جامعهی ایران، قرن هاست که زیر فشار ساختارهای ناکارآمد، سنتهای فرسوده، و سرکوبِ فردیت، به فرسودگی و رخوت کشیده شده است. در این میان، راه نجات نه در بازگشت به الگوهای کهن و نیاکانی است، الگوهایی که در آنها فرد در دل جماعت مستحیل و نادیده انگاشته میشد، بلکه در بازاندیشی ریشهای و بنیادگذاری نظمی نو است، نظمی که بر شالودهی آزادی و آزادی فرد و حقوق فردی استوار باشد.
فرهنگ، سیاست، و نهادهای اجتماعی ما باید از نو بازخوانی و بازتعریف شوند؛ نه با رنگآمیزی مجدد گذشته، بلکه با درک ژرفی از ضرورتهای زمانه و ارزشهای انسانی. در این مسیر، شعار "زن، زندگی، آزادی" تنها یک فریاد سیاسی نیست، بلکه بیانی از یک افق تازه است: افقی که در آن فرد، با همهی پیچیدگیهای وجودیاش، به رسمیت شناخته میشود و ارزشهای حیات، زیستجهان و آزادی، در برابر ایدئولوژیهای تقلیلگرا و تمامیتخواه، قد علم میکنند.
چسباندن برچسبهای ایدئولوژیک به مدافعان مضامین انقلاب "زن، زندگی، آزادی"، خود جلوهای از همان سازوکارهای ایدئولوژیکی است نمونهی بارز آن، اطلاق خودسرانه و تحکمآمیز عنوان "ملی" بر این انقلاب است؛ تلاشی برای فروکاستن آن به مرتبهای از ستایش و تسلیم در برابر "معبدگاه"های ایدئولوژیک خودساخته. "ملی" و "معبدگاه" عناوین رمز یک طیف ایدئولوژیکی است که نظر به ارزشهای گذشته ایران باستان دارد. ارزشهایی که هیچگاه در آن فردیت نبالید در حالیکه انقلاب زن زندگی آزادی رویکرد به فردیت دارد.
این خیزش انقلابی، نه در پی تداوم معابد کهن است و نه با آنها سنخیت دارد؛ بلکه برآمده از گسست با همان نظام ارزشی است که "ملیبودن" را ابزار "مشروعیت"سازی ایدئولوژیک کرده است. در واقع، میان این انقلاب و آن ساختارهای تقدیسشده، هیچ همخوانی بنیادینی وجود ندارد؛ چرا که این انقلاب بر پایهی فردیت، آزادی، و زیست مستقل انسانی استوار است، نه در گروی اطاعت از معابد فکری و سیاسی کهنه.
برای عبور از بنبست تاریخیمان، به گسستی آگاهانه از گذشته و بنیانی نو برای آینده نیاز داریم؛ بنیانی که در آن آزادی نه امتیازی اعطایی، بلکه حقی ذاتی برای هر انسان تلقی شود. هر نظام سیاسی، فارغ از شکل، مضمون و ساختار آن، آنگاه که آزادی فرد را بهعنوان حقی بنیادین به رسمیت بشناسد و در عمل پاس بدارد، شایستگی مقبولیت را خواهد داشت.

دردهای نهفته در پس فاجعه بندر رجایی، سیامک بهاری

شیخِ سرخ، مهران رفیعی