
در گاهشمار سیاسی معاصر ایران، برخی تاریخها همچون رعد و برق در حافظه جمعی طنینانداز میشوند: سوم اسفند، بیست و هشتم مرداد، پانزدهم خرداد، بیست و دوم بهمن... و اکنون، چهارم مرداد. هر یک از اینها نشانهای از گسستند، تلنگری از تاریخ، فراخوانی برای فراموش نکردن -- گاه یادآور بهترینها، و اغلب، تلخترینها. اما چهارم مرداد متفاوت است. این روز، خاطرهای تحمیلشده نیست، بلکه تپشی نو است. بیداریست.
سالها، اپوزیسیون ایرانی مترادف بود با کنفرانسهای بیپایان، بیانیههای توخالی و اقداماتی بیسرانجام. نشستهایی که در آنها گویی فقط با خود سخن میگفتند، و در دایرهای بسته از حسرتها و کینهها میچرخیدند. بدتر از آن، بسیاری از این گردهماییها زیر نظر کسانی بود که خود در فروپاشی ایران نقش داشتند: بازیگران سابق انقلابی نافرجام، تبعیدیان دلزده از سهمخواهی، و دلبستگان به نظامی که زمانی با آن میجنگیدند.
اما چهارم مرداد متعلق به آنها نیست. در آن روز، صدایی دیگر برخاست: صدای جوانان. نسلی که در سایه سرکوب به دنیا آمد، در دل ترس رشد کرد، اما با شجاعت و امید پرورده شد. کنار آنها، مادران و پدران، خواهران و برادران کسانی ایستاده بودند که کشته شدند، شکنجه دیدند یا به سکوت وادار شدند. آنها خشم خود را نه بهعنوان انتقام، بلکه چونان بیانیهای عاشقانه به وطنشان به اهتزاز درآوردند.
در آن روز، فریاد زدند: نه به رژیمی خونریز و آری به شخصیتی که برای بسیاری نماد مدرنیته، کرامت و نوید آیندهای روشن است: شاهزاده رضا پهلوی. برای آنان، شاهزاده صرفاً وارث یک سلطنت نیست؛ بلکه نماد ایرانیست که میتواند دوباره برخیزد -- ایرانی آزاد و دموکراتیک، سربلند و مستقل.
چهارم مرداد، یک تظاهرات دیگر نبود. یک نقطه عطف بود. لحظهای معلق که در آن، تاریخ به لرزه درآمد. نسیمی نو وزیدن گرفت، حامل امیدی جمعی: بازگشت ایران به جایگاه شایستهاش در میان ملتها -- نه دیگر منفور، بلکه بهعنوان قدرتی فرهنگی، اقتصادی و انسانی. کشوری ایستاده.
آری، از این پس، تاریخ ایران به دو بخش تقسیم میشود: پیش از چهارم مرداد و پس از آن.
مطلب قبلی...

واکنشها به بیانیهی موسوی، علی شاکری زند

واکنشها به بیانیهی موسوی، علی شاکری زند