در دهههایی که ایران در مسیر مدرنسازی و اصلاحات ساختاری قرار داشت، گروهی از روشنفکران چپگرا، مسلح به ایدئولوژیهای وارداتی و بیاعتنا به واقعیتهای جامعه، با توسل به خشونت، پایههای ثبات کشور را لرزاندند. امروز، بسیاری از همان چهرهها که روزی رویای انقلاب در سر داشتند، نه در کوبا یا کره شمالی، بلکه در فرانسه، آلمان، سوئد و آمریکا زندگی میکنند و هنوز از آرمانهایی دفاع میکنند که تنها ویرانی بر جای گذاشت.
در میانه دهه ۴۰ شمسی، ایران در حال تجربه یکی از ریشهایترین دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی در تاریخ معاصر خود بود. «انقلاب سفید شاه و مردم»، که از سال ۱۳۴۱ آغاز شد، با محورهایی نظیر اصلاحات ارضی، اعطای حق رأی به زنان، ملیکردن جنگلها، سهیمکردن کارگران در سود کارخانهها، مبارزه با بیسوادی از طریق تأسیس سپاه دانش، و گسترش زیرساختهای صنعتی و بهداشتی، چهرهای نوین از ایران پدید آورد.
بر اساس گزارشهای بانک جهانی و سازمان ملل در دهه ۵۰ میلادی، ایران یکی از سریعترین نرخهای رشد اقتصادی را در منطقه داشت. طی یک دهه، نرخ سواد از حدود ۱۵٪ به بیش از ۴۷٪ رسید؛ سهم طبقه متوسط در ساختار اجتماعی افزایش یافت و شهرنشینی سرعت چشمگیری گرفت.
(منبع: گزارش بانک جهانی درباره ایران، 1973)
اما در همین دوران، در دل دانشگاههای مدرن ایران، ایدئولوژیهایی رشد کرد که نه از دل نیازهای جامعه، بلکه از فضای جنگ سرد، شکست استعمار، و جذابیتهای کمونیسم انقلابی تغذیه میشد.
گروههایی مانند چریکهای فدایی خلق، ستاره سرخ و... با الهام از جنبشهای مسلحانه در کوبا، ویتنام و فلسطین، اسلحه به دست گرفتند تا با رژیمی مبارزه کنند که، هرچند اقتدارگرا به نظر میرسید، اما در عمل مشغول نوسازی کشور و بازسازی زیرساختهای آن بود.
تناقض روشنفکران با اسلحه
نکته مهم اینجاست که اغلب اعضای این گروهها، برخلاف ادعای پرولتاریاییشان، از طبقات بالای جامعه، دانشگاههای نخبه و خانوادههای مرفه برخاسته بودند. (منبع: خاطرات امیرحسین فطانت، «در دامگه حادثه»)
این چریکها که شعار "دیکتاتوری پرولتاریا" سر میدادند، نه در کارخانه بودند، نه در مزرعه؛ بلکه در خانههای تیمی، با ترجمههای فارسی آثار مائو، لنین، چهگوارا و مارکس، انقلاب را تمرین میکردند. برخی از آنها، پیش از دستگیری، حتی در خاطراتشان مینویسند که «نمیدانستند برای چه هدفی میجنگند» و صرفاً "ضرورت مبارزه" را تکرار میکردند. (منبع: خاطرات یک چریک ناشناس، گردآوری: دکتر رضا علیجانی)
نکتهای دردناک اما طنزآمیز آنجاست که پس از شکست جنبشهای مسلحانه و وقوع انقلاب ۵۷، بسیاری از همین افراد که تا دیروز از «امپریالیسم غرب» سخن میگفتند، نه به شوروی پناه بردند، نه به کوبا یا چین.
بلکه پاریس، لندن، برلین، استکهلم، تورنتو و لسآنجلس، میزبانانی شدند برای روشنفکرانی که تا دیروز آمریکا را شیطان بزرگ و اروپا را سرمایهداری متجاوز میدانستند.
بسیاری از چهرههای شناختهشده این جریان اکنون در تلویزیونهای ماهوارهای غربی تحلیلگر شدهاند و با نگاهی بالا به پایین، همان آرمانهایی را تکرار میکنند که نتیجهاش، سقوط یک نظام مدرنساز و روی کار آمدن یک حکومت ایدئولوژیک و استبدادی بود.
خیانتی ناخواسته؟ یا کوربینی ایدئولوژیک؟
نمیتوان ادعا کرد که حکومت محمدرضا شاه پهلوی بینقص بود.
اما پرسش اینجاست:
اگر آن روشنفکران چپ واقعاً دغدغهی «عدالت اجتماعی» داشتند، آیا منطقیتر نبود که بهجای تقابل، به حکومت کمک میکردند تا اصلاحات سریعتر و عمیقتر پیش برود؟
آیا راه چاره، واقعاً انقلاب مسلحانهای بود که ایران را از مسیر مدرنیزاسیون و توسعه، به سمت یک حکومت ایدئولوژیک دینی، با دههها سرکوب، مهاجرت و عقبماندگی سوق داد؟
اگر هدف عدالت بود، چرا آنهمه فرصت برای مشارکت در نوسازی کشور نادیده گرفته شد؟
چرا بهجای نقد سازنده و مشارکت مدنی، اسلحه به دست گرفتند و زیرساختهای در حال رشد کشور را نشانه رفتند؟
و مهمتر از همه: چرا امروز هیچکدام در کوبا یا چین زندگی نمیکنند؟
پاسخ ساده است: آنها محصول غرب بودند، نه شرق. اما درگیر رویایی بودند که ربطی به ایران نداشت.
زمان آن رسیده است که با واقعبینی به گذشته نگاه کنیم.
ایران در دهه ۵۰ شمسی، کشوری در حال توسعه بود؛ با مشکلات، بله، اما با چشماندازی روشن.
چپ مسلح، با خامی سیاسی و شیفتگی به انقلاب، این مسیر را تخریب کرد. و امروز، با چمدانی پر از شکست، هنوز هم آرمانهایی را تبلیغ میکند که نه خودش به آنها وفادار ماند، و نه ملت از آنها نفعی برد.
بازخوانی این تاریخ، نه برای انتقام، بلکه برای آگاهی و جلوگیری از تکرار همان اشتباهات است.
باید به نسل امروز یادآوری کرد که کشورها با فکر و توسعه ساخته میشوند -- نه با ایدئولوژی.

زندگی عادی، حق بدیهی مردم است، اسماعیل لیاقت