جعفر بخشی بی نیاز
داستان از آن جا شروع شد که یک نامه ی مهر و موم شده به دست پلیس شهر رسید. در نامه نوشته شده بود یک خانواده ی سرشناس رازی خوفناک را پنهان کرده اند که هیچ کس در این شهر از آن خبر ندارد. محتوای نامه پلیس را نسبت به موضوع حساس کرد تا بداند این راز چیست.
خانواده ثروتمند خانم مونیه که در شهر پاریس زندگی می کردند یکی از برجسته ترین و شناخته شده ترین شخصیت های شهر بودند که بیشتر به خاطر کارهای خیریه و انسان دوستانه معروفیت داشتند. مارسل پسر خانواده در کالجی بسیار مشهور با نمرات عالی فارغ التحصیل شده بود و اکنون به عنوان یک وکیل موفق و قابل احترام در پاریس مشغول به کار بود. خانواده مونیه اما یک دختر جوان بسیار زیبا به نام بلانش هم داشتند که هیچ کس در ۲۵ سال اخیر او را ندیده بود. این دختر جوان و سرشناس که همه او را دختری مهربان و دوست داشتنی می دانستند؛ ناگهان و به یک باره در اوج جوانی گم شده بود.
درست زمانی که خیلی ها برای خواستگاری او به خانه ی آنها می رفتند. اما کسی به مفقود شدن او توجهی نداشت و در خانه ی خانم مونیه زندگی حالت عادی خود را سپری می کرد بی آن که اتفاقی در آن افتاده باشد.
پلیس که برای پیگیری موضوع به خانه ی خانم مونیه رفته بود متوجه چیز خاصی نشد. اما لحظاتی بعد متوجه بویی بسیار ناخوشایند از یکی از اتاق های طبقه بالای عمارت شد. با کمی بررسی بیشتر مشخص شد که اتاق مذکور به شیوه ای مشکوک قفل شده. پلیس که متوجه شده بود پشت این در اتفاق ناخوشایندی افتاده قفل را شکست و در را باز کرد. اتاق کاملاً تاریک بود و تنها پنجره اتاق بسته شده و پشت پرده ها پنهان شده بود. بوی تعفن درون اتاق چنان شدید بود که یکی از افسران پلیس سریعاً دستور داد که پنجره شکسته شود تا هوا به درون اتاق بیاید.
با تابیدن نور خورشید به درون اتاق پلیس متوجه شد که بوی تعفن به خاطر پس مانده های غذایی است که در سراسر کف اتاق و در اطراف تخت خوابی کهنه انباشته شده. تخت خوابی که یک زن بسیار لاغر اندام و رنجور به آن زنجیر شده بود. وقتی که پنجره باز شد اولین باری بود که بلانش مونیه پس از ۲۵ سال نور خورشید را به چشم می دید. او کاملاً برهنه بود و از زمان ناپدید شدن اسرار آمیزش در ۲۵ سال قبل به این تخت زنجیر شده بود. او حتی نمی توانست خود را تکان دهد، زنی که اکنون میانسال به نظر رسیده و سراسر بدنش از مدفوع و ادرار و حشرات موذی که به خاطر تکه های باقیمانده غذا جمع شده بودند پوشیده شده بود.
بازجویی ها نشان داد که بلانش ۲۵ سال پیش عاشق یکی از خواستگاران خود شده بود اما خانم مونیه با این ازدواج به شدت مخالف بود. بلانش اما به ازدواج با این مرد اصرار داشت. در نهایت مادام مونیه برای آن که دخترش را سر عقل بیاورد او را در اتاقی زندانی کرد تا دست از لجبازی بردارد.
اما چنین نشد و لیلیِ قصه ی ما فقط همان مجنونِ بی سر و پا را می خواست. این حبس شدن و زنجیر شدن به تخت ۲۵ سال طول کشید. مردم پاریس وقتی موضوع را فهمیدند خشمگین و عصبانی مقابل عمارت جمع شدند. این شلوغی و بر ملا شدن راز ۲۵ ساله ی بلانش باعث سکته کردن خام مونیه شد. او تنها ۱۵ روز بعد از آزادی دخترش مرد. بلانش دختر پاریس به خاطر رنج هایی که در مدت ۲۵ سال زندانی بودنش کشیده بود دچار مشکلات روانی متعددی شد و روزهای باقیمانده عمرش را در یک مرکز مراقبت از بیماران روانی در فرانسه گذراند تا این که او هم به مادرش پیوست.
دختری که ۲۵ سال در یک اتاق زندانی بود و با زنجیر به تخت بسته شده بود.
:::