اخیراً آقای مهدی فتاپور در برنامه «کوچ ایرانیان» که توسط آقای علی لیمونادی تهیه میشود، به مسائل مختلفی درباره تاریخچه فعالیت سیاسی خود و مواضع سازمان چریکهای فدایی خلق، سازمان اکثریت و مهاجرت به شوروی پرداخته است. برای روشنتر شدن برخی نکات پیرامون مهاجرت سازمان اکثریت و مواضع سیاسی رهبری این سازمان، به چند نکته در ارتباط با مصاحبه آقای فتاپور میپردازم:
آقای فتاپور مصاحبه را با شرح بیکیفیت بودن مدادهای ساخت شوروی که میخواسته با آن گزارشی از وضعیت برای رهبری سازمان بنویسد، شروع میکند. اگر گفتههای پیشین آقای فرخ نگهدار را در کنار چنین آغاز سخنی از سوی آقای فتاپور بگذاریم، برای بیننده این تصویر ساخته میشود که گویا رهبران سازمان اکثریت مانند فتاپور و نگهدار از همان آغاز نسبت به نارساییهای جامعه شوروی دیدگاه انتقادی داشتند. البته شاید آنها در چهاردیواریهای خانههای خود به چنین نارساییهایی میپرداختند، اما این ادعاها با واقعیتهای آن زمان ما در مهاجرت سوسیالیستی همخوان نیست. اکنون، پس از گذشت سالها، جناب نگهدار و فتاپور طوری سخن میگویند که گویا از همان روزهای نخست ورود به جامعه شوروی، نارساییهای آن را تشخیص داده بودند. این نوع اظهارات کلی و ناقص است. مثلاً گفتن اینکه وضعیت بیمارستانها اسفناک بود یا کیفیت اجناس پایین بود، چیز پنهانی نبود. با این حال، دستکم در چهار سال نخست ورودمان به شوروی، ما نه تنها از رهبری سازمان چنین حرفهایی نمیشنیدیم، بلکه دوستانی که در آن مقطع زمانی به نارساییهای واقعی شوروی اشاره میکردند، با واکنش سرد و منفی این دوستان مواجه میشدند.
برخی از دوستانی که با این رهبران در تاشکند زندگی میکردند، پس از شنیدن صحبتهای پراکنده فرخ نگهدار و فتاپور، به من گفتند ممکن است این افراد در دلشان انتقاداتی داشتند، اما ما هرگز چنین سخنانی از زبانشان نشنیدیم.
واقعیت این است که در آن سالها، دستگاه فکری جناب فتاپور، وابسته به نظام شوروی بود. رهبری جناح راست سازمان، به رهبری فرخ -- که اتفاقاً فتاپور نیز از حامیان این جناح بود -- تا یک سال پیش از فروپاشی شوروی، پا به پای حزب توده ایران، مدافع سرسخت شوروی بودند. نظام فکری این دوستان کاملاً با حزب کمونیست شوروی هماهنگ بود و با تمام توان از رهبری کا.گ.بزده حزب توده دفاع میکردند.
در دوران گورباچف، بولتن داخلیای در تاشکند منتشر میشد که در آن هر دو جناح نظرات خود را منعکس میکردند. دیدگاههای جناح راست در این بولتنها چیزی جز سرسپردگی نظری و سیاسی به شوروی مشاهده نمیشد.
آقای فتاپور در مصاحبهاش میگوید زمانی که در غرب بودم، متوجه تفاوت عمده شوروی و کشورهای اروپایی شدم. اما در آن زمان که در شوروی حضور داشت، از این سخنان خبری نبود. دوستانی که از اتحاد نانوشته حزب توده و سازمان اکثریت دلسرد شده بودند و در دوران گورباچف قصد ترک شوروی داشتند، از سوی جناح راست سازمان با اتهامات گرایش به غرب، تحقیر و توهین مواجه میشدند. در واقع، سخنان امروزی آقای فتاپور با عملکرد گذشتهشان همخوانی ندارد.
بابک امیرخسروی میگفت: من دوست داشتم که رهبران فدایی، مانند حزب توده ایران، در شوروی گرفتار نشوند. به همین دلیل، با میل و علاقه به فتاپور کمک کردم تا پاسپورت فرانسوی بگیرد. اما تا جایی که من شنیدم، با وجود حسننیتهای آقای امیرخسروی و حزب دموکراتیک مردم ایران، رهبری جناح راست سازمان -- از جمله فتاپور و علی توسلی -- همراه با خاوروی و صفری، در اروپا علیه بابک امیرخسروی و حزب دموکراتیک تبلیغات منفی میکردند.
با جرأت میتوانم بگویم که در چهار سال نخست، کلیه رهبری سازمان از ارتدوکسهای لنینی بودند. من و دوستانم، پس از گذشت سه سال زندگی در شوروی، از زبان یکی از رهبران جناح چپ سازمان شنیدیم که با حرارت میگفت: «هرچه زمان میگذرد، ایمان من به نظام شوروی و مارکسیسم-لنینیسم محکمتر میشود.»
نکته دوم اینکه اغلب رهبران سازمان پس از مهاجرت به غرب، بهدرستی از رهبری حزب توده ایران انتقاد میکنند که چرا واقعیتهای شوروی را بعد از بازگشت به ایران پس از انقلاب، بیان نکردند. اما پرسش این است: حتی اگر رهبری حزب توده واقعیتها را میگفت، واکنش رهبری سازمان چه میبود؟ ما که در خود شوروی بودیم و در کارخانهها کار میکردیم، همین که انتقاد میکردیم، اغلب با واکنش منفی این دوستان مواجه میشدیم. روزی به یکی از رهبران جناح چپ سازمان که عضو هیئت سیاسی بود، گفتم: رفیق، در اینجا خودِ نمک گندیده است. او در حضور دو دوست دیگر با عصبانیت واکنش نشان داد و درحالیکه انگشتش را جلوی چشمانم تکان میداد، گفت: درست است در کشور شوروی نارسایی وجود دارد، اما از محتوای حرفهای تو بوی «ضد شوروی» و ضد سوسیالیسم برمیخیزد. انتهای این فکر تو به لجنزار ختم میشود.
باز یادم هست رفیقم مسعود، که ساکن باکو بود، به من گفت: با یکی از اعضای هیئت سیاسی سازمان از جناح چپ بود، گفتم: رشوه و فساد در باکو بیداد میکند. این چه سوسیالیسمی است؟ رفیق مانند مسلمانان به من هشدار داد: ایمان خود را به باد نده، رشوه در ایران صد برابر بیشتر از باکو است. دوست همحوزهای من هم به او میگوید: تو ایمان خود را نسوزان، اتفاقاً رشوه و فساد در باکو صد برابر بیشتر از ایران است. البته بهمرور، برخورد جناح چپ واقعبینانهتر شد و جناح چپ سازمان در حال شکلگیری بود. اما نحوه نگرش جناح راست سازمان به شوروی توجیهگرانه بود.
نکته سوم اینکه آقای فتاپور میگوید بعد ورود به افغانستان، کنار رودخانه مرزی غمگینانه به این فکر میکرده که آنسوی رودخانه، در ایران، اعضا و هواداران سازمان همه زیر کنترل تور پلیسی پیچیده و پیشرفته حکومت گرفتار خواهند شد. باید از ایشان پرسید: با چنین تحلیلی از موقعیت خطرناکی که تشکیلات سازمان در آن قرار دارد، آیا او و بقیه اعضای رهبری سازمان اکثریت همان زمان نباید تصمیم به انحلال تشکیلات یا توقف فعالیتها برای حفظ یا از زیر ضربه خارج کردن اعضا و هواداران سازمان در داخل کشور در آن شرایط بد امنیتی میکردند؟
موضوع دیگر، حرف آقای فتاپور در این مصاحبه این بود که گفت: ما رفراندوم جمهوری اسلامی را تحریم کردیم. البته این درست است که فداییها رأی ندادند، اما به باور من و بسیاری دیگر، این رأی منفی نه از موضع دموکراتیک، بلکه از موضع رادیکالیسم انقلابی بود. هر رأی «نه» به نظام حاکم، لزوماً مثبت نیست. رأی «نه» ایرج اسکندری، دبیرکل سابق حزب توده، طرفداران شاپور بختیار، و برخی لیبرالها ایجابی و بار دموکراتیک داشت.
جناب فتاپور و فرخ نگهدار طوری بیان میکنند که سازمان از موضع واقعبینی سیاسی و پراگماتیستی وارد درگیری با حاکمیت نشد. این حرف هم تا حدی درست است، اما کامل نیست. سازمان اکثریت و حزب توده از موضع ضد امپریالیستی به جمهوری اسلامی نزدیک شدند. در نظام فکری حزب توده و سازمان اکثریت، جمهوری اسلامی در جبهه جهانی، بهعنوان یک کشور دوست در مقابل امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا قلمداد میشد.
آقای فتاپور درباره کنگره اول میگوید: ما به نتایجی رسیدیم و سوسیالیسم لنینی را رد کردیم. حتی اگر با خوشبینی به سخنان او نگاه کنیم، به نظر من این تغییرات نظری، سطحی و ناشی از فروپاشی شوروی و فرجام مهاجرت سازمان از شوروی به اروپا بود که به سازمان تحمیل شد. سازمان با فرمولبندیهای کلیشهای چند بند در نقد لنینیسم ردیف کرد. من شاهد مرزبندی جدی و مستقلانه با نظریههای رایج در جنبش جهانی کمونیسم در سازمان نبودم. اساساً رد لنینیسم، انترناسیونالیسم کمینترنی و استالینی، دیکتاتوری پرولتاریا و تحلیل از ماهیت انقلاب اکتبر، پیش از کنگره اول، در بحثهای درونسازمانی مطرح نبود -- یا دستکم من ندیدم. اگر اسنادی در این مورد وجود دارد، خوشحال میشوم منتشر شود. حتی پس از گذشت چند سال از کنگره اول، آثار و بقایای تفکر لنینی در اسناد و خطمشی سازمان بهوضوح دیده میشد.
اگر بخواهم خلاصه کنم، تصویری که امروز آقای فتاپور، فرخ نگهدار و برخی دیگر از رهبران سازمان اکثریت از گذشته ارائه میکنند، گویای واقعیتهای گذشته سازمان نیست. متأسفانه برداشت من این است که برخی از این دوستان در این و یا آن مورد، برای سازمان و حتی برای خودشان تاریخسازی و یا هویتسازی میکنند.
اما یک نکته پایانی درباره مصاحبهکننده، آقای علی لیمونادی؛ ایشان حتماً میتوانست سؤالهای چالشیتر و از جمله نکات مطرحشده در این نقد را از مهمان برنامه بپرسد. به نظر میرسد آقای لیمونادی چنان در ترومای انقلاب ۵۷ و سقوط نظام پادشاهی گرفتار ماندهاند که هنوز، بعد از نزدیک به ۵ دهه، بیشتر سؤالات و نکاتی که مطرح میکنند، رنگ و بوی حسرت درباره «آن بهشت گمشده که قدرش را ندانستیم و آوار سهمگین انقلاب است و ملایانی که همه راحت گولشان خوردند» دارد.
در پایان باید بگویم، با وجود تمام ضعفها و کاستیها، تجارب آقای فتاپور در این گفتگو برای من شنیدنی و آموزنده بود.
اتابک فتحالله زاده، استکهلم