آیینها و رسوم، همچون رودخانههاییاند که از سرچشمهای دوردست جاری میشوند و در مسیر خویش، از هر سرزمینی که میگذرند، رنگ و بویی از آن میگیرند. حاجی فیروز، با آن چهرهی سیاه و جامهی سرخ، سالهاست که در کوچههای نوروز میخرامد و نوید زندگی دوباره میدهد. اما آیا این چهرهی سیاه، نشانی از نژادپرستی است یا رمزی است از کهنالگویی دیرین؟
شواهد و اسناد، همگی حکایت از آن دارند که ایران کهن با نژادپرستی بیگانه بوده است. رنگ سیاه بر چهرهی حاجی فیروز، نه از برای تحقیر، که از برای تمثیل مرگ و تولد دوباره است. او پیک سال کهنه است که از دل تاریکی برمیخیزد و با خون تازهای که در رگهای زمان جاری میشود، به استقبال بهاری نو میشتابد.
اما رسم و آیین، چونان درختی است که شاخههایش در بادِ زمان خم و راست میشود. جهان امروز، جهانی است که در آن فرهنگها به یکدیگر نزدیک شدهاند و سنتها در معرض دید همگان قرار گرفتهاند. چه بسا آنچه برای مردمانی رمزی از زندگی باشد، برای دیگرانی یادآور تلخی و رنج گردد. پس اگر چهرهی سیاه حاجی فیروز، دلهای رنگینپوستان را به درد میآورد و شائبهی تحقیر را در ذهن آنان برمیانگیزد، آیا اخلاق حکم نمیکند که این سنت، خویشتن را با زمانه سازگار کند؟
آنچه اصالت دارد، جوهر پیام حاجی فیروز است، نه رنگ چهرهی او. او میتواند با همان پایکوبی و طرب، بیآنکه سیاهی بر چهره زند، پیامآور شادی و بهار باشد. آن رسمهایی که باقی میمانند، باید با زمانه آشتی کنند و رنگی از درک و همدلی انسانی بگیرند؛ که اخلاق، چیزی جز پروا از رنج دیگری نیست. انسانی ترین انسانیت، آن است تا رنج هیچ انسانی را نخواهیم.
نیکروز اعظمی
*

"چپ" در ایران آینده، آرمان مستوفی

گُنده لات مجلس و اجتماع "علویون"، مسعود نقره کار