Sunday, Aug 3, 2025

صفحه نخست » دو آینه‌ی شکسته: نقدی بر تحلیل «عریان شدن ذات» از یوسفی اشکوری و تله‌ی تقارن، سروش سرخوش

sarkhosh.jpgیک پرسش ضروری، یک پاسخ ناکافی

یادداشت اخیر جناب حسن یوسفی اشکوری، «عریان شدن ذات دو نهاد ایرانی»، یک متن مهم و یک پرسشگری عمیقاً ضروری در گفتمان سیاسی امروز ایران است. ایشان به عنوان یک روشنفکر دینی با سابقه‌ی مبارزاتی، با شجاعت به سراغ کالبدشکافی دو نهاد تاریخی «سلطنت» و «روحانیت» رفته و استدلال می‌کند که انقلاب ۵۷، همچون نوری تند، ذات استبدادی و ویژه‌خوار هر دو را بر ما آشکار کرد. این یک تز قدرتمند و قابل تأمل است.

تحلیل حاضر، ضمن ارج نهادن به چارچوب تاریخی و دغدغه‌ی مشترک با جناب اشکوری برای رسیدن به یک ایران دموکراتیک و مستقل، تلاش می‌کند نشان دهد که چگونه تحلیل ایشان، با وجود تمام نقاط قوتش، در یک «تله‌ی تحلیلی» بزرگ گرفتار می‌شود: تله‌ی «تقارن کاذب». این تله، نه تنها نتیجه‌گیری نهایی را مخدوش می‌کند، بلکه می‌تواند به یک بن‌بست راهبردی برای نیروهای دموکراسی‌خواه منجر شود.

نقاط قوت تحلیل؛ روشنایی‌های یک هشدار تاریخی

پیش از ورود به نقد، باید بر دو نقطه‌ی قوت بنیادین در تحلیل ایشان تأکید کرد:
۱. چارچوب تاریخی قدرتمند: ترسیم آن خط تبارشناسی که دوگانه‌ی «شاهنشاه» و «موبد موبدان» ساسانی را به دوگانه‌ی «امراء» و «علمای» دوران اسلامی متصل می‌کند، یک قاب تحلیلی بسیار ارزشمند برای فهم ساختار تاریخی قدرت در ایران است.

۲. تز «عریان شدن ذات روحانیت»: بی‌شک، یکی از مهم‌ترین کارکردهای ناخواسته‌ی انقلاب، همین بود. با به قدرت رسیدن نهاد روحانیت، این فرصت تاریخی فراهم شد تا پتانسیل‌های استبدادی، انحصارطلبی و ویژه‌خواری که پیشتر در حاشیه و در حوزه‌ی نظر بود، در عمل و در قامت یک دولت تمامیت‌خواه، به طور کامل محقق شود. این بخش از تحلیل ایشان، کاملاً دقیق و غیرقابل انکار است.

مشکل، از جایی آغاز می‌شود که ایشان تلاش می‌کند این «عریان شدن» را به شکلی متقارن به نهاد سلطنت در تبعید نیز تعمیم دهد.

خطای بنیادین؛ تله‌ی «تقارن کاذب»

کل استدلال جناب اشکوری بر این پایه استوار است که نهاد سلطنت در تبعید، امروز همان ذات و همان ویژگی‌های شش‌گانه‌ی منفی نهاد روحانیت حاکم را از خود بروز می‌دهد. این ادعای تقارن، از سه خطای تحلیلی بزرگ رنج می‌برد:

۱. خطای مقوله‌ای: یکسان‌انگاری «دولت» با «جنبش سیاسی»:
این، اساسی‌ترین خطای روش‌شناختی است. جمهوری اسلامی، یک «دولت مستقر» است که دارای انحصار خشونت، زندان، ارتش، و قدرت مطلق بر جان و مال حدود ۹۰ میلیون انسان است. در مقابل، سلطنت‌طلبان / پادشاهی خواهان در خارج از کشور، یک «جنبش سیاسی» فاقد قدرت دولتی هستند. یکسان دانستن «جنایات یک دولت» با «شعارها و رفتار هواداران یک جنبش»، یک خطای مقوله‌ای ویرانگر است. شعار «مرگ بر سه فاسد»، هرچقدر هم تند و انحصارطلبانه باشد، در مقوله‌ی «کنش سیاسی» قرار می‌گیرد؛ اما اعدام و زندانی کردن مخالفان توسط جمهوری اسلامی، در مقوله‌ی «جنایت دولتی». قیاس این دو، مانند قیاس «تهدید به قتل» با «قتل عمد» است.

۲. خطای تفسیری: تحلیل «رفتار» به جای «روان‌شناسی»:
نویسنده به دو رفتار مشخص در همایش مونیخ (شعار هواداران و سجده کردن یک جوان) به عنوان مدرکی برای اثبات «ذات» استبدادی سلطنت استناد می‌کند. اما یک تحلیل عمیق‌تر، نیازمند یک واکاوی روان‌شناختی است. پدیده‌ی «سجده کردن» یک فرد در برابر یک رهبر سیاسی، بیش از آنکه نشانه‌ی «ذات خداگونه‌ی» آن رهبر باشد، نشانه‌ی «استیصال عمیق روانی» یک جامعه‌ی آسیب‌دیده است که پس از دهه‌ها تحقیر، به دنبال یک «ناجی» و یک «پدر نمادین» می‌گردد. این یک «علامت بالینی» از بیماری «ملت در کما» است، نه لزوماً بیماری «رهبر». یک تحلیل‌گر استراتژیک، به جای محکوم کردن اخلاقی این رفتار، باید ریشه‌های روانی-اجتماعی آن را بکاود.

۳. خطای ذات‌گرایی : گذار از «ذات» به «کارکرد»
جناب اشکوری، همانطور که خود اشاره می‌کنند، به دنبال کشف یک «ذات» ثابت و تغییرناپذیر برای این دو نهاد هستند. اما تحلیل راهبردی، با «ذات» سروکار ندارد؛ با «کارکرد» و «پتانسیل» سروکار دارد.
پرسش اشتباه: «ذات سلطنت چیست؟»


پرسش راهبردی: «آیا نهاد سلطنت یا شخص شاهزاده رضا پهلوی، فارغ از ذات تاریخی‌شان، می‌توانند امروز یک «کارکرد مثبت» در فرآیند گذار به دموکراسی ایفا کنند؟ آیا می‌توانند به عنوان یک نماد وحدت‌بخش عمل کرده یا به تسهیل یک انتقال مسالمت‌آمیز کمک کنند؟»


تحلیل ذات‌گرایانه‌ی آقای اشکوری، با پیش‌فرض گرفتن یک ذات منفی و ابدی، از اساس خود را از طرح این پرسش‌های عمل‌گرایانه و راهبردی محروم می‌کند.

فراتر از دو آینه‌ی شکسته

تحلیل جناب یوسفی اشکوری، مانند نگاه کردن به ایران در دو آینه‌ی شکسته است. آینه‌ی اول (روحانیت حاکم) تصویری واقعی و عریان از یک استبداد را نشان می‌دهد. اما آینه‌ی دوم (سلطنت در تبعید) تصویری مخدوش و تقلیل‌گرایانه است که با ترسیم یک تقارن کاذب، ما را به یک نتیجه‌گیری خطرناک و فلج‌کننده می‌رساند: اینکه هر دو گزینه ذاتاً فاسد هستند و تنها راه، یک امید مبهم به «خود مردم» است.

یک تحلیل راهبردی واقعی، باید از این دوگانه‌ی ساده‌انگارانه عبور کند. وظیفه‌ی ما، نه قضاوت در مورد «ذات» بازیگران، که ارزیابی «پتانسیل» آن‌ها برای تغییر بازی است. خطر نفوذ خارجی یا بازتولید استبداد، یک خطر واقعی است که باید مدیریت شود ( در یادداشت «معمای بازگشت به جهان» تشریح کرده ام و به زودی در اختیار مخاطبان این قلم قرار خواهد گرفت)، اما این خطر نباید ما را به تله‌ی «همه بد هستند» بیندازد و از ارزیابی واقع‌بینانه‌ی تمام گزینه‌های ممکن برای ساختن آینده، باز دارد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy