Wednesday, Aug 6, 2025

صفحه نخست » داستان صبحانه ای که بدرازا کشید، همایش مونیخ قسمت پنجم وششم، ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi_4.jpgبر سر میز دوستان می نشینم جمعی آشنا با هم، با گذشته ای کم وبیش یکسان، تجدید نظر کرده در تفکر گذشته خود.
نمی دانم این پروسه تغیر در تک تک آنها چگونه رخ داده است . اما یک چیز را خوب می دانم وآن باز گشت و باز بینی در گذشته، بعنوان چراغ راه آینده است.
نگاهی مشترک بدون بغض وپیشداوری نسبت به روند های آغاز شده در زمان پهلوی با وجود نا رسائی هائی که در هر رفرم ودگرگونی در هر کشور عقب مانده ، دین سالار وپدر سالارمی توانست وجود داشته باشد . روندی که در مجموع سازنده بود.
در کشوری وسیع وگسترده که هنوز بخش زیادی ا ز مردم آن غرق درباور های مذهبی وسنت های گدشته بودند.کشوری که هنوزبخش زیادی از روشنفکران دانشگاهیش که ما بودیم قادر به درک تحولات پرشتابی که فرا تر ازذهن های سیاست زده و شعاری ما حرکت میکرد نبودیم.
شتاب در مدرن سازی اراده گرایانه نا هماهنگ با ذهنیت یک جامعه مذهبی که انسداد آزادی های سیاسی در آن بخش هائی از روشنفکران معترض را با گرایش های سیاسی عمدتا چپ در کنار عقب مانده ترین لایه های اجتماعی قرار می داد، و نهایت به صف آرائی آنها در پشت سر هر جریان ارتجاعی و مخالف که هدفش مبارزه با شاه بود می کشاند.

حال این گروه کوچک نشسته بر دور این میز هریک با نگرشی انتقادی بر راه رفته خود، به این همایش آمده بودند که من نیز یکی از آنها بودم.
مردی که شهامت این را داشتم که به گذشته ای آشنا برای هم نسلان ما، و نا آشنا برای نسل جدید که در مقابل آنها مسئول وجوابگو بودم، حکایت کنم از مردان وزنانی که در آن دوره بر خلاف من و هم فکران من با تمام توان ودانش خود سرگرم ساختن ایرانی نوین بودند.
در باره هر چهره کار آفرین وسازنده ای که نوشتم تلنگری بر مغز خود زدم .حاصل این باز نگری و تعمق در دوران پهلوی بود که امروز من را به این همایش بزرگ که هنوز بخشی از کار آفرینان دوران پهلوی در آن حضور داشتند کشانده بود.
سر میز صحبت برسر اعتراضات مردم نسبت به بی آبی وبی برقی بود . امری که نگرانی فکری بسیارانی از ماست.
رنج بی آبی ،بی برقی که می تواند شالوده حیاتی یک سرزمین ومردمان آن را در هم پیچد. دوستان سرگرم بحث وگفتگو هستند.اما ذهن پر خاطره وانباشته از چهره های انسانی من در همین فاصله کوتاه به عقب بر میگردد. به مردی ریز نقش و بسیار باسواد ومتعهد به کار بزرگی که داشت.
می توان گفت بخش عظیم عمر او صرف تحقیق در امر آب گذشت .نامش مهندس "حبیب الله جوادی" بود معاون دفتر فنی وزارت نیرو. مردی که من قادر به تصویر چهره کامل او نخواهم شد.پسر عموی مادرم بود وهمسر خاله ام .از نخستین فارغ التحصیلان دانشکده کشاورزی که با هزینه دولت تحصیلات تکمیلی خود را در فرانسه گذراند .سال هابا تمام وجود وجب به وجب آین خاک ،سفره آب های زیر زمینی را بررسی کرد .تلاش اودر این سال ها برای تنظیم یک برنامه جامع جهت استفاده درست ازآب قابل تصور نیست.
مردی فروتن وپاک دست که هرگز امر جایگاه برایش مطرح نبود.هر صبح زود از خواب بر میخواست درب چمدان کوچک وسایل اصلاحش را می گشود بدقت اصلاح می کرد، به آرامی برسر سفره می نشست. اندک می خورد وبرمیخاست .همراه راننده ای که دقت اورادر سر ساعت رسیدن به اداره میدانست راهی کار می شد. با قابلمه ای کوچک از غذای خانگی ساده .چرا که سال ها بودن در ماموریت های مختلف در جای جای ایران سیستم گوارشی اش را در هم ریخته بودوبا توصیه دکتر غذای تازه وساده ای میخورد که هرصبح علی الطلوع همسرش برای او آماده میکرد.کمتر کسی چون او این چنین عاشق کار وعاشق مردم دیده ام . فکر آب وآینده آب در سرزمین کم آبی چون ایران تمام ذهن اورا اشغال کرده بود. شوخ طبع بود! اما این امر چیزی از جدیت او در کار ونظارت برتحصیل وپرورش هفت فرزندش نمی کاست .هنوز لذت پنج تومانی های نهاده شده در لای قرآن را که هر عید به بچه ها ومن مهمان کوچک شهرستانی که هر عید همراه مادر به تهران می رفتیم در جان خود دارم.
هرگز حق استفاده شخصی از ماشینی که دولت در اختیارش نهاده بود به خانواده اش نداد .یکبار که همسرش برای رفتن به پزشک از راننده خواسته بود که اورا ببرد .سخت آزرده شده بود گفت"من حقوق کافی میگیرم شما می توانید با تاکسی بروید."کاری که دیگرتکرار نشد.با یکی از بزرگان فامیل که هم دوره دبیرستانش بودو نزدیکی عاطفی سختی داشت. زمانیکه از او برای مزرعه بزرگش در ابهر تقاضای رسمی جهت حفر چاه عمیق کرد! جواب داد "نه" و نوشت آب وسهم آبه به اندازه کافی در ابهربرای مزرعه شما وجود دارد . می گویند او دور اطاق می گردید وفریاد می زد "حبیب الله "تقاضای من را رد کرده است ؟
چنین مردی بود.مدال شاهنشاهی درقبال سال ها خدمت بی شائبه گرفت .بدون این مدال هم او صمیمانه برای کشوری که داشت پایه های آینده روشن برای نسل های آتی می ریخت کارخود راصمیمانه انجام می داد.
هرگز انقلاب را نه پذیرفت با وجودی که فردی مومن بود .بعد انقلاب بازنشسته شد.اما برای او بازنسشتگی معنی نداشت.
با وجودی که پیر شده بود و تمام اندوخته سال ها زندگی در چنان مقامی یک خانه بود ویک حقوق باز نشستگی.
هر رو ز با اتوبوس خود را به وزارت نیرو می رساند و سرگرم انتقال سال ها تجربه خود به مهندسان جوانی می شد که تازه سر کار آمده بودند.بدون هیچ چشم داشتی. برای او مهم انتقال سالهاتجربه ونشان دادن عملی تعهدی بود که در قبال آینده این سرزمین ومسئله آب داشت.
به احترامش کسی ممانعت او نمی کرد تا زمانی که در ایستگاه اتوبوس زمین خورد وکار رفتن پایان گرفت. من آن زمان با کو بودم مادرم تلفن کرد وگفت "پسر عمو در بیمارستان بستری است زنگی بزن واحوالش را بپرس. " زنگ زدم صدایش ضعیف شده بود از شنیدن صدایم خوشحال شد. پرسید" از کجا زنگ می زنید ؟"گفتم از باکو!" جوابش این بود." با کو ؟ آنها سال ها مسئله آب داشتند. چکار می کنند؟" بی اختیار اشگ در چشمانم حلقه زد بخاطر مردی که تا واپسین دم حیات، فکرآب حتی برای شهرّباکو داشت.
حال سال ها از آن روز می گذرد. آذربایجان "باکو " برای بی آبی خود هزینه فراوان کرده ،چاره اندیشیده .اما ما ملت گرفتاردر چنگ حکومتی ویران گر، غرق در وحشت بی آبی، با هزاران چاه عمیق حفر شده بی حساب کتاب ، با سفره های زیر زمینی خالی شده از آب!که تعبد مشتی کلاش نان بنرخ روز خور را بر تخصص متخصصان وصاحب نظران ارجح میداند. ادامه دارد.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy