در طول چهار دههی اخیر، ایران به تدریج از جایگاه تاریخی و ژئوپلیتیکی خود در منطقه فاصله گرفته و به کشوری منفعل و منزوی تبدیل شده است. این روند عقبگرد، بیش از آنکه محصول فشار خارجی باشد، نتیجهی مستقیم حاکمیتی نالایق، غیردموکراتیک و بیبرنامه به رهبری آقای علی خامنهای بوده است؛ رهبری که اگرچه ادعای ایستادگی در برابر غرب را دارد، در عمل بستری فراهم کرده که منافع منطقهای ترکیه، عربستان، کشورهای حوزه خلیج فارس و بهویژه روسیه را به شکل بیسابقهای تأمین کرده است.
آقای خامنهای در زمینهی فلجکردن توانمندیهای ایران عملکردی در سطح بسیار بالا داشته است. او با مهار ظرفیتهای داخلی، کشور را عملاً از توانمندیهایش محروم کرده و با سرکوب سیستماتیک، اجازه رشد و پویایی به هیچ نهاد یا صدای مستقلی نداده است. حتی با ایجاد اپوزیسیونی کنترلشده، تلاشی برای ایجاد توهم تضاد و آزادی کرده است. هر از گاهی نیز با اعدام یک جوان معترض, اغلب از طیف پادشاهیخواه, نمایشی از اقتدار و جدیت به راه میافتد تا فضای رعب حفظ شود.
همزمان، کشورهای منطقه با تماشای ضعف ایران، فرصتهای تاریخی خود را بازسازی کردهاند. ترکیه جای پایش را در قفقاز، آفریقا و خاورمیانه محکم کرده، عربستان سعودی با پروژههای اقتصادی و چهرهای مدرن در صحنه جهانی ظاهر شده و امارات به یک قطب دیپلماسی و فناوری تبدیل شده است. در این میان، روسیه نیز نهایت بهرهبرداری را کرده؛ از فروش تسلیحات و انرژی گرفته تا کشاندن ایران به منافع استراتژیک خود در جنگ اوکراین و سوریه. همهی اینها در حالی رخ داده که ایران، با سیاستهایی ویرانگر، خود را از رقابت منطقهای و جایگاه ژئوپلیتیکیاش محروم کرده است.
در نقطهی مقابل نظام، اپوزیسیونی قرار دارد که متأسفانه نه تنها نتوانسته جایگزینی معتبر برای ساختار فعلی باشد، بلکه به دلیل نبود وحدت، رهبری منسجم و برنامه عملی، خود به عاملی برای تداوم وضعیت موجود تبدیل شده است. چه جمهوریخواهان و چه پادشاهیخواهان، اغلب به جای ارائه راهکار، درگیر اختلافات کودکانه، خودنمایی رسانهای و تسویهحسابهای شخصیاند. نتیجه آن شده که اپوزیسیون بیش از آنکه امیدساز باشد، یادآور ضعف و بیسامانی است.
در این میان، جریان پادشاهیخواه نیز با وجود میراث نمادین و تاریخی خاندان پهلوی، همچنان از کمترین ظرفیتهای خود بهره میبرد. خانواده پهلوی، بهویژه شاهزاده رضا پهلوی، از جایگاهی برخوردارند که میتوانست نقشی بیبدیل در همبستگی ملی و سازماندهی نیروهای مخالف ایفا کند. اما برخلاف انتظار، برخوردی مملو از تردید، رودربایستی و بیمیلی نسبت به ورود جدی به سیاست دیده میشود. برای بسیاری از حامیان پادشاهیخواهی، این انفعال غیرقابل درک است.
در چنین شرایطی، بهترین آلترناتیو آن است که شاهزاده رضا پهلوی نقش نمادین پادشاهی مشروطه را بپذیرد و اداره امور سیاسی و اجرایی را به یک شورای پادشاهیخواه متشکل از چهرههای خوشفکر، میهنپرست، خوشسابقه و با تجربه در حوزههای سیاست، حقوق، اقتصاد و جامعهشناسی واگذار کند. این شورا، میتواند هم انسجام تاریخی و هویتی پادشاهی را حفظ کند و هم با ارائه برنامه عملی، اعتماد عمومی را بازیابد.
چنین شورایی، اگر از عناصر باسابقهی مستقل و دلسوز ملت تشکیل شود، میتواند نقشی محوری در مرحلهی گذار از جمهوری اسلامی و طراحی آیندهای مبتنی بر عقلانیت، دموکراسی و توسعه پایدار ایفا کند.
ملت ایران امروز میان دو مانع اصلی گرفتار است: نظامی سرکوبگر، بیچشمانداز و فاسد، و اپوزیسیونی پراکنده، بیاثر و بیبرنامه. کشور نیازمند تفکری نو، تاریخی، ملی و در عین حال مدرن است که بتواند با وحدت و خرد جمعی، مسیر تازهای را بگشاید. اگر روزی ملت ایران فرصت عمل یابد، بعید نیست که با هر دو سوی این بنبست, نظام و اپوزیسیون بیبرنامه, تسویهحسابی جدی کند.