Friday, Jun 20, 2025

صفحه نخست » نمی خواستم این را بنویسم اما می نویسم؛ حاضرم با کسانی که....؛ ف. م. سخن

IMG_1365.pngسال ۶۰ تازه از جنوب فرانسه به ایران بازگشته بودم. پاسپورت دانشجویی ام در جیب ام بود و می توانستم به فرانسه بازگردم.

صبح زود جلوی درِ نظام وظیفه در عشرت آباد بودم. باید تصمیم می گرفتم به داخل ساختمان برای معرفی خودم برای خدمت سربازی بروم یا به خانه برگردم و چمدان ام را بردارم و به خارج برگردم.

مدت ها بود شب ها، موقع خواب، خودم را می دیدم که ترکشی، گلوله ای چیزی به من خورده و دست و پایم قطع شده یا چشمان ام کور شده است. تصویر مرگ به ذهن ام نمی آمد؛ اگر بلافاصله می مُردم نگرانی نداشت ولی قطع عضو و بخصوص کور شدن برایم خیلی دردناک بود.

در محله ی اشرافی ما هم، همسایه ای نبود که رفتن اش به جنگ مرا به رفتن به جنگ ترغیب کند. در محله های جنوب شهر بچه های محل همدیگر را می شناختند و شب ها در سر کوچه ها همدیگر را می دیدند و اگر مخالف حکومت بودند در باره ی مبارزه با حکومت یا اگر موافق بودند خصوصا در مساجد محل در باره ی حضور در جنگ و جبهه و فداکاری و کارهای شجاعانه حرف می زدند و به این ترتیب برای حضور در یکی از این کارها ترغیب و تشویق می شدند.

اما در محله ی ما از این خبرها نبود. محله ای بود که اکثر ساکنانش به خارج فرار کرده بودند و اگر هم در ایران مانده بودند اهل این کارها نبودند و فقط در حرف با حکومت مخالفت می کردند و چشم امید به مجاهدین خلق دوخته بودند که با مبارزه ی مسلحانه حکومت نکبت را ساقط کند.

بنابراین من باید خودم تنها، آن هم در مخالفت با خانواده ام که هم طرفدار پادشاه و نظام قبل از انقلاب بودند، هم جنگ را احمقانه می دانستند تصمیم می گرفتم و عمل می کردم. بسیار دوران سختی برای من بود چون نگاه من به بچه هایی بود که اغلب، امکانات فرار یا زندگی در خارج نداشتند و برای حفظ ایران از دست صدام به جنگ رفته بودند. صدام قسمتی بزرگی از خاک ما را در مرزهای غربی کشور اشغال کرده بود.

بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و خودم را معرفی کردم. هجده ماه پر از خطر مرگ و ناقص شدن، هجده ماه پر از خطر را در خط مقدم جبهه گذراندم. بعد از فتح خرمشهر متوجه بودم که ادامه جنگ بی دلیل است و خمینی لج بازی می کند. او که از ابتدای روی کار آمدن اش با خودش و نظام سرکوبگر اسلامی اش مخالف صد در صد بودم، دیگر هدفش حفظ ایران نیست بلکه رسیدن به کربلا و بغداد و جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم است. این بار اوست که می خواهد به عراق و کشورهای دیگر تجاوز کند و جنگ من دیگر جنگ برای حفظ تمامیت ایران نیست بلکه برای حفظ افکار بیمار اوست.

اما دیگر برای ما راه برگشتی نبود. با دوستان و نازنیانی در جبهه آشنا شده بودم که محال ممکن بود به هیچ قیمتی آن ها را تنها بگذارم. چند مرتبه که دوستان سیاسی از داخل زندان و بیرون از زندان به من هشدار دادند که از جبهه فرار کنم و به خارج برگردم به آن ها خندیدم. من بروم و دوستان و همسنگرانم در خط و در خطر بمانند؟! محال ممکن است!

باری الان بعد از چهل و خرده ای سال که از آن دوران می گذرد و کثافت حکومت نکبت و بی دلیل بودن ادامه ی جنگ برای همگان اظهر من الشمس شده است باز به آن دوران افتخار می کنم. به کاری که کردم افتخار می کنم. به لحظه لحظه ی دورانی که در مصائب جبهه و جنگ با بچه ها و همسن و سال هایم شریک بودم افتخار می کنم.

در همان دوران با دو سه نفر از بچه های مخالف حکومت که صحبت می کردم می گفتم باید کارکردن با تمام سلاح هایی که در اختیار داریم از آر پی جی گرفته تا نارنجک و غیره را عملا یاد بگیریم و در خط از آن ها استفاده کنیم اگر چه سلاح اصلی ما تانک است و اینها سلاح سازمانی ما نیست. بچه ها می گفتند چرا؟ و من می گفتم اگر اینجا زنده بمانیم بعدا در شهر لازم مان می شود. منظورم مشخص بود. جنگیدن با این سلاح ها با حکومت نکبت.

حالا عرض ام را کوتاه کنم. الان در سن ۶۶ سالگی در خارج هستم و زندگی بخور نمیری دارم. بیمار هم هستم و دیگر جوان سابق بیست ساله نیستم. در اینجا، در امنیتی که آلمان ها برایم به وجود آورده اند زندگی می کنم. اینقدر هم ایران و خارج و خارج و ایران رفته ام و زندگی کرده ام و تغییر مکان داده ام که نه عاشق زندگی در ایرانم نه عاشق زندگی در خارج. یعنی هوس دود تهران و گردش در سر پل و عشق دل و جگر خوردن در درکه و به شمال و جنوب ایران رفتن هم ندارم. هوم سیک هم نشده ام و نیستم. فک و فامیل هم در ایران ندارم و اصلا در ایران جایی برای زندگی کردن ندارم.

اما بر اساس تجربه ی سال ۶۰ حاضرم با رهبرانی که می توانند مردم ایران را با حضورشان در ایران به حرکت در آورند همپا و همراه شوم و با آن ها به ایران برگردم. شعار هم نمی دهم بلکه به صورت عملی و شدنی، هم امکان ورود غیر قانونی برای آن کس یا کسان از مرزهای مطمئن با تضمین حفظ جان تا رسیدن به تهران برای من وجود دارد هم دستکم با دو تن از یاران جنگی با سابقه ام آماده ام تا رسیدن سالم به ایران را تضمین کنم.

اگر هم به من اطمینان نباشد، رهبرانی که معتقدند خیلی کسان را در خارج و داخل می شناسند و در نزد مردم بسیار محبوب اند، نه با من، بلکه با آن هایی که به آن ها اطمینان دارند به ایران برگردند و من هم جداگانه به ایران بر می گردم.

اما چرا رفتن ام را رفتن ام را به رفتنِ کسان موثر و عامل حرکت مردمی مشروط می کنم؟ برای این که اگر من تنها برگردم چه کاری می توانم بکنم؟

تا یکی دو روز دیگر مردمی که از شهرهای بزرگ و تهران گریخته اند، کم کم به شهرهایشان برخواهند گشت. آن ها نیاز به پول و امکانات زندگی در خارج از شهرهایشان دارند و این پول و امکانات نامحدود نیست و نهایتا برای چند روز است. بعد از آن همه مجبور خواهند شد زیر موشک باران اسراییل هم شده به سر خانه زندگی شان برگردند.

آن ها و بخصوص جوانان در این شرایط آماده خواهند بود تا با پرچمداری هر کس که خودش آماده ی حرکت در جلوی صف آنان باشد به حرکت در آیند و انگیزه ی جنگ تن به تن با عوامل آدمخور حکومت نکبت پیدا کنند و تصور نکنند که این کسان، فقط بلدند از راه دور شعار بدهند و آن ها را جلو بیندازند.

این مرحله شاید مهم ترین و سرنوشت ساز ترین دوران تاریخ ما باشد. دورانی که ۴۶ سال منتظر رسیدن آن بوده ایم.

آتش تهیه را اسراییل برای ما روی سر آخوندها و عوامل امنیتی و نظامی اش ریخته است و اکنون نوبت ما سربازان است که به طرف قلب جبهه ی دشمن حمله کنیم.

چه افتخاری بالاتر از این که در کنار بچه های ایران، پنجه در پنجه ی دشمن بیندازیم و آن ها را از سرزمین خود بیرون کنیم. من برای خودم افتخاری بالاتر از این نمی شناسم.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy