " شخصیتها " یا رهبرها و اربابها و مرادها ومرشدها و منجیها شوند. برای این بخش از ایرانیان شخصیت پرستی دراین معنا بوده است که فردی به آنها راه نشان دهد و بی چون و چرا مسیر تعیین شده توسط او را چشم بسته طی کنند.
تودۀ "منتطرالناجی" و حامی و پرستندۀ " شخصیت"، شخصیت مورد نظرش را آنگونه که در باور و خواستش نشانده، میبیند نه آنگونه که به طور واقعی وجود دارد، و اینگونه است که با تعصبی که هر دوسو، شخصیت و پیروانش، به دامش میافتند "فرقهای شخصیتی" شکل میگیرد، فرقهای از مجموعهای وفادار و مطیع نسبت به ارزشها و اخلاق و رفتارِ شخصیتی که" منجی" پنداشته شده است. در فرقههای شخصیتی پرستش، تمکین، باورمندی، شیفتگی و تقدس و تعلق نسبت به یک فرد را تجلی و محقق کننده باورها و آرزوهای خود میپندارند.
اقتدارکاریزماتیک " شخصیت" نیز به توانائی ارتباط گیری گفتاری و کرداری، و اعتمادآفرینی از سوی رهبر بستگی دارد، پیروانی که هویت فردی و اجتماعی و آینده خود را در" بله قربان" گویی و اقتدا به گفتار و رفتار مراد و مرشد خود میبینند. جمعهای سیلابی، خمیری وبی شکل همیشه به دنبال نقطه اتکایی گشتهاند تا خود را تعریف کنند، هویت یابند، و ضعفها و کمبودهایشان را در وجود آن نقطه اتکا به قدرت بَدَل کنند.
در این میانه رسانههای جمعی و تبلیعاتی توانستهاند سهم مهمی در ایجاد شخصیت پرستی، کیش شخصیت و تقویتِ شخصیتی خارق العاده، استثنایی و فوق بشری (کاریزما) داشته باشند.
۲
شخصیت پرستی و فرقههای شخصیتی مانع بزرگی در زایش اندیشهی پویا، رشدِ تفکر و ذهنیت مستقل بوده است. در جامعه ما شخصیت پرستی سبب شده است مردم به جای خودیابی و یافتن نقش خویش دردستیابی به آزادی، رفاه و همبستگی با دل بستن به "رهبر و منجی" چشم اندازهای تاریخی را تنگ تر و تیره تر کنند و فردیت، نقش شهروندی، کار و حرکت جمعی و سازمان یافته و فهم و عمل "رهبری جمعی" در حاشیه قرار بگیرند.
ناتوانی وگریزاز همکاری، همگرایی و تمایل به فرد محوری و رهبرگرایی در میهن ما تاریخی دیرینه دارد. بخش اعظمِ جامعه ما با فرهنگ یا روش ومنشِ کار جمعی، فرهنگ پذیرش رهبری جمعی با رعایت حقوق فرد بیگانه است.
رهبری جمعی ومدیریت عقلانی و دموکراتیک، به ویژه همکاری و همگرائی در میان شخصیتها و نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج، آنهم به مدد رشد نسبی جنبشهای مدنی و اجتماعی تا حدی مطرح شده است. ساختار و ساز و کار دموکراتیک و رشد جامعه مدنی قدرت گیری و تاثیرگذاری انسانهای شایسته و مسئول را افزایش داده است و به همین خاطر نقش فرد و شخصیت در حرکتهای سیاسی و اجتماعی به طور مطلق انکار و نفی نشده است، نقشی که با " فرد محوری" و " منجی گرایی" متفاوت است. بی تردید افراد بسته به میزان تواناییها فکری وکرداری در جمع وجامعه جایگاه ویژهای خواهند یافت و تاثیرگذاریهای ویژه نیز خواهند داشت. کاربُرد مکانیزمها مهار ونظارت، قوانین دموکراتیک چه به هنگام انتخاب یک رهبر موقت و چه در شرایط پیشبرد امر رهبری ِ دورهای در اکثر کشورهای " دموکراتیک" تجربههایی کار آمد ومثبت دستاورد داشته است، که میباید از آنها درس گرفت.
مسعود نقرهکار
*

نوروز و چنگنوازِ سیستانی، علی میرفطروس