Monday, Aug 4, 2025

صفحه نخست » مونیخ دو: آینه‌ای پرزرق‌وبرق یا چراغی برای عبور؟ بهرام فرخی

Bahram_Farokhi_2.jpgدر این سال‌ها، بارها و بارها پرسیده‌ایم: چرا با وجود این‌همه رنج، با این‌همه خون که در خیابان‌ها و زندان‌ها جاری شد، هنوز زنجیرهای استبداد بر دست و پای وطن ما سنگینی می‌کند؟ چرا با وجود نسلی از آزادی‌خواهان، هنوز راه به سوی آزادی بسته است؟در این مقاله سعی کرده ام تا حدی این چرا را پاسخ دهم.
این مقاله، حاصل چندین گفت‌وگو با ده‌ها فعال، تحلیل‌گر و کنشگر سیاسی از طیف‌های مختلف است، این تحلیل را، قرار نیست با نگاهی تبلیغاتی یا تخریبی بنگریم، بلکه حقیقت را، هرچند تلخ، به رسم امانت‌داری بر کاغذ می‌نشانم ,باشد که از دل همین راستی، جرقه‌ای برای فردا زاده شود.
مونیخ دو، نامی‌ست که بر یک همایش بزرگ نهاده‌اند. اما پرسش ما این است: آیا این نام، نمادی از عبور به فردا بود؟ یا پژواکی دیگر از تکرارهای بی‌حاصل؟ آیا این کنفرانس، دریچه‌ای تازه بر دموکراسی و مشارکت بود یا باز هم محفلی از نخبگان بی‌پاسخ‌گو که از مردم تنها نامی می‌خواهند، نه رای و حضورشان را؟
در این نوشتار به بررسی چند محور کلیدی می‌پردازم:
چیستی و چرایی مونیخ دو و بازتاب‌هایش،
اپوزیسیونی که گاه خود آینه‌ای از استبداد شده است،
شاهزاده‌ای که در میان امید و تردید ایستاده،
و نهادهایی که بدون نظارت، دانه‌های استبداد آینده را می‌کارند
مونیخ دو: امید یا تکرار؟
تابستان ۱۴۰۴، با نزدیک شدن به ۴۷ سال از عمر منحوس رژیم اسلامی، شهر مونیخ در جنوب آلمان، برای دو روز میزبان چهره‌هایی شد که خود را «نجات‌دهندگان» ایران می‌نامند. کنفرانس «همکاری ملی برای نجات ایران»، با حمایت بنیاد نوفدی، در ظاهر تبلوری از وحدت بود؛ اما در باطن، این «مونیخ دو» آینه‌ای شد برای نمایش همه‌ی شکاف‌ها، ناگفته‌ها، و زخمی که در جان اپوزیسیون ایران ریشه دوانده است.
در ظاهر، همه‌چیز باشکوه بود: پرچم‌های شیر و خورشید،سرود شاهنشاهی که با نواختن آن همگی مجبور به پا خواستن شدند حتی کسانی که عمری را در راه مبارزه با حکومت پادشاهی صرف کرده بودند، سخنرانی‌های پرحرارت، سه اصل بنیادین «تمامیت ارضی، سکولاریسم، و دموکراسی»، و چهره‌هایی چون شاهزاده رضا پهلوی و ملکه بی همتای ایرانیان فرح دیبا که با اطمینان و شور از آینده‌ای روشن سخن گفتند.
اما به‌محض پایان همایش، موجی از نقد و طنز فضای مجازی را در نوردید. برخی گفتند: «مونیخ، با همه عظمتش، باز تکرار همان مدل محفلی اپوزیسیون خارج‌نشین است.» برخی دیگر از «نبود صدای مردم درون ایران و نمایندگانش»، «حذف چهره‌های مخالف و انتخاب های سلیقه ای»، و «ساختار از بالا به پایین» انتقاد کردند.
نکات مثبت کنفرانس:
حضور طیفی از فعالان جوان و دادخواه،
تمرکز بر سه اصل مورد اجماع،
بازگشت رسانه‌ای نام شاهزاده رضا پهلوی به کانون توجه افکار عمومی.
سخنرانی پایانی شاهزاده و چند فعال سیاسی دیگر.
اما نکات منفی، عمیق‌تر بودند:
حذف چهره‌های پر شمار مستقل ،جمهوری‌خواه، چپ‌گرا و ملی‌مذهبی؛
عدم توجه به نمایندگان واقعی و خواسته های اقلیت های قومی و مذهبی و زبانی و جنسیتی مردم ایران زمین
نبود شفافیت در فرآیند تصمیم‌گیری و انتخاب اعضا؛
و از همه مهمتر صدای شخصیت های پر نفوذ اپوزیسیون برانداز داخلی ایران
و پرسشی کلیدی که چون خنجری در جان بسیاری فرورفت:
«آیا این‌همه، فقط بازتولید یک قدرت جدید است؟»
تنور داغ، نان سرد: فرصت‌طلبی در آستانه فروپاشی
در سه سال اخیر، مشاوران شاهزاده رضا پهلوی پروژه‌هایی گوناگون معرفی کرده اند: «پیمان نوین»، «وکالت»، «صندوق اعتصابات»، «شورای ملی»، «ققنوس»، «مونیخ یک» و اکنون «کنفرانس »همکاری برای نجات ایران هر پروژه، در زمان بحرانی و با وعده‌ای نجات‌بخش معرفی شد. اما هیچ‌کدام نه دوام یافتند، نه به نهادی پاسخ‌گو تبدیل شدند. هرکدام چون جرقه‌ای آمدند و در سکوت خاموش شدند.
"این سبک از کنشگری را باید در چارچوب تئوری «تنور داغ» تحلیل کرد: مدل سیاسی‌ای که بر این فرض بنا شده است: تبدیل شدن به تیتر خبرها و شخصیت روز در رسانه های اجتماعی و آماده ماندن برای لحظه سقوط رژیم، بی آن‌که ریسک سازماندهی، رقابت ائتلافی، یا هزینه‌دادن را بپذیریم."
اما این‌جا ایران است؛ جایی که آزادی، با خون خریده می‌شود. آیا می‌توان از مردمی که شکنجه می‌شوند، می‌میرند، و از وطن تبعید می‌شوند، خواست که جان بدهند,تا در لحظه آخر، کاخی آماده شود و شخصی و گروهی بی‌زحمت به داخل آن جلوس کنند؟
مشاوران شاهزاده، به‌جای ساختن نهاد، بیشتر به بازتولید نمادها دل‌بسته‌اند. در اطراف او، نه ساختار پاسخ‌گو شکل گرفته، نه فرآیندی برای انتخاب و نقد مشاوران. تصمیم‌ها در اتاق‌های بسته، با حلقه‌ای محدود و بدون دخالت مردم اتخاذ می‌شوند.
در پروژه نوفدی، نه خبری از انتخابات هست، نه سازوکار نظارت، نه شفافیت مالی، نه پاسخ‌گویی. آیا چنین نهادی می‌تواند میراث‌دار یک «گذار دموکراتیک» باشد؟ یا بازهم با لباسی نو، نهاد استبدادی دیگری‌ست که در حال پرورش است؟
آن‌چه چون خاری در دل بسیاری از آزادی‌خواهان و کنشگران سیاسی ایران فرو رفته، شکافی‌ست میان کلمات پرشور شاهزاده از آزادی، دموکراسی و تساهل، و سخنان و رفتارهای بعضاً متناقض برخی مشاوران و نزدیکان ایشان؛ تضادی که بذر تردید در دل‌ها می‌کارد و ابهاماتی جدی درباره صداقت پروژه شکوفایی ملی ایجاد می‌کند.
چگونه می‌توان از آینده‌ای دموکراتیک سخن گفت، آنگاه که در پیرامون شاهزاده کسانی به تفرقه‌افکنی، حذف دگراندیشان، یا تخریب چهره‌های دیگر راه آزادی می‌پردازند؟ چگونه می‌توان از تولد یک نظام آزاد سخن گفت، وقتی صداهایی در حلقه‌ی اولِ قدرت آینده، گاه به نام اتحاد، اما در عمل، به خاموشی و حذف منتقدان می‌کوشند؟
سه سال از شعله‌ور شدن انقلاب زن، زندگی، آزادی می‌گذرد، اما هنوز اپوزیسیون آزادی‌خواه ایران چشم‌انتظار یک گفت‌وگوی شفاف و چالش‌برانگیز شاهزاده با روزنامه‌نگاران مستقل ایرانی‌ست,نه گفت‌وگو با رسانه‌های خارجی، هرچند آن‌ها نیز جایگاه خود را دارند؛ و نه مصاحبه با حامیان دوآتشه سلطنت، که بیشتر به آیین تجلیل شبیه‌اند تا میدان پرسش‌های بنیادین.
مردم ایران سزاوارند پاسخ‌های صریح بشنوند؛ نه از دریچه‌ی ترجمان مشاوران، نه در قالب پیام‌های پراکنده، بلکه از زبان شخص اول این جریان. پرسش‌هایی در دل ملت است,پرسش‌هایی درباره آینده، درباره ساختار، درباره عدالت و مشارکت واقعی. و این تنها از مسیر یک گفت‌وگوی شفاف، بی‌واسطه و بی‌پرده با صدای ملت,روزنامه‌نگاران مستقل ایرانی,ممکن خواهد شد.

"اگر قرار است فردا از آنِ نور باشد، باید پرده های امروز را با صداقت و شجاعت کنار زد."
اپوزیسیونی که به آینه‌ی دشمن بدل شد:
در چهل‌وشش ساله‌ی نبرد ملت ایران با هیولای جمهوری اسلامی، امیدها آمدند و رفتند، نسل‌ها برخاستند و فروریختند، اما هنوز آن آزادیِ وعده‌داده‌شده، در افق دوردست، همچون سرابی لرزان است. چرا؟ چگونه است که با وجود این همه رنج، این همه جان‌فشانی، رژیم هنوز پابرجاست؟
پاسخ به این پرسش تلخ است: در بسیاری موارد، اپوزیسیون ما خود به تصویری از دشمن بدل شده است. با همان زهر که رژیم تزریق کرد: عدم تحمل مخالف، بت‌سازی از رهبر، شک به دموکراسی و نفرت از شفافیت.
سازمان‌هایی چون مجاهدین خلق، که روزی شعار آزادی می‌دادند، خود به الگوهای بسته و دیکتاتورمسلک بدل شدند. دیگر گروه‌ها، به‌جای ملت، حول کاریزمای فردی گرد آمده‌اند.
فراموش نکنیم: دموکراسی فقط رأی نیست. دموکراسی یعنی پاسخ‌گویی. یعنی اینکه اگر امروز، کسی در غیاب ملت تصمیم می‌گیرد، فردا هم باید در برابر ملت پاسخ دهد. و اگر نهادهای انتقالی، شفاف نباشند، خود بذر استبداد جدیدند.
و بدتر از آن، برخی به این نتیجه رسیدند که گویا دموکراسی در سرزمین ما جواب نمی‌دهد، و اگر خامنه‌ای با مشت آهنین حکومت کرده، ما نیز باید با همان مشت، این ملت را "نجات" دهیم. اما این منطق پوسیده، تنها چرخه‌ی استبداد را ادامه می‌دهد؛ با لباسی نو، اما با همان بوی کهنگی و اختناق.
آیا قرار است استبداد خامنه‌ای را با نسخه‌ای شیک‌تر و غرب‌نشین جایگزین کنیم؟ آیا کسی هست که تضمین دهد رهبران کنونی اپوزیسیون، فردا به قدرت نخواهند چسبید و قانون اساسی آینده را پشت درهای بسته ننویسند؟
جمهوری اسلامی نه‌فقط کشور را در بند کشید، بلکه روح مقاومت را نیز دزدید. و امروز، اگر اپوزیسیون نتواند از "وسوسه‌ی استبداد" عبور کند، آینده نیز از دست خواهد رفت,نه به‌دست آخوندها، بلکه به‌دست کسانی که جای آن‌ها را می‌گیرند.
ایران، هنوز چشم‌به‌راه فرزندانی است که نه شبیه دشمن، بلکه برخاسته از آرمان رهایی باشند.
مردم ایران، در روزگاری که میهن‌مان بر لبه‌ی پرتگاه ایستاده، انتظار داشتند که در کنفرانسی به این بزرگی و سرنوشت‌ساز در مونیخ، شاهزاده رضا پهلوی نه فقط به‌عنوان یک چهره سیاسی، بلکه به‌مثابه پسر راستین ملت، شانه‌به‌شانه‌ی مردمش بایستد، صدای زخمی‌شدگان باشد و در واپسین سخنان خود، با گرمایی از دل برخاسته، مرهمی بر زخم‌های ملتی بنشاند که بار دیگر قربانی یک جنگ ناخواسته شد.
همگان نیک می‌دانند که این جنگ، همچون آن هشت سال نکبت‌بار در دهه‌ی شصت، از دل سیاست‌های ماجراجویانه و تجاوزکارانه‌ی رژیم اسلامی زاده شد. محرک، رژیم سفاکی است که چهار دهه است خون و غرور این ملت را بر زمین ریخته است. اما در هر جنگ، هرچند دشمن را نشانه رفته باشند، این مردمان بی‌پناه‌اند که زیر آوار رنج و داغ، بی‌صدا فریاد می‌زنند. زنان، کودکان، پدرانی که نان‌آور خانه بودند، در گوشه‌گوشه‌ی ایران، بار دیگر قربانی شدند. "غرور ملی "ترک برداشت و دل‌ها در ماتم نشست.
جا داشت که شاهزاده، در جایگاه نماد وحدت ملی، در کنار محکوم‌کردن سیطره‌ی آسمان ایران از سوی نیرویی بیگانه، با سخنی روشن و صمیمی، از دلِ دردمندان ایران دلجویی کند؛ از آنانی که بی‌آنکه انتخابی کرده باشند، اسیر شعله‌های جنگ شدند. انتظار می‌رفت که صدای گریه‌ی مادران، اشک‌های کودکان و فریاد بی‌صدای زخمی‌ها در کلام او طنین انداز شود.
این همان دوگانگی دردناک است که وجدان ملی را آزرده می‌کند: از یک‌سو، شاهزاده از حاکم‌شدن جنگ‌افزارهای بیگانه بر آسمان وطن ابراز تأسف می‌کند، اما از سوی دیگر، برخی از مشاوران نزدیکش، بی‌هیچ شرم و تأملی، از بمباران خاک وطن حمایت می‌کنند. این شکاف، نه فقط سیاسی، بلکه عاطفی و اخلاقی‌ست. ملتی که قرن‌ها برای سربلندی و آزادی خود جنگیده، نمی‌پذیرد که صدای رهایی‌اش با طنین گلوله‌های بیگانه درهم آمیزد.
ایران زخمی‌ست، اما زنده. قلب این ملت هنوز می‌تپد، هنوز امید دارد، هنوز منتظر است که رهبرش، پیش از هر چیز، فرزند صادق این آب و خاک باشد؛ در غم مردم شریک، در شادی‌ها هم‌نفس، و در راه نجات میهن، پناهِ بی‌پناهان.
آینده‌ای که فقط با حضور فعال مردم ساخته می‌شود.
ملت، میراث‌دار مشروعیت است، نه رهبر
اگر امروز، رهبر یا نهادی بتواند بدون نظارت نهادینه، ارکان دوران گذار را تعیین کند، فردا، می‌تواند قانون اساسی بنویسد، پارلمان تعیین کند، و سرنوشت،نسل‌ها را مهر و موم کند،بدون آنکه از کسی پاسخ بخواهد.
پدر بودن، مفهوم شریف و بزرگی‌ست. اما پدر سیاسی، اگر بی‌پاسخ‌گویی، بی‌نهاد، و بی‌قانون باشد، از «پدری»، تنها قدرتِ یک‌جانبه را به ارث می‌برد. مشروعیت در عصر نو، نه از تبار می‌آید، نه از خاطره، نه از نوستالژی، بلکه از رأی، نظارت و حق پرسشگری مردم زاده می‌شود.
در بیانیه نوفدی، ارکان تصمیم‌گیری معرفی شده‌اند. اما هیچ‌یک حاصل رأی آزاد مردم نیست. سازوکارهایی که به ظاهر برای دوران «گذار» تعریف شده‌اند، عملاً قدرت را در دستان یک هسته محدود و "انتصابی" متمرکز می‌کنند. در غیاب شفافیت، چه تضمینی هست که این ارکان به نهادهای پاسخ‌گو بدل شوند و نه ابزاری برای تکرار چرخه سلطه؟
پرسش ساده است، اما پاسخ دشوار:
چه کسی از قدرت مراقبت می‌کند، وقتی خود قدرت بی‌مراقبت است؟
شکوفایی ایران، نه در فردی است که تنها بایستد، بلکه در ملت بزرگی‌ست که ایستادن را به یاد آورده است.
هر طرح نجات ملی، اگر به راستی برای نجات باشد، باید نخست به مردم پاسخ دهد. باید با حضور احزاب مستقل، رسانه‌های آزاد، تشکل‌های مدنی، و مشارکت نمایندگان ملت نضج بگیرد,نه در اتاق‌های دربسته.
نقشه راه آینده، باید محصول گفت‌وگو، تضارب آرا، و حضور همه‌ صداها باشد,از چپ و راست، از شهری و روستایی، از زن و مرد، از مذهبی و لائیک,و اپوزیسیون خارج و از مهمتر فعالان سیاسی داخل که بار سنگین مبارزه را به دوش می کشند.
اگر امروز مراقب نباشیم، آن‌که نجات‌دهنده می‌نُماید، می‌تواند ناخواسته به زندان‌بان بعدی بدل شود. و این نه توطئه است، نه بدبینی،بلکه تجربه‌ گران‌بهای قرن‌ها سیاست است:" قدرت، دشمن طبیعت خود است، اگر مهار نشود."
پس، پیش از آن‌که دیر شود، بی‌پرده، بی‌تعارف، بی‌هراس بپرسیم:
این ارکان دوران گذار، چگونه انتخاب شده اند و اعضایش را چه کسی و یا کسانی انتخاب می کنند؟
چه نظارتی بر عملکرد آن‌ها وجود دارد؟
چه زمانی مردم می‌توانند درباره آینده تصمیم بگیرند؟
چه تضمینی است که این ساختارها، پس از گذار، به مردم واگذار شوند؟
اگر به نام ملت، کاری انجام می‌دهید,ملت باید ناظر، داور، و صاحب‌اختیار باشد.
در غیر این صورت، نام هرچه می‌خواهد باشد«پدر، برادر، نجات‌دهنده »در نهایت به همان راهی خواهد رفت که پیشینیان رفتند:
راه قدرت بی‌پاسخ‌گو، و قدرت بی‌پاسخ‌گو، همواره دشمن آزادی است.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy