بهرام فرخی
پیشگفتار
هممیهنان گرامی،
با نهایت احترام و فروتنی، این نوشته کوتاه را به پیشگاه شما تقدیم میکنم. از شما عزیزان صمیمانه دعوت میکنم تا آن را با دقت مطالعه فرمایید و دیدگاهها، نقدها و پیشنهادات ارزشمند خود را با من در میان بگذارید.
بیایید در فضایی سرشار از احترام و همدلی، بدون نیاز به توهین، فحاشی یا اتهامزنی، به گفتوگویی سازنده بپردازیم. باور دارم که تنها با همفکری، همیاری و تبادل نظر است که میتوانیم راهی روشن برای میهنمان ترسیم کنیم.
هدف ما چیزی جز آزادی ایران و براندازی رژیم سیاه و منحوس اسلامی نیست؛ مسیری که تنها با وحدت، درایت و گامهای سنجیده پیموده خواهد شد. مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات شما هستم تا با هم، مسیر آینده را با دقت، شجاعت و استواری طراحی کنیم و به سوی ایرانی آزاد، آباد و سربلند گام برداریم.
این نوشته را میتوان بهعنوان آغاز گفتوگویی عمیق و سرنوشتساز دید؛ گفتوگویی که شاید مقدمهای باشد بر شکلگیری طرحی مشترک برای نجات میهن.
پرسشهای بیپاسخ در برابر تاریخ
واقعیت تلخ و در عینحال انکارناپذیر این است که شاهزاده رضا پهلوی در سالهای اخیر، در مصاحبهها و مواضع عمومی خود گاه سخنانی متفاوت و حتی متناقض بیان کردهاند. این پراکندگی در گفتار، خواه ناخواه، موجی از سردرگمی را در میان مردم تشنهی رهایی و نیروهای گوناگون اپوزیسیون برانگیخته است؛ مردمی که چشم به راه نشانهای روشن و بیتردید از سوی کسی هستند که نماد تاریخی پیوند ایران امروز با شکوه ایران دیروز است.
فراتر از این، پرهیز شاهزاده از یک گفتوگوی عمیق و بیپرده با یک خبرنگار مستقل ایرانی، بستری فراهم آورده تا هر کس به فراخور منافع یا تصورات خویش، تفسیر و نتیجهگیری متفاوتی از نقش ایشان ارائه کند. این خلأِ شفافیت، همچون مهی غلیظ بر فراز صحنه سیاست تبعیدی گسترده شده و گاه، امیدها را به سوءتفاهم و اتحادها را به تفرقه بدل ساخته است. نمونههای آشکار این تفرقه حتی در میان صفوف پادشاهیخواهان در برابر چشمان ماست.
امروز بیش از هر زمان دیگر، مردم ایران در جستوجوی صدایی واحد و بیابهام هستند؛ صدایی که بتواند نه تنها دلها را به یکدیگر پیوند دهد، بلکه همچون پرچمی برافراشته در میان طوفان، مسیر آینده را روشن سازد. این مسئولیت تاریخی، بر دوش کسی است که میراثدار نام و نشان پهلوی و امید بسیاری به فردایی آزاد و آباد است.
ملت ما بار دیگر در پیچوخم تاریخ ایستاده است؛ جایی که پرسشهای اساسی، نه تنها آینده یک خاندان و یک رهبر سیاسی، بلکه سرنوشت یک ملت و تمامیت سرزمینی را رقم میزنند که با خون، اشک و مقاومت قرنها برپا مانده است.
بحران، نه در ذات آرمان پادشاهی مشروطه، بلکه در انباشت ابهامات، سوءتفاهمها و تصمیمهای به تعویق افتاده نهفته است. اکنون زمان آن فرا رسیده که بیپرده و بیهراس، این پرسشها را مطرح کنیم و پاسخهایی شفاف و خردمندانه برای آنها بیابیم؛ پاسخهایی که از دل منطق سیاسی و وفاداری به میهن برخیزد، نه از سر احساسات کور.
پرسش نخست: آیا شاهزاده رضا پهلوی واقعا قصد دارند وارث تاج و تخت پادشاهی مشروطه در ایران باشند؟
مردم ایران، پس از سالها مبارزه با استبداد و فساد، حق دارند بدانند که آیا شاهزاده رضا پهلوی مصمم و علاقمند است که ادامهدهنده پادشاهی خاندان پهلوی در قالب نظامی مشروطه باشد یا خیر.
این پرسش نهتنها از جنبه نمادین، بلکه از نظر عملی و سیاسی حیاتی است. تاریخ به ما آموخته که هیچ جنبشی بدون رهبری روشن و هدف شفاف به مقصد نخواهد رسید.
اگر اراده شاهزاده بر بازگشت به ایران بهعنوان نگهبان مشروطه و نماد ملی است، این اراده باید بیپرده اعلام شود تا میلیونها ایرانی که دل در گرو پرچم شیر و خورشید دارند، تکلیف خود را بدانند.
پرسش دوم: بازگشت واقعی به ایران، رؤیا یا برنامه عملی؟
بازگشت شاهزاده به وطن، رویدادی صرفاً نمادین نیست؛ بلکه میتواند آغاز فصلی نو در تاریخ ایران باشد.
اما آیا چنین بازگشتی در برنامه شاهزاده جایگاهی واقعی دارد؟
اگر پاسخ مثبت است، استراتژی و مسیر آن باید از هماکنون مشخص شود؛ زیرا در فردای سقوط رژیم، نبود برنامه میتواند ایران را به هرجومرجی خونین بکشاند؛ فاجعهای که حتی دشمنان قسمخورده ایران آرزویش را میبرند.
پرسش سوم: پذیرش نقشی غیر از پادشاهی
اگر در آینده مردم ایران به ساختاری جز پادشاهی رأی دهند، آیا شاهزاده حاضر است در جایگاهی دیگر ، همچون رئیسجمهور، نخستوزیر یا رهبر ملی ، به خدمت به میهن بپردازد؟
چنین انعطافپذیری میتواند اپوزیسیون را متحد کرده و به جهان نشان دهد که جنبش آزادیخواهی ایران فراتر از یک عنوان است؛ جنبشی که در ذات خود به خدمت به مردم میاندیشد، نه به قدرت شخصی.
پرسش چهارم: سایه بانو یاسمن پهلوی و نزدیکان شاهزاده
اگر شاهزاده به تداوم پادشاهی مشروطه میاندیشد، باید به پرسشی حساس پاسخ دهد:
آیا او از رفتار و مواضع نزدیکترین اطرافیان خود، بهویژه همسرش، بانو یاسمن پهلوی، آگاهی کامل دارد؟
ملکه آینده ایران باید همچون نماد وحدت ملی باشد؛ با شکیبایی، مهربانی و احترام به تمامی اقشار ملت.
اما زمانی که پیامها و مواضع سیاسی بوی تفرقه و خشونت بدهد و حتی تهدیدی برای تمامیت سرزمینی وطن تعبیر شود، این پرسش مطرح میشود که آیا چنین چهرهای میتواند جایگاه شهبانو فرح پهلوی را بهعنوان نماد استواری و وحدت در سختترین سالهای ایران به دوش بکشد؟
پرسش پنجم: خطر همکاری با قدرتهای خارجی
تاریخ صدساله اخیر ایران نشان داده که اتکا به بیگانگان برای دستیابی به قدرت، لکه ننگی ماندگار است.
از محمدعلیشاه قاجار که با ارتش تزاری مجلس را به توپ بست، تا حزب توده در ماجرای آذربایجان، و مجاهدین خلق که با صدام علیه هموطنان خود جنگیدند ، همگی بهعنوان خائنین ملی در حافظه جمعی باقی ماندند.
در مقابل، حتی مقاومتهای شکستخورده مانند عباس میرزا یا دفاع هشتساله در برابر عراق با احترام یاد میشوند.
آیا شاهزاده آگاه است که کوچکترین شائبه اتکا به بیگانگان میتواند مشروعیت هر جنبشی را در نطفه خفه کند.
پرسش ششم: ضرورت اتحاد و ائتلاف ملی
بدون یک ائتلاف گسترده، هر انقلابی یا شکست خواهد خورد، یا به هرجومرج کشیده خواهد شد.
تجربه تلخ لیبی و سوریه پیش چشم ماست.
اگر اپوزیسیون نتواند زیر یک پرچم گرد آید، فردای سقوط رژیم، ایران در معرض تجزیه، جنگ داخلی و خونریزی قرار خواهد گرفت.
در این حالت، دولت انتقالی ناچار به تکیه بر نیروهای نظامی و امنیتی رژیم فعلی خواهد شد، که این امر بازتولید استبداد را بهدنبال خواهد داشت.
تجربه خمینی با تمامی کاریزمای خود به عنوان رهبر انقلاب و مخالفت چند گروه سیاسی کوچک موجب درگیری و سرکوبهای خونین کردستان و ترکمنصحرا در ماههای نخست انقلاب ۵۷ شد و هنوز در حافظه تاریخی ملت زنده است.
آیا شاهزاده این خطر را بهروشنی درک میکند؟
پرسش هفتم: حلقه اطرافیان و پالایش سیاسی
هیچ رهبر بزرگی بدون انتخاب درست همکاران و مشاورانش به موفقیت نرسیده است.
حضور چهرههایی چون قاسمینژاد، علیرضا کیانی، امیر اعتمادی و دیگران که در افکار عمومی بهعنوان عوامل اختلاف و تفرقه شناخته میشوند، پرسشی جدی را پیش میآورد:
آیا در میان فعالان سیاسی وطندوست، هیچ فرد شایستهتری برای جایگزینی این حلقه وجود ندارد؟
در کشورهای دموکراتیک، کنار گذاشتن عناصر بحرانزا اقدامی بدیهی است. چرا این اصل بدیهی در اینجا رعایت نمیشود؟
فراخوان به خرد جمعی:
این پرسشها نه از سر بدبینی، بلکه بر پایه واقعیتهای ملموس و دغدغههای ملی مطرح شدهاند.
هیچیک از این پرسشها اتهام یا شایعه نیستند؛ بلکه صدای ملتی هستند که خواهان رهایی از استبداد و ساختن فردایی روشن است.
پاسخ به این پرسشها باید با منطق و استدلال همراه باشد، نه با احساسات یا تعصبهای کور.
انتخابی میان امید و نابودی:
در پایان باید بیپرده گفت:
ملت ایران شاهزاده رضا پهلوی و دودمان پهلوی را برای نجات ایران میخواهند، نه بالعکس.
این جنبش، پرچمی ملی است، نه ابزاری برای قدرت فردی یا گروهی خاص.
اگر امروز با شفافیت و شجاعت گامهای درست برداشته نشود، فردا ممکن است دیر شده باشد.
اکنون لحظهای تاریخی در برابر ماست: یا با اتحاد، شفافیت و احترام به آرمانهای مشروطه ایران را به ساحل نجات میرسانیم، یا با تفرقه و ابهام، راه را برای فاجعهای بزرگتر هموار میکنیم.
تاریخ در انتظار پاسخ ماست، پاسخی که سرنوشت ایران را رقم خواهد زد.

پژمان بازغی: نخواندن سرود جمهوری اسلامی عمدی بود