حمید آصفی
آتشبسی که ناگهان از دل حمله نظامی متقابل برخاست، نه تنها جهان را، که خود جمهوری اسلامی را هم غافلگیر کرد. رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانی خود، برای نخستین بار، نه از غنیسازی گفت، نه از انتقام، نه از «حق مسلم». این سکوت، معنایش این میتواند باشد: برنامه هستهای، آنگونه که میشناختیم، دیگر روی میز نیست.
حالا سؤال اصلی این است: اگر غنیسازی نابود شده باشد، اگر تأسیسات از کار افتاده باشند، جمهوری اسلامی دیگر با چه چیزی چانهزنی خواهد کرد؟ و مهمتر از آن، با کدام مدیریت، با کدام منطق، و با کدام آینده؟
در سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی دیگر آن تهدیدگری و بیپروایی نبود؛ و هیچ نشانهای از پافشاری بر غنیسازی، هیچ ادعایی درباره انتقام. واقعیت این است: برنامه هستهای یا نابود شده، یا در معرض نابودی قرار دارد. اگر آمریکا و اسرائیل به آنچه میخواستند رسیدهاند، و شواهد میگوید رسیدهاند، پس بازی جمهوری اسلامی در این میدان تمام شده است.
در این شرایط، غنیسازی دیگر نه برگ برنده است، نه ابزار تهدید؛ بلکه باریست بر دوش نظام. ایران اگر هنوز بخواهد وارد مذاکره شود، دیگر نه با «سایه تهدید»، بلکه برای یک توافق جامع و ماندگار پای میز بنشیند.
و اگر نخواهد؟
گزینهای جز درگیری دوباره باقی نمیماند.
و این بار، نه با شلیک موشک، که با کلنگ تاریخ.
دو مسیر بیشتر پیش روی حکومت نیست: تقابل یا تعامل. و صورتحساب تقابل از همیشه سنگینتر است. اگر جمهوری اسلامی بخواهد از یک جنگ پرهیز کند، باید وارد دو توافق موازی شود: یکی ترک مخاصمه با اسرائیل ــ و البته بدون شناسایی این کشور ــ و دیگری عادیسازی همهجانبه با آمریکا. بدون این دو، آتش زیر خاکستر باقی خواهد ماند.
ترک مخاصمه یعنی پذیرش نانوشته پایان دشمنی، نه لزوماً صلح یا دوستی. یعنی پایان دادن به عملیات نیابتی، خروج از لفاظیهای جنگطلبانه، و فهمیدن این نکته که دیگر دوران موشکهای بیپاسخ گذشته است. اسرائیل نشان داد که میتواند در نیمهشب، در قلب پدافند جمهوری اسلامی نفوذ عملیاتی کند. این واقعیت امنیتی را حتی صداوسیما هم نمیتواند حذف کند.
در سوی دیگر، عادیسازی با آمریکا به یک ضرورت بدل شده. نه بهعنوان یک تسلیم، بلکه بهعنوان تنها راه بازگشت به حیات. برای حکومتی که نه دستاورد اقتصادی دارد، نه توان پدافندی، و نه برگ دیپلماتیک، این مسیر نه انتخاب، که اجبار است. آنچه روحانی بهنرمی زمزمه کرد، همان چیزیست که خامنهای شاید به اجبار به آن برسد.
اما جمهوری اسلامی برای این تغییر نیاز به پوستاندازی دارد. نه فروپاشی، نه کودتا. پوستاندازی، یعنی انتقال قدرت نرم از رأس هرم به لایهای پایینتر. تفویض اختیاری که بتواند بار جنگ و صلح را به دوش بگیرد، بدون آنکه ساختار رسمی فروبپاشد.
پس بهترین گزینه برای او، انتقال بخشی از قدرت و اختیارات است به چهرهای که هم قابل اعتماد باشد، هم قابل معامله.
در این میان، اسامی مختلفی زمزمه میشوند، حتی چهرههای کمتر شناختهشده. اما مهمتر از نامها، مدل تفویض است. نه یک رئیسجمهور، بلکه یک نمایندهی قابل معامله از سوی نظام. تفویض، یعنی قدرت رسمی نه، اما داشتن قدرت واقعی برای پایان مخاصمات با آمریکا منتقل شود. اختیارات، بدون هیاهو، به میدان میآیند.
در این مدل، رهبری در جایگاه پدر معنوی نظام باقی میماند، اما تصمیمسازی و مذاکره و مسئولیتپذیری، به چهرهای دیگر واگذار میشود. مانند آنچه در آخرین سالهای آقای خمینی رخ داد.
در حالیکه رسانههای حکومتی هنوز از نابودی اسرائیل سخن میگویند و رویای پیروزیها را پخش میکنند، واقعیت در جلسات پشتپرده میتواند چیز دیگری باشد. و بدنهی حکومتی حس کرده که دیگر نمیتوان با شعارهای قدیمی، بحرانهای جدید را مدیریت کرد.
سؤال این است: وقتی رهبری واقعاً از تنهایی بیرون بیاید، با چه جمهوری اسلامیای روبهرو خواهد شد؟
پاسخ این است: با حکومتی که یا پوستاندازی کرده و با جهان وارد معامله شده؟
این آینده، نه دور است، نه مبهم.
اگر جمهوری اسلامی تغییر نکند، خودش تغییر داده خواهد شد.
اگر گفتگو نکند، به انزوا و تحریمهای بیپایان بازخواهد گشت.
اگر تفویض نکند، با بحران جانشینی روبرو خواهد شد.
تفویض، تنها راه عبور از بحران برای نظام است، و شاید زنده ماندن ایران.
در نهایت، مردم ایران تنها چیزی که میخواهند، نه سلاح هستهای است، نه دشمنی با جهان. فقط میخواهند زندگی کنند.
اگر حکومتی این را نخواهد بشنود، بهزودی نه چیزی برای حکومت کردن خواهد داشت، نه مردمی که همچنان گوش بدهند.