نه میتوان با افزودن بارِ "مرد، میهن، آبادی" محتوا و مشخصههای انقلاب ایران را از درون مسخ کرد، و نه میتوان نامِ آن را به "انقلاب ملی" تغییر داد. "زن، زندگی، آزادی"برازندهٔ این انقلاب است. هر اجتماعی که در دورانهای مختلف شکل میگیرد، بازتابِ رفتارهای ویژهٔ نسلهایی است که آیندهٔ زیست اجتماعی و سیاسی خود را میسازند. ازاینرو، وجهی از رفتارها و ارزشهایی که در گذشته وجود داشته یا حتی تعیینکننده بوده، نمیتواند ملاک ارزیابی نسلی باشد که با شرایطی نوین روبهروست.
نام و مضمونِ آزادی و دموکراسی برای هر ملتی خوشایند است؛ اما نحوهٔ رسیدن به آنهاست که اهمیت دارد. در ایران و در بطن اجتماع، رفتارهای فردی و جمعی نسلهای ایران به گونهای رقم زده شدهاند که به این انقلاب بار محتوایی خاصی بخشیده و آن را در نام و معنای "زن، زندگی، آزادی" در سوی آزادی و دموکراسی نشاندهاند. ارائه توضیحات در باره این انقلاب را ابتدا با دو پرسش می آغازیم: انقلاب "زن، زندگی، آزادی" چه محتوایی در درون خود دارد که میتوان آن را انقلابی فرهنگی دانست؟ و آیا این انقلاب ریشه در واقعیتهای موجود جامعه دارد یا صرفاً بر پشتوانهای آرمانگرانه استوار است؟
انقلاب "زن، زندگی، آزادی" را بهدرستی میتوان در نخستین گام، یک انقلاب فرهنگی دانست. این خیزش انقلابی نه از دل تصمیمات سیاسی کوتاهمدت، بلکه از بستر دگرگونیهای عمیق فرهنگی و اجتماعی در ایران سر برآورد. جامعه پیش از آنکه به تغییر در قدرت سیاسی برسد، در لایههای ارزشها، هویتها و سبکهای زندگی خود دگرگون شده بود. همین تغییرات به مثابه پیشزمینه، راه را برای خیزش عمومی گشود.
در سطح ارزشها و هنجارها، نسلهای جدید و در پیشاپیش آنها زنان، ارزشهای فردیت، آزادی و برابری را جایگزین ارزشهای سنتی و اقتدارگرایانه می کنند. مرجعیت هنجاری حکومت و الگوی رسمی، اعم از دین حکومتی یا ملیگرایی ایدئولوژیک یا "چپ ملی"٫ اعتبار خود را از دست داده و در مقابل، ارزشهای جهانشمول مانند حقوق بشر، آزادی سبک زندگی و برابری جنسیتی در میان جوانان به اصلیترین معیارهای قضاوت اجتماعی بدل شده است. در سطح هویت و روابط اجتماعی، زنان نقشی محوری یافتهاند. آنان از موقعیت "ابژه مطیع" به "سوبژه اجتماعی" ارتقا یافته و پیشاهنگ اعتراضات شدهاند. شکاف نسلی نیز در این دگرگونیها برجسته است؛ جوانان هویتهای مدنی و فردی خود را در برابر هویتهای تحمیلی بازتعریف کردهاند و از الگوهای پدرسالارانه فاصله گرفتهاند.
این تغییرات در سبک زندگی نیز بهروشنی دیده میشود. مقاومت در برابر اجبارهای حکومتی در پوشش و روابط اجتماعی، گسترش سبکهای متنوع زندگی و استفاده از فضای مجازی برای بازنمایی و مقبولیت به آنها، همگی نشان میدهد که زیست جهان روزمره ایرانیان دیگر با نظم رسمی سازگار نیست. در نهایت، نهادها و فرهنگ سیاسی نیز دچار دگرگونی بنیادین شدهاند. مقبولیت فرهنگی نهادهای رسمی مانند مدرسه، رسانه دولتی و نهادهای مذهبی، تضعیف شده و در مقابل، فرهنگ اعتراض و نهگویی جمعی جایگزین فرهنگ اطاعت گشته است. شبکههای افقی و غیررسمی در فضای مجازی به جای ساختارهای عمودی و اقتدارگرایانه، به عرصه اصلی تولید معنا و سازماندهی اجتماعی تبدیل شدهاند.
برآیند این تحولات، انقلابی است که در شعار "زن، زندگی، آزادی" تجلی یافته است. این شعار نهتنها نامی برازنده برای جنبش اعتراضی ایرانیان است، بلکه بازتاب دقیق یک دگرگونی فرهنگی عمیق و دیرپا در جامعه است؛ دگرگونیای که سیاست را وادار خواهد کرد از جامعه پیروی کند، نه برعکس. "زن، زندگی، آزادی" شایستهترین نام برای انقلاب ایرانیان است. این شعار نه صرفاً یک جمله اعتراضی، بلکه برآمده از محتوای سه وجهی آن انقلاب است؛ آزادی زن بهعنوان نماد رهایی از سلطه فرهنگ و جامعه مردسالار، زندگی بهعنوان حق بنیادی انسان، و آزادی بهعنوان افق مشترک جامعه. کوشش برای افزودن عبارتهای توخالی همچون "مرد، میهن، آبادی" در عمل چیزی جز کاستن از اصالت و بار رهاییبخش این نام نیست. چنین ترکیبهایی نهتنها معنای بنیادین شعار را مخدوش میکنند، بلکه آن را از جوهر آزادیخواهانه و برابری طلبانه اش که زنان نقش ارزنده ای در این راستا دارند، دور میسازند. از همین رو، اگر قرار باشد انقلابی سیاسی که در ایران در حال شکلگیری است نامی داشته باشد، "انقلاب زن، زندگی، آزادی"برازندهترین عنوان برای آن است، نه برساختههایی که صرفاً در پی تقلیل آن به "انقلاب ملی" یا هر نام دیگرند.
نیکروز اعظمی