در تحلیل امور واقع، برای دیدن واقعیت آنگونه که در حال رخ دادن است نیاز است که تا حد ممکن نظرات و تعصبات سیاسی خود را به کناری بگذاریم. اینگونه، تحلیل تا حد زیادی بر اساس واقعیت انجام گیرد و بعد لازم است که بر اساس آن تحلیل، نظرات و تمایلات سیاسی خود را بیان و در آن راستا، در پی یافتن پاسخ به سوال چه باید کرد باشیم.
پس سعی کنیم در مرحله اول واقعیت را آنگونه که هست ببینیم:
- در رابطه با غنی سازی/ نسازی، طرف مذاکره ایران ( حال می خواهد که رژیم خیانت، جنایت و فسادی که بر سر کار است باشد یا مردمسالارترین رژیم.) نه آمریکا که اسرائیل است و نه ترامپ که نتانیاهو است. علت اینکه گفته می شود که کنگره و سنای آمریکا، مناطق اشغالی (در اشغال اسرائیل) می باشند به همین علت است. اینکه امثال تالکر کارلسون با خشم فریاد می زنند که برای من آمریکایی، وقتی نتانیاهو می گوید که آمریکا و ترامپ در اختیار من هستند، توهین به من آمریکایی است و بمن احساس حقارت دست می دهد و...نشان از آگاهی روز افزون جامعه آمریکایی از این واقعیت دارد.
- وقتی طرف مذاکره نتانیاهو است. بنا بر این هیچ مذاکره واقعی نه می توانست انجام شود و نه می تواند انجام شود. چرا که نتانیاهو، نه تنها می خواهد که ایران بطور کامل تسلیم شود. بلکه ایران آخرین از هفت کشوری است که نتانیاهو برای ایجاد سلطه کامل اسرائیل بر منطقه، در صدد تجزیه آن بوده است. برنامه او از طریق آمریکا در رابطه با عراق و لبنان و سوریه و سومالی و سودان و لیبی اجرا شده است و ایران مهمترین و آخرین کشوری است که بدون تجزیه آن، اسرائیل امکان ندارد سلطه خود را بر منطقه مستقر کند. این را بگونه ای مکرر از سیاستمداران و رسانه های اسرائیلی نیز می شنویم و دیگر حتی «رازی آشکار» نیست. به سخن دیگر، حتی اگر استبداد مذهبی حاکم و شخص شخیص آقای خامنه ای که بی کفایتی و مسئولیت ناپذیری اش ایران را در چنین وضعیت خطیری قرار داده است، تسلیم کامل هم شود، نه تنها پایان کار نیست که شروع پایان کشوری است به نام ایران.
-مذاکره ای در کار نیست. ترامپ و نتانیاهو نشان داده اند که همیشه از مذاکره به عنوان تله ای برای از بین بردن طرف مقابل استفاده کرده اند. حزب الله را به مذاکره خواندند و زمانی که سران آن جمع شدند تا تصمیم بگیرند اسرائیل آنها را با بمب های آمریکایی به قتل رساند. با ایران هم در حال مذاکره بودند و دور آخر مذاکرات قرار بود که در یک شنبه انجام شود و رهبران نظامی کشور با اطیمنان از اینکه در زمان مذاکره حمله ای انجام نمی شود، در خانه هاشان خوابیدند. ( که حماقتی بزرگ بود و نشان داد که از تجربه حزب الله هیچ درس نگرفته بودند.) و آخرین آن در کشور دوست و مورد حمایت آمریکا، قطر، رهبران سیاسی حماس جمع شدند تا آخرین پیشنهادهای آمریکا را مورد بر رسی قرار دهند که اسرائیل به همکاری فعال آمریکا و خاموش کردن ضد هوایی ها، کوشش در ترور آنها کردند. ضرب المثلی انگلیسی می گوید:
«اگر یکبار من را فریب دادی، شرم بر تو و اگر دو بار من را فریب دادی شرم بر من باد.»
بنا بر این روش آمریکا/اسرائیل امکان هر گونه مذاکره به معنی واقعی را از بین برده است.
باز تکرار می کنم که سیاستهای خائنانه و انباشته از بی کفایتی شخص آقای خامنه ای است که وطن را گرفتار چنین وضعیتی کرده است و به اسرائیل، این دولت تروریستی، به خود جرئت داد تا به مام وطن حمله کند. ولی این واقعیتی است که با آن سر و کار داریم و بنا بر این سوال این است که:
چه باید کرد؟
غنی سازی که، بقول مهران مصطفوی، ایران حتی از یک گرم آن هم استفاده نکرده و حداقل بیش از یک هزار میلیارد دلار به ایران خسارت مالی وارد کرده است، در واقع ابزاری سیاسی در دست آقای خامنه ای برای ایجاد بحران بود و می بایست سالها پیش در آن را تخته می کرد. ولی اینکه آمریکا/اسرائیل/ناتو به ایران دستور می دهند که ایران حق ندارد غنی سازی کند، داستان دیگری است. چرا که بر اساس منشور سازمان ملل و قوانین بین المللی همه کشورها و از جمله ایران حق غنی سازی اورانیوم را دارند. بنا بر این چنین فشار و دستوری به ایران، هم نقض آن قوانین است و هم نقض حاکمیت ملی ایران. بنا بر این هر رژیمی در ایران بر سر کار باشد حق ندارد گردن بر فرمانی که نقض این حاکمیت است فرود آورد. بدتر، اگر هر رژیمی که در ایران بر سر کار باشد، بپذیرد که حق حاکمیتش نقض شود، در واقع دروازه را برای دخالتهای بیشتر و عمیق تر باز کرده است.
وضعیت ایده آل این می بود که مردم ایران با جنبشی انقلابی و خشونت زدا، به سرعت و در زمان بسیار کمی، رژیم را سرنگون می کردند و نیروی جانشین به سخنگویی شخص و اشخاصی که مدافع حقوق ملی ایرانیان می بودند سکان کشتی را در دریای طوفانی بر عهده می گرفتند. در چنین وضعیتی، ایران، به واقع کلام روئین می شد. ولی افسوس و صد افسوس که چنین نیروی جانشین و توانایی وجود ندارد. ( بزرگترین شانس ایرانیان ایجاد محوری بر حول بنی صدر بود که تا نفس آخر بر دو اصل استقلال و آزادی ایران زمین ایستاد. متاسفانه کوته بینی ها، بی بصیرتی ها، حسادتها و کینه ورزی ها سبب شد تا این فرصت عظیم از دست برود. حال پرنده رفته است ولی پرواز در یادها مانده است.) نه اینکه وجود ندارند، البته که دارند ولی هم اینکه به علت استقلال در عمل، بر خلاف دخیل بستگان بر ضریح کاخهای سفید و بوسه زنان بر دیوار ندبه، از رانتهای عظیم رسانه ای- مالی بر خوردار نیستند و اینگونه در زیر رادار قرار داده شده اند. دیگر اینکه از خود توانایی لازم برای سازماندهی مورد نیاز را نشان نداده اند.
در چنین شرایطی، نیاز داریم که همچون جنگ 12 روزه عمل کنیم و آن اینکه، حفظ تمامیت ارضی وطن را اوجب واجبات بدانیم. اسرائیل و آمریکا و کلا ناتو، در جریان جنگ 12 روزه بود که تازه فهمیدند مردم ایران هر قدر از رژیم خیانت، جنایت و فساد متنفر باشند، عشقشان به ایران زمین و حفظ تمامیت ارضی آن بیشتر است. اینگونه بود که مردم در پشت نیروهای مسلح که به دفاع از وطن ایستاده بودند ایستادند و شجاعت و مهارت آنها را پاس داشتند. چرا که می دانستند که باید وطنی باشد تا استبداد حاکم بر وطن را سرنگون کرد. در جریان جنبش انقلابی مهسا بود که عملکرد وجدان تاریخی- ملی را «پرواز سیمرغ ایران زمین» وصف کردیم. سیمرغی که در عمیق ترین دهلیز روان اکثریت ایرانیان زندگی می کند و هر زمان که حیات ملی ایران زمین بخطر می افتد، از البرز کوه پر می کشد و از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب ایران را به بر خواستن و مقاومت می خواند. بنا بر این اندیشه راهنما در هر سخنی و نگاهی و عملی نیاز دارد بر این اصل راهنما بایستد و آن اینکه:
«حفظ تمامیت ارضی ایران، اوجب واجبات است.»
در عین حال، از آنجا که آمریکا و اروپای در خدمت آمریکا و همه در خدمت اسرائیل، جبهه ای را نه فقط بر علیه ایران که بر علیه چین و روسیه تشکیل داده اند. البته چین و روسیه ( و هند هم تا اندازه مهمی.) نیازی استراتژیک به ایران دارند و پیروزی آمریکا در بر خورد با ایران، شکست آنها نیز می باشد.
بنا بر این، ایران، به نقطه تقابل تبدیل شده است. نقطه تقابلی که نشان ار مرز بندی های جدید که نتیجه به پایان رسیدن دوران تنها ابر قدرتی آمریکا و غروب قدرت غرب و ظهور دوران چند ابر قدرتی را بروشنی نشان می دهد.
در چنین شرایطی که تغییرات عظیم ژئو پلیتیکی در حال رخ دادن است، ایران می تواند نقشی بس کلیدی در منطقه و جهان را بازی کند. در واقع جبهه بندی های جدید، هم خطری عظیم برای ایران است و هم فرصتی عظیم. سلطه استبداد هر قدر بر وطن گسترده تر باشد، آن را به قدرتهای خارجی وابسته تر می کند و اینگونه کشور را در خطر تجزیه قرار می دهد. ولی هر چه ایران بیشتر به طرف مردمسالاری بر دو اصل راهنمای استقلال ( اروپا استقلال خود را از دست داد و اینگونه به ابزاری در دست آمریکا تبدیل و وارد دوران «قرن حقارت» خود شده است.) برود، می تواند بهترین استفاده را از این فرصت بکند.
دیگر اینکه، استبداد حاکم بر وطن، از آنجا که فاقد پایه گسترده اجتماعی بوده، همیشه از طریق ایجاد بحران ( مهمترین آنها بحران گروگانگیری است و طولانی کردن جنگ با عراق که قرار بود در خرداد 60 به پایان برسد و با کودتا بر علیه رئیس جمهور مانع آن شدند، بحران سلمان رشدی و آخرین آن بحران غنی سازی.) سعی کرده است بر عمر خود بیافزاید. ولی واقعیت تاریخ به ما می گوید که می توان با تحمیل هزینه های عظیم به وطن، بحران آفرید ولی نمی شود همیشه در بحران زیست و در آخر کار یکی از همان بحرانها استبداد و مستبد را به کام خود می کشد و در آتشی که استبداد بر افروخته است می سوزاند. بنا بر این برای خروج وطن از بحران و سرد کردن آتشی که وطنمان را به محاصره خود در آورده است، رفتن به طرف مردم است و حق حاکمیت بر وطن که از حقوق ذاتی مردم است و سالهاست که ولایت مطلقه فقیه آن را غصب کرده است، از مجراها و ساختارهای دموکراتیک به مردم باز گردانده شود. در اینجاست که نقش مردم و مسئولیت پذیری، نقشی اساسی می شود. در واقع، «قدرت» ،همیشه در برابر «استقامت» است که عقب نشینی می کند. نمونه آن را در رابطه با حجاب اجباری می بینیم که این مقاومت جامعه و بخصوص زنان بود که در عمل، استبداد حاکم را مجبور کرده است که از طرف «حجاب اجباری» به طرف «پوشش اختیاری» برود. در کشورهای غرب، این جنبشهای مدنی کارگران بود که سرمایه داری را مجبور کرد تا بیمه های پزشکی و بیکاری و باز نشستگی و... را بپذیرد و این جنبش زنان بود که توانست حق رای و شرکت در انتخابات و... را بدست آورد. البته هر زمان از این فشار کاسته شد، ضد حمله در شکل نئو لیبرالیسم/سرمایه داری وحشی، شروع شد و ضعیف شدن اتحادیه های کارگری از جمله نتایج آن است.
پیروزی های پی در پی جوانان ایران، در صحنه های علم و هنر و ورزش بما می گوید که این وطن انباشته از استعداد است. استعدادهایی که با استفاده مدیریت شده و بهینه در ساختاری حقوق مدار و دموکراتیک توانایی آن را دارند که راه صد ساله را یکشبه بروند.