فرزانه روستایی
پانزده سال پیش که ایران را ترک کردم حدود ۲۰سال سابقه کار خیلی فعال مطبوعاتی داشتم. امروز که آن روزهای خودم را مطالعه و مقایسه می کنم با خیل بسیاری از سیاسیون که سالها خارج از کشور به سر بودند می بینم که ۱۵ سال پیش یک شنل قرمزی بیش نبودم. حال، چرا شنل قرمزی!
وقتی مجبور به مهاجرت از کشور می شوید دو سه ساله به اندازه همه تجربیات عمرتان دزد و دروغگو و بیمار روانی و آدم مشکوک دوشخصیتی بلاتکلیف می بینی که از قضا هر یک از دیگری عقل کل تر هستند. شما با انبوهی آدم های تیتر دار و سابقه دار مواجه می شوید که در درجه اول تلاش می کنند به شما ثابت کنند که:
۱ـ شما شاید خودت هم نفهمیده باشی، اما چون در آن مملکت جایی کار می کردی خود بخود ندانسته عامل رژیم بوده ای. این ابلهان که یک سر دسته مشهور آنها یک پیکاری استاد دانشگاه در استکهلم است معتقدند حتی کلاغ های روی درخت های خیابان ولیعصر و پهلوی و مصدق همه عامل رژیم و از قضا اصلاح طلب هستند.
۲ـ در ضمن، با یک پشتکار باورنکردنی تلاش می کنند به تو بقبولانند هر آنچه تاکنون اعتقاد داشته ای اشتباه بوده و اصلا ایران و تاریخ و گذشته آن از روزی آغاز می شود که این آقایان ایران را ترک کرده اند. از نظر آنها هر آنچه در ۱۴۰۰ سال پیش در ایران شکل گرفته از ریشه و بن غلط است، همه چیز را باید با بولدوزر ویران کرد و از نو ساخت وگرنه مملکت سامان نمی گیرد.
سند ادعای فوق:
دو سال پیش که در ادامه جنبش مردم ایران با نام زن زندگی آزادی در ۲۲ دی ماه ۱۴۰۲ برای کمپین گلباران دفتر شارلی هبدو به پاریس سفر کردم از قبل حدود ۸۰ هزار یورو از مردم پول جمع کردم تا همه آن را گل خریده و برای تشکر از شارلی هبدو در کنار ساختمان خالی این نشریه فکاهی بگذارم.
علت این بود که مجله فکاهی شارلی هبدو در اوج جنبش زن زندگی آزادی ویژه نامه ای در حمایت از مردم ایران منتشر کرد که یک شاهکار بود. ساختمانی که قرار بود من ۷۵ هزار یورو گل خریداری کنم و در کنار دیوار آن بگذارم در سال ۲۰۱۵ شاهد یک حمله تروریستی و خونین القاعده بود. ۱۵ نفر از اعضای تحریریه شارلی هبدو در جریان این حمله قتل عام شدند. بعد از آن اتفاق، شارلی هبدو در مکانی فوق سری و امنیتی کار می کند و به تماس و ایمیل هیچکس جواب نمی دهند. پلیس امنیت پاریس هم همه کسانی که را که سراغ آنها را می گیرند به شدت مونیتور می کند. یعنی عملا امکان پیدا کردن شارلی هبدو در پارییس وجود نداشت و ندارد.
در ابتدا پلیس اجازه برگزاری این مراسم را نداد و خبرهایی داشتند مبنی بر اینکه این مراسم ممکن است با یک حمله تروریستی مواجه شود. برای انجام این مراسم از دو روز قبل در گویا تبلیغ کرده بودم و همه از ساعت و محل آن مطلع بودند.
دوستان خیلی قدیمی پاریس گره از کار من گشودند. آنها رضایت پلیس را پس از سه روز گرفتند و اعتماد شارلی هبدو را هم جلب کردند. این دوستان همان روز اول به من توصیه کردند مراقب دزد پاریس باشم. من این آقای سکولار مثلا استاد دانشگاه دو آتشه را فقط از دور می شناختم. دوستان پاریسی گفتند که او عادت دارد مراسم دیگران را با یک مصاحبه و زد و بند با رادیوها به نام خود می زند و این اتفاق بارها رخ داده است. وقتی دیدم اینقدر زشت از این جناب آقای سکولار صحبت می کنند آن را به حساب سوء تفاهم و اختلاف های ایرانی های پاریسی گذاشتم و بی خیال از کنار آن گذشتم. حتی تلفنی زنگ زدم از آقای سکولار دعوت کردم و خواستم که این مراسم را از دست ندهد.
برای رعایت همه مسايل امنیتی یک تاکسی دربست با راننده فرانسوی اجاره کردم که خرید گل و انتقال به دفتر اسبق شارلی هبدو را انجام داد. یک یگان ویژه از پلیس فرانسه در محل مستقر شده بودند. پلیس از حدود دویست نفر که جرات کرده و در محل حاضر شده بودند خواست از محل فاصله بگیرند و سه نفری کنار ساختمان و دسته های گل بروند و زود محل را ترک کنند. همه حاضران استرس داشتند و مضطرب بودند، زیرا شایع شده بود عوامل سفارت ایران یا القاعده قرار است به این مراسم حمله کنند.
مراسم خیلی خوب برگزار شد و من هم دو مصاحبه در محل داشتم. به درخواست پلیس حضار حداکثر دو ساعته محل را ترک کردند و انبوه گل ها در کنار ساختمان باقی ماند. وقتی همه رفتند و دیگر کسی در محل نمانده بود آقای سکولار گوشه ای ایستاده بود. او نه کاری می کرد و نه می رفت. تاکسی من دو کوچه آنطرف تر منتظر بود تا اگر اتفاقی افتاد به داد من برسد. به تاکسی تلفن زدم که مراسم تمام شد و بیاید.
پنج دقیقه بعد از اینکه محل را ترک کردم از تاکسی خواستم برگردد تا من دوباره از محل بازدید کنم. هیچکس در محل نبود جز آقای سکولار. وسط دسته گل ها در مقابل دیوار ساختمان شارلی هبدو آقای سکولار دزد ایستاده بود و یک نفری داشت با یک خبرنگار رادیو فردا که با او هماهنگ کرده بود مصاحبه می کرد.
او در این مصاحبه گفت که این مراسم را برای حمایت از جنبش ایران برگزار کردیم و الی آخر. او در این مصاحبه این ابتکار را به نام خود معرفی کرد و اصلا اشاره نکرد که این یک کمپین از استکهلم و با پول های اندک مردم برگزار شده و فلان خانم از سوئد مسئول برگزاری و تدارکات و خرید گل و هماهنگی با پلیس بوده است.
دوستان پاریسی در مورد او درست می گفتند. او دزد بود و یک شارلاتان با هزار مصاحبه و مقاله علیه هر کسی که از کنار اسلام رد شده باشد. کالای دزدیده شده متعلق به مردم ایران بود نه او. این مراسم حتی متعلق به من هم نبود که برای برگزاری آن از کشور دیگری به پاریس آمده بودم.
برای اینکه فضای ایرانیان خارج از کشور و رسانه ها را بشناسید تلویزیون ایران اینترنشنال و بی بی سی کوچکترین اشاره ای به این مراسم و هدایت کننده آن نداشتند در حالیکه از قبل خبررسانی شده بود. بعدا خبری منتشر شد مبنی بر اینکه پاریسی ها در کنار ساختمان شارلی هبدو گل گذاشته اند. این در حالی است که خبردزدی نیز نوعی سرقت محسوب می شود.
آقای سکولار در مقالات مفصل خود به این اشاره می کند که اسلام منشاء تجاوز و استعمار و ضد حقوق بشر است که برای همه توتالیتر و سرکوب و آدمکشی و ضدیت با ایران زمین می آورد. اما به یک سوال پاسخ نمی دهد کدام یک از ادیان تاکنون دزدی اموال و آثار دیگران را مشروع و قانونی اعلام کرده و آن را دمکراتیک و مدرن و انسانی و منطبق بر حقوق بشر دانسته است.
نیاید روزی که پای امثال آقای سکولار به ایران پس از رژیم دزد سالار جمهوری اسلامی باز شود. در آن صورت مردم باید با چراغ در شب در جستجوی شیخ صادق خلخالی و لاجوردی و کجویی و محسن اژه ای و مصباح یزدی و شکنجه گرانی بگردند که تاریخ معاصر را رو سیاه کردند.
:::
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله، نظر نویسنده بوده و الزاماً بازتاب دیدگاه خبرنامه گویا نیست
:::

رفتار پیامبر با همسران و غیره! الله الله!