
گیریم این رفتارها و کردارها برآمد ناامیدیها و خستهگیها بسیار است و به نادانیها ی بیشمار علی خامنهای و همدستی اصلاحطلبان بیبخار با او میرسد؛ چه، آنها بودند که این خار یاس و این همه داس تیز هراس را بهجا ی (حتا اگر شده) یک شاخه ی گل امید و یاس خودبسندهگی در سپهر سیاسی ی ایران و در مزرعه ی زرد اصلاحطلبی کاشتند. با این همه، این خیل پخمه و خل رامیار و شهریار نبودند؛ که دشمنیار و گرفتار خیال خوش «اسراییل آزادیبخش» بودند و آزادی از چنگ خونی ی علی خامنهای و حکومت پلشت جمهوری اسلامی را بدپندارانه به همکاری با یک پلشتی بزرگتر همانند نتانیاهو گره زدند!
گیرم کودکان غزه به خواب سنگین این سیاهکاران سیاست و رامیاری نمیآیند و هیچ خراشی بر رویا ی سادهانگارانه ی آنها برای آزادی و آبادی ایران نمیاندازند، اما خردمندان سپهر سیاست و درسآموزان سیاهه ی تاریخ و جنگها ی تازشکارانه پیشتر آوردهاند که دمکراسی راه و مدار کوتاه (Short circuit) ندارد؛ هما ی مردمسالاری بر ویرانهها ی یک جنگ نمینشیند؛ و در کولهبار سربازان بیگانه نه نانی برای بینوایان یافت میشود و نه دمکراسی برای بانوایان. مردمسالاری و توسعه را به بها ی پیوستهگی، برآیش ، خودبسندهگی و به خردمندی میدهند. پندار خام اسراییل رهاییبخش یا حتا آمریکا ی آزادیبخش ریختی از آسانخوری، بیگانهسالاری و لفتولیس از دیگران است؛ ریخت دیگری از آسیب بومی «شبانرمهگی» است که به جا ی «دیگری ی بزرگ» ایرانی، «دیگری ی بزرگ» بیگانه را گذاشته است؛ و شگفتا که هنوز نمیدانند، دمکراسی پایان نگرمان و بدپنداری هر دیگری ی بزرگی است. هر جا دیگری ی بزرگ سرپا است، هنوز سیاست و رامیاری آغاز نشده است. مردمسالاری و توسعه برآیش، پرورش و تنومندی سیاست است و نه پایان سیاست یا بازگشت به پیشاسیاست. مردمسالاری ادامه ی شکوهمند خودسالاری و خودبسندهگی است و نمیتواند از دگرسالاری، بیگانهسالاری و ایستادن در کنار بیگانهگان آغاز شود.
مردمسالاری اوج سیاستورزی، و پایان ارادهگرایی، آرمانگرایی و بختگرایی در زمین سخت سیاست و رامیاری است. مردمسالاری چاره ی دامها ی اجتماعی و همبودیگی ازایندست است. چه، هرگاه در سپهر سیاست سوخت ارادهگرایی، آرمانگرایی و بختگرایی تهمیکشد، سیاست و سیاستورزی راستین و نوین هم آغاز میشود. رامیاری (سیاست) است که به کامکاری، کامش، رامداری و پیروزی میرسد. (۱)
این خیالاندیشی (فانتزی)، سیاستسرایی و بدپنداری باید آسیبشناسی شود؛ در دل این آسیبشناسی است که شاید راهی برای رهایی از چنگال خونی علی خامنهای (و ازخودبیگانهگیها ی همانند) هم گشوده شود. و اکنون که دندان این ببر کاغذی کشیده شده است، و ولیفقیه عریان شده است، نباید با چرندبافی، و پرندگویی به مردمان خسته و دلشکسته ی ایران امید واهی داد. آزادی جنگیدنی و بهدستآوردنی است؛ آزادی و آبادی اندامیدن (Organization) مردمان یک سرزمین و همبودمان (جامعه)است؛ تودهای بیدستوپا (حتا ۹۰ میلیونی) و رنگارنگ نمیتواند در برابر دولتی نوین که در یکصد سال گذشته ساختهوپرداخته و پروار شده است، ایستادهگی کند. ایستادهگی در ایستار جنگی هم ممکن نیست. ایستادهگی و شکوفایی یک فرآیند پیچیده، انباشتی، تاریخی و گروهی است. ایستادهگی با رفتن یک دیگری ی بزرگ و آمدن یک دیگری ی بزرگ دیگر و تازهنفس ممکن نیست! ایستادهگی در هر معنایی ریختی از شکوفایی (توسعه) است، به ایستادن روی پاها ی خود و خودبسندهگی ملی میرسد و با هیچ چسبی به بیگانهگان، ازخودبیگانهگان و ازخودبیگانهگی و امیدبستن به بیگانهگان نمینشیند. ایستادهگی از جنس دغلکاری، ناسپاسی،بردهگی، دشمنیاری و خیانت نیست! ایستادهگی ادامه ی ایستادهگی بر پیمانها ی ملی است. ایستادهگی آزادهگی است که میتواند آزادی بیاورد.
اگر به گاهشمار سیاسی برگردیم، خیال خام اسراییل آزادیبخش زمانی بالاآمد که گروهی جوان خام و جویا ی نان و نام در سال ۲.۱۶ به دیوانهای همانند دانالد جی ترامپ نامه نوشتند و از او خواستند بیاید و ایران و ایرانیان را از دست علی خامنهای برهاند. آنها به درستی از به زانو درآمدن اصلاحطلبی زرد در ایران خسته و شکسته بودند! دلی پردرد از باراک اوباما داشتند و داو آن را میزدند که اوباما با آنها بود و نه با ما. حتا اگر همه ی این گلایهها کودکانه درست و راست بود و باشد، راه چاره سبکسرانه و نادرست بود. آزادیستایی، دمکراسیخواهی و این همه خامی نوبر است؛ پیرها این شکست را آنروزها در خشت خام دیدند؛ و هشدار دادند! اما آن حسرتزدهگان، و سوداییان و تازهازراهرسیدهگان در آجر پخته هم نمیتوانستند بخوانند که هیچ گربهای بهخاطر خدا موش نمیگیرد!
از کسانی که به ترامپ نامه نوشتند، و خواهان تحریم بیشتر جمهوری اسلامی، فشار بر سپاهپاسدارن و پایان برنامه ی موشکی ایران شدند، چند نفر به همکاری ی نزدیک با رضا پهلوی پرداختند و از میرزابنویس او در تویتر تا مشاور، نامی برای خود و نانی برای خانواده ی خود ساختند! آنها انگار میدانستند که در یک جنگ نابرابر که به ایران چپانده خواهد شد، همان موشکها ی فکستنی به کار پاسداری از مردمان ایران خواهند خورد. آنها از همان هنگام بخشی از سازوکار گسترده ی اسراییلی در ایرانهراسی بودند؛ و در کنار نادانیها ی خامنهای برای مردمان ایران و ایران چاله کندند؛ و توانستند از رضا پهلوی ی پیمان نوین که به هر روی کنار دومخرداد، جنبش سبز و گزینش دولت روحانی ایستاده بود، مردی شکسته، ورشکسته و دشمنیار بسازند که در مونیخ خود را رهبر دوران گذار خواند؛ و سرانجام کنار قصاب غزه ایستاد؛ از تازش او بر ایران پشتیبانی کرد؛ حرفها ی او را پس از جنگ تکرار کرد! و حتا پیشتر و بیشتر، شاید اگر آن نامه ی بیشرمانه و ایرانسوز نوشته نمیشد، بیشرمی همکاری و همراهی با اسراییل در تازیدن بر پیکر زخمی ی گربه ی ایران هم آسان و ممکن نمیگشت.
نامه به ترامپ در سال ۲۰۱۶ (۲) امسال (۲۰۲۵) به آدرس پایانی ی خود رسید و در تهران پرده از چهره ی زشت نویسندهگان نامه برداشت؛ و درسی خواندنی در تاریخ ایران برای ایراندوستان بهجا ی گذاشت. همه ی طرفها ی ایرانی ی این ننگ ملی از علی خامنهایی و هوادارانش گرفته که این آتش را در خرمن ایران انداختند؛ تا اصلاحطلبان زرد که به جا ی ایستادن در پای اصلاحگری و خواستها ی ملی در پای خامنهای افتادند و خود را ناچیز کردند... تا رضا پهلوی و هوادارانش و کسانی که آننامه ی ننگآور و جنگآور را نوشتند و آتشبیار این جنگ خانهمانسوز شدند، اکنون میتواندانند بر سببل مبارک بکشند و ادا ی پیروزها را درآورند، اما درس و آدرس این جنگ و شکست ملی در ناخودآگاه ایرانی هست و میماند؛ و اگر ایران دوباره ایران شود، در کلاسها ی درسی بسیار خوانده خواهد شد.
پانویسها
۱) پیشتر در نوشتاری آوردهام که برساخت کهن رامیاری، گنارداری و شهریاری در ایران باستان به Politics بسیار نزدیکتر است تا سیاست. برگردان پلتیک به سیاست دریافت پلتیک را در میان فارسیزبانها بسیار شلخته، رماننده و ناهموار کرده است. از سیاست دشمنیاری هم برمیآید که در برابر شهریاری و رامیاری است.
۲) نامه و نویسندهگان نامه به دانالد جی ترامپ را در سنجاق پیوست ببینید.