مشکل ایران نه «شعبان بیمخ»، که روشنفکران کراواتی بودند؛ تحصیلکردگانی که بهجای عقلانیت، خمینی را مشروعیت بخشیدند و ایران را به استبداد مذهبی سپردند. بیمخی شعبان فردی بود، اما بیخردی نخبگان خطایی تاریخی بود که آیندهی یک ملت را تباه کرد
انقلابیون کراواتی: تحصیلکردگان بیخرد
ارشان اذری
تصویری نمادین از انقلاب ۱۳۵۷ هنوز جلوی چشم تاریخ است: گروهی از دکترها، مهندسان، روزنامهنگاران و دانشگاهرفتهها، با کراوات و ظاهر آراسته، با شور و لبخند در کنار خمینی نشستهاند. اینان همان کسانی بودند که خود را «نخبگان سیاسی و فرهنگی» میدانستند، اما با حضورشان به مردی مشروعیت بخشیدند که هیچ درکی از جهان مدرن، هیچ برنامهای برای توسعهی ایران و هیچ تجربهای در حکمرانی نداشت.
این تحصیلکردگان، بهجای آنکه عقلانیت و آیندهنگری را نمایندگی کنند، اسیر هیجان و کینهجویی شدند. آنها باید خطر استبداد دینی را به مردم گوشزد میکردند، اما چشم بسته ایران را به دست خمینی سپردند. اگر «بیمخ» به معنای بیخردی و نداشتن آیندهنگری است، پس شایستهترین لقب برای همین انقلابیون کراواتی است که ایران را به جهنم استبداد مذهبی انداختند.
امروز، پس از ۴۷ سال، میراث آن بیخردی روشن است: فقر گسترده، مهاجرت میلیونها ایرانی، فروپاشی اجتماعی، و نسلی که هنوز تاوان انتخاب غلط روشنفکران و نخبگان آن زمان را میپردازد.
شعبان جعفری و افسانهی «کودتا»
در مقابل، نامی دیگر در تاریخ معاصر همیشه با برچسب «بیمخ» همراه بوده است: شعبان جعفری. او را سالها عامل اصلی سقوط دولت مصدق معرفی کردند؛ گویی یک فرد کوچهبازاری با چند نفر همراه توانست یک دولت را سرنگون کند.
اما حقیقت آن است که کودتا همیشه از بالا به پایین رخ میدهد، نه از پایین به بالا. مصدق نخستوزیری بود که با حکم شاه منصوب شده بود، نه با رأی مستقیم ملت. در روز ۲۸ مرداد، همان مردمی که صبح در خیابانها فریاد میزدند «مرگ بر شاه، درود بر مصدق»، ظهر همان روز شعارشان را به «مرگ بر مصدق» تغییر دادند. این نشان میدهد ماجرا ریشه در تحولات داخلی و نارضایتی اجتماعی داشت، نه در توطئههای خارجی.
برچسب «شعبان بیمخ» ساختهی جریانهای شکستخورده، بهویژه کمونیستها بود؛ آنان برای تبرئهی خطاهای خود و تحریف تاریخ، همه چیز را به گردن یک لات زورخانهای انداختند. در حالی که شعبان جعفری، با همان فهم سادهاش، خود را وطنپرستی میدانست که نمیخواست ایران به دام کمونیستها و هرجومرجطلبان بیفتد.
این افسانهی سالخورده...
این افسانهی سالخورده که «شاه علیه نخستوزیر خودش کودتا کرد» ساختهوپرداختهی همان بهاصطلاح روشنفکرانِ روایتساز و «بیمخ» است. معنا را روشن کنیم:
کودتا یعنی برانداختنِ مافوق با شکستنِ سلسلهمراتب؛ نه اجرای اختیار قانونیِ مقامِ بالادست. شاه، نخستوزیر را منصوب میکند--پس «کودتای شاه علیه دولتِ خودش» از بنیاد بیمعناست.
مصدق با رأیگیریِ انحلالِ مجلس و سرپیچی از فرمانِ عزلِ شاه از چارچوبِ مشروطه بیرون زد؛ این رفتار به «خودکودتا» شبیهتر است تا دفاع از قانون.
فرمانِ عزل، عملِ حقوقیِ صاحبِ اختیار بود؛ آنچه در ۲۸ مرداد در خیابان رخ داد، اجرای همان فرمان و جابهجاییِ صفبندیهای سیاسی بود--نه «کودتای شاه».
جمعبندی: شاه علیه مصدق کودتا نکرد؛ این مصدق بود که مسیر قانون را شکست و با حکمِ قانونیِ شاه برکنار شد. این حقیقت ساده را سالها با فریاد و جعل پنهان کردند، اما در برابر منطقِ قانون دوام ندارد.
دو گونه بیمخی: فردی و تاریخی
تفاوت این دو گروه در همینجاست:
-
بیمخی شعبان جعفری اگر هم وجود داشت، فردی و محدود به خیابان بود. او یک لات محلهای بود که نهایتاً در سطح کوچه و بازار اثر میگذاشت.
-
بیمخی انقلابیون کراواتی خطایی تاریخی و سرنوشتساز بود. آنان با قلم، دانشگاه و اعتبار اجتماعی خود، مسیر ایران را عوض کردند و ملتی را به قهقرا کشاندند.
نتیجهگیری: قضاوت تاریخ
تاریخ را نمیتوان همیشه با تبلیغات جعل کرد.
-
شعبان جعفری یک لات بود، اما لات وطنپرستی که نمیخواست ایران به دست کمونیستها سقوط کند.
-
انقلابیون کراواتی، روشنفکرانی بودند که باید چراغ راه میشدند اما ملتی را به تاریکی سپردند.
پس پرسش اصلی این است:
چه کسی واقعاً بیمخ بود؟ شعبان جعفری یا انقلابیون کراواتی؟
پاسخ امروز روشن است: «بیمخی» واقعی همان خطای تحصیلکردگان کراواتی بود که ایران را به سقوط کشاندند. روشنفکرانی که برای رسیدن به قدرت، یا با دروغ و فریب واقعیت را وارونه جلوه دادند، یا با قهرمانسازیهای کاذب، فردی را بر تخت نشاندند که شاید از خمینی هم بدتر میتوانست باشد. همینها بودند که سالها با جعل روایتها--از «کشته شدن صمد بهرنگی به دست شاه» تا اغراق در تعداد زندانیان سیاسی--افکار عمومی را مسموم کردند. آنان در حقیقت، روشنفکران بیمخ قرن بیستم بودند؛ نسلی که با دروغ و بیخردی، آیندهی یک ملت را تباه ساخت.