آنان که پزشکیان را خطری برای رژیم میپندارند و خواستار حذف او هستند، فراموش میکنند که او چیزی جز عنوان پوچ «رئیسجمهوری» ندارد
امیر طاهری - ایندیپندنت فارسی
«جمهوری اسلامی در سراشیبی سقوط» عبارتی است که این روزها هم در تهران و هم در محافل سیاسی بینالمللی، بیشازپیش شنیده میشود. بعضی مخالفان نظام حتی معتقدند که کار تمام است، زیرا آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، به خفا رفته است و کادر رهبری نظامی و سیاسی رژیم نمیتواند ترکیبی تازه از رهبری را برای نجات رژیم ارائه دهد.
در اینکه رژیم در سراشیبی است، تردید نیست، اما مسئله این است که این سراشیبی چقدر طول میکشد. بعضی مخالفان رژیم در خارج از یک برهه زمانی چندهفتهای سخن میگویند. به گمان آنان، اسرائیل و ایالات متحده بهزودی حملات تازهای علیه جمهوری اسلامی انجام خواهند داد. در همان حال، قدرتهای اروپایی مکانیسم ماشه را که میتواند به محاصره دریایی ایران بینجامد، به کار خواهند انداخت. در آن شرایط، مخالفان رژیم در داخل کشور به میدان خواهند آمد تا رژیم را سرنگون کنند و اداره یک دوران گذار را بر عهده گیرند.
بدیهی است که هواداران رژیمــ آری هنوز کفگیر به ته دیگ نخوردهــ میکوشند تا از سقوط جلوگیری کنند یا لااقل دوران عبور از سراشیبی را طولانی کنند. در نتیجه افراد و گروههایی که از آغاز نکبت ۵۷ درون رژیم یا در حاشیه آن شکل گرفتهاند، بار دیگر فعال شدهاند تا آنچه را «راه نجات» میخوانند، به بازار بیاورند. این افراد و گروهها با عناوین گوناگون همواره در صحنه یا در حاشیه صحنه بودهاند: هواداران منشور ۸ مادهای امام، مدافعان سیاست استحاله (تغییر از درون) آیتالله هاشمی رفسنجانی، استمرار طلبان و... .
در تازهترین حمله دستهجمعی این گروهها به وضع موجود که همگی میپذیرند بد است، این دسته شناختهشده، با سرودی تازه روی صحنه آمده است: رفراندوم! ممکن است بگویید این سرود چندان هم تازه نیست. در چهار دهه گذشته این واژه و ترجمههای فارسی آن مانند «همهپرسی» یا «بازگشت به مردم» بارها پوششدهنده برهنههای سیاسی بوده است. کسانی که خود مطمئن نیستند چه میخواهند، همواره خواستار «رفراندوم» هستند، اما آنچه «رفراندومبازی» را این بار متفاوت میکند، چراغزنیهایی است که در بازیهای پیشین مطرح نبود.
مطالب بیشتر در سایت ایندیپندنت فارسی
سری جدید با نامه سرگشاده استادان اصلاحطلب شروع شد که خواستار «تغییر پارادایم نظام» شدند، بیآنکه بگویند منظورشان کدام پارادایم است. پس از آن، گروهی که خود را «جبهه اصلاحطلبان» میخواند، یک «بسته پیشنهادی» عرضه کرد و در آن خواستار مذاکره با آمریکا «درباره همه موضوعات» شد.
عضو دیگر دسته کُر (Chorus) یعنی حزب اتحاد ملت ایران خواست خود را «تغییر گفتمان» اعلام کرد، بیآنکه بگوید کدام گفتمان را میپسندد. حجتالاسلام حسن روحانی، رئیسجمهوری پیشین، که اکنون میکوشد به هر نحو که شده، مطرح بماند، «تغییر استراتژیهای کلان» را راه نجات میخواند، بیآنکه بگوید منظورش چه تغییری است یا اگر سخن از استراتژی است، آیا کلان و خرد مطرح است؟
این تلاشها عکسالعمل جناح «تا آخرین قطره خون» رژیم را که البته هرگز اولین قطره خون را هم عرضه نکردهاند، به دنبال داشته است. خبرگزاری تسنیم که نظرات بخشی از فرماندهان سپاه پاسداران را منعکس میکند، مینویسد: «بوی کودتا میآید!» بیآنکه متوجه باشد که شایعات درباره احتمال کودتا پیرامون سردارانی مانند محمد باقری شکل گرفت و اکنون با تصفیه دهها کادر نظامی سپاه از جمله دستکم ۳۰ فرمانده محلی، ادامه دارد.
«آخرین قطره خونی»ها میگویند انقلاب اکنون به گفته کیهان آقای خامنهای، در خطر رویارویی با «لحظه گورباچف» قرار دارد. منظور از «لحظه گورباچف» این است که رهبر یک نظام با ترس از سقوط نظام، تسلیم دشمنان خارجی و داخلی آن نظام میشود. این کلیشه را باید ارجاع داد به تجربه اتحاد جماهیر شوروی که در سالهای پایانی قرن بیستم، با سکندری خوردن از یک بحران به بحرانی دیگر، سرانجام در سراشیبی سقوط قرار گرفت. میخائیل گورباچف که میتوان گفت در ساعت یازدهم به رهبری شوروی رسید، کوشید تا با بعضی اصلاحات ساختاری، اداری و اقتصادی (پروستریکا) و گشایشهای فرهنگی (گلاسنوست) نظام را از سراشیبی بیرون آورد، اما پس از مدتی دریافت که اصلاحات داخلی بدون بازسازی کامل مناسبات خارجی و پایان جنگ سرد علیه «جهان آزاد» نتیجه مطلوب را عرضه نخواهد کرد.
گورباچف با استقبال گرم مارگارت تاچر، نخستوزیر بریتانیا، روبرو شد و با حمایت او، راه مذاکره با پرزیدنت رونالد ریگان در واشینگتن را هموار کرد. او با عرضه یکسری امتیازات به غرب از جمله خروج از افغانستان، آزاد کردن لهستان، مجارستان، بلغارستان، چکسلواکی و رومانی از یوغ شوروی و سرانجام خروج ارتش سرخ از آلمان شرقی و فروریختن دیوار برلین، عملا آنچه را «بلوک شرق» خوانده میشد، از میان برد. در همان حال سیاست داخلی با خودداری از خشونت، به مخالفان نظام و جنبشهای تجزیهطلب در آسیای مرکزی، قفقاز و کشورهای بالتیک امکان داد که آزادانه به میدان بیایند و بیل و کلنگ خود را برای کندن گور اتحاد شوروی به کار اندازند. جایزه غرب به گورباچف یک «صلح نوبل» بود، همراه با نزدیک به ۱۳۰ میلیارد دلار بدهی به بانکهای آمریکایی و اروپایی.
البته نباید فراموش کرد که گورباچف تا آنجا که میتوانست با سرکوب مخالفان از جمله حمله به تظاهراتکنندگان در باکو، کشتار مخالفان در تاشکند و بازداشت دهها هزار تن در جمهوریهای بالتیک، برای حفظ نظام کوشید. کودتای گنادی یانایف، رهبر «آخرین قطره خونی»های شوروی، که تصادفا اکنون شاهد سالگرد آن هستیم، گورباچف را برای مدتی کوتاه در قفس شیک ویلای تعطیلاتیاش زندانی کرد، اما نتوانست از مرگ اتحاد شوروی جلوگیری کند. جالب اینجا است که رهبران غربی نهتنها برای حمایت از گورباچف جیکی هم نزدند، بلکه با شتاب تمام، خواستار دیدار با یانایف، سردسته کودتاگران، شدند. فرانسوا میتران، رئیسجمهوری وقت فرانسه، شش ساعت پس از کودتا در تلویزیون، اعلام کرد که خواستار «بهترین روابط» با رهبری جدید در مسکو است.
نتیجه بگیریم: گورباچفیسم نهتنها گورباچف را نجات نداد، بلکه سقوط اتحاد شوروی را نیز تسهیل کرد. حالا باید پرسید منظور «آخرین قطره خونی»ها از خطر پیدایش یک گورباچف ایرانی چیست و چه کسی میتواند این نقش را بازی کند؟ اگر منظور تسلیم یک نظام در سطح رهبری است، کاندیدای طبیعی برای این نقش گورباچف در نسخه اسلامی آن، کسی جز آیتالله خامنهای نیست. آیا خامنهای بهراستی در حال تمرین برای گرفتن این نقش است؟
تصور یک گورباچف ایرانی حتی پیش از پیدایش گورباچف روسی در سالهای ۱۹۸۰ میلادی شکل گرفت. در آن زمان، علیاکبر هاشمی رفسنجانی در نقش رئیس مجلس شورای اسلامی، بهعنوان «گورباچف» احتمالی ایران معرفی شد، زیرا خواستار مناسبات دوستانه با ایالات متحده بود. پس از رانده شدن هاشمی رفسنجانی به حاشیه، حجتالاسلام محمد خاتمی در نقش رئیسجمهوری اسلامی، نامزد گورباچف بازی در تماشاخانه تهران شد. رابین کوک، وزیر خارجه انگلستان و میزبان خاتمی در سفر رسمیاش به لندن، گفت: پرزیدنت خاتمی مردی است که میتوانیم با او کار کنیم! اما خاتمی نیز نتوانست چیزی جز یک کاریکاتور از گورباچف عرضه کند، زیرا او نیز مانند هاشمی رفسنجانی، بازیگر اصلی در سیاستخانه جمهوری اسلامی نبود.
پس از آن دو، صحبت از گورباچف شدن حجتالاسلام حسن روحانی شد. آن هم در زمانی که او هنوز در مقام دبیر شورای امنیت ملی یکی از بازیگران در سطح متوسط رژیم بود. جک استراو، وزیر خارجه انگلستان در حکومت تونی بلر، در گفتگویی که داشتیم، روحانی را «یک امید تبدیلشده به یاس» خواند. استراو موفق شده بود که حتی حکومت پرزیدنت جورج دبلیو بوش را قانع کند که روحانی میتواند خواستههای غرب از جمهوری اسلامی را تامین کند. حمایت لندن و واشینگتن، روحانی را به ریاستجمهوری رساند، اما امکان گورباچف شدن را برای او فراهم نکرد و نمیتوانست فراهم کند.
برای گورباچف شدن، شخص میبایستی نخست در راس یک نظام باشد. دوم، آن نظام میبایستی دارای یک حزب واحد نیرومند و متشکل باشد. سوم نامزد گورباچف شدن باید فرمانده بیچونوچرای نیروهای امنیتی و نظامی در رژیم موردبحث باشد. به عبارت دیگر، هر بازیگر سیاسی، در یک نظام انحصارطلب و سرکوبگر، نمیتواند گورباچف بشود.
بدین ترتیب کسانی که اکنون میکوشند تا مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری کنونی نظام، را در نقش گورباچف قرار دهند، بهتر است غازچرانی کنند. پزشکیان صرفنظر از کیفیتها یا نقایص فردی، حتی در مقایسه با رفسنجانی، خاتمی و روحانی در موقعیتی نیست که خواب گورباچف شدن ببیند. آنان که پزشکیان را خطری برای رژیم میپندارند و خواستار حذف او هستند، فراموش میکنند که او چیزی جز عنوان پوچ «رئیسجمهوری» ندارد.
با این اوصاف، باز تاکید میکنیم که در حال حاضر، کسی جز شخص آیتالله خامنهای امکان بازی نقش گورباچف را ندارد. شواهدی نیز هست که او اندکاندک برای ایفای این نقش آماده میشود. پذیرفتن نابودی شبکه «مقاومت» یادآور پذیرفتن انهدام پیمان ورشو از سوی گورباچف است. خامنهای همچنین مانند گورباچف، در پی «مذاکرات همهجانبه» است و با تغییر واژگان میکوشد از آمریکاستیزی دیرین خود فاصله بگیرد. امتیاز دیگر او در مقایسه با دیگر نامزدهای گورباچف، بازوی حمایتی است که غالب فرماندهان امنیتی و نظامی رژیم هنوز به او عرضه میکنند. سرانجام تردید نیست که خامنهای در مقایسه با دیگر کاندیداهای گورباچفبازی در ایران، تعدادی هوادار سرسخت دارد؛ چیزی که رفسنجانی، خاتمی، روحانی و البته پزشکیان هرگز نداشتند.
خب، حالا فرض کنیم که خامنهای خواست و توانست گورباچف اسلامی بشود، اما این نیز یک نظام فکسنی را که حمایت توده مردم را از دست داده است، از سقوط حتمی نجات نخواهد داد. چرا؟ خود تجربه گورباچف نشان میدهد که گورباچفیسم راهحل نبود و نیست. آنچه اتحاد شوروی را از افتادن در ورطه جنگهای داخلی نجات داد و به روسیه امکان داد که بخش بزرگی از کیان کشوری خود را حفظ کند، برنامهای بود که بوریس یلتسین ارائه داد: انحلال اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و توصیف انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بهعنوان «بزرگترین فاجعه در تاریخ ملت روس».
خب ممکن است بپرسید پس آیا ایران اکنون نیازمند یک بوریس یلتسین است و اگر باشد، چه کسی میتواند این نقش را بر عهده بگیرد؟ پاسخ به بخش اول سوال، یک نه قاطع است و به بخش دوم، یک هیچکس قاطعتر.
روسیه در لحظه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جزئی از یک امپراتوری بود که «زندان ملل» خوانده میشد. بدینترتیب این تصور که روسیه اکنون میتواند هویت ملی خود را بازیابد، توانست به صورت یک تفکر وحدتآفرین، حمایت اکثریت قوم روس را به دست آورد. حتی سولژنیتسین، نویسنده نامدار روس که سالها در گولاکهای رژیم کمونیستی زجر دیده بود، با سقوط شوروی به قومگرایی بدوی کشانده شد و در یک کتاب جنجالی، نوشت: خوب شد که از شر آن آسیاییها رها شدیم!
اما ایران امروز زندان یک ملت است. یک ملت واحد و تجزیهناپذیر که خواستار پس گرفتن حق حاکمیت ملی است. از سوی دیگر، سناریو یلتسین سرانجام به ادامه حکومت انحصاری با همان کادرهای کمونیست پیشین منجر شد. ولادیمیر پوتین یک افسر پیشین کاگب است. البته در این تردید نیست که روسیه پس از سقوط شوروی، بهمراتب بهتر یا کمتر بد از اتحاد شوروی است. روسیه امروز هم از نظر اقتصادی و اجتماعی و هم دید آزادیهای فردی قابلمقایسه با دوران گولاکها نیست. با این حال، هیچکس نمیتواند مدعی شود که ملت روس شایسته چیزی بهتر از این نیست.
مقایسه ایران با اتحاد شوروی چه با گورباچف، چه با یلتسین، یک قیاس معالفارق است ایران نیازمند انحلال جمهوری اسلامی، الغای قانون اساسی آن و دیگر قوانین مقررات منبعث از آن و بازسازی با امتداد پادشاهی مشروطهای است که توانست میهن ما را از قرنها انحطاط نجات دهد و در مسیر توسعه و پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بسیج کند.
«زندان ملل» در سالهای پایانی خود، از نظر فرهنگی و سیاسی بیشتر به یک برهوت شباهت داشت که در آن، توده مردم نهتنها از سیاست چیزی نمیدانستند، بلکه از آن میهراسیدند. هشت دهه نظام انحصارگر بلشویکی اکثریت مردم را به صورت مفعولان زندگی سیاسی تنزل داده بود.
در ایران امروز، به شکرانه درسهایی که گرفتهایم و امکانات آموختن و آموزاندن فراوان، میتوان گفت که توده مردم ما از نظر آگاهی سیاسی در سطحی قرار دارند که در اتحاد شوروی قابلتصور نبود. از سوی دیگر فوران انرژی فرهنگی ملی ایرانیان عاملی سازنده است که گورباچف و یلتسین حتی تصورش را هم نداشتند. ۴۰ سال پیش شاید میشد آرزو داشت که ایران برای نجات از بختک اسلامی، نیازمند یک گورباچف یا یک یلتسین است، اما امروز از آن مراحل فراتر رفتهایم و میتوانیم هدفهای بزرگتری داشته باشیم که در صدر آنان، پس گرفتن ایران از غاصبان ضدایرانی است.

الله اکبر! ببینید امریکا چه خبره

دیدگاه عباس میلانی درباره آینده ایران