آخر شاهنامه
یدالله کریمیپور
محمدرضا باهنر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام گفته است: تنها ۱۰٪ مردم ایران حزب الهی هستند؛ ولی ۹۰٪ ایرانیان می خواهند زندگی کنند. وی افزود: خانمی چادری در تلویزیون گفت مملکت مال حزب الهی هاست. هر کس حزب الله را قبول ندارد برود اصلا تو چه کاره ای که این حرف ها را میزنی و...
در این ارتباط چند نکته راهبردی نهفته است:
۱- چنین اعترافی از سوی مقامی درون حکومتی، قدیمی و بنیادگرا، نشانگر آن است که درون حاکمیت نیز نگرانی هایی نسبت به شکاف میان مردم- حکومت وجود دارد.
۲- چنان چه حاکمیت تنها بر ۱۰٪ متکی است، در بزنگاه های اجتماعی(اعتراضات، بحران های اجتماعی) این درصد تضمین کافی برای بقای آن نخواهد بود.
۳- باهنر رسما از دوگانه ملیتی سخن رانده است: اقلیت حکومتی ایدئولوژی محور و اکثریت ناچاری که بیشتر در پی زندگی عادی، جستجوی رفاه و آینده خود و فرزندانشان هستند. باهنر معترف است که گفتمان رسمی حزب الهی بودن دیگر سبک زندگی غالب نیست. مردم در پی زندگی کردن هستند و نه مقاومت دائمی.
۴- با فرض درستی تخمین ۱۰٪ حزب الهی و حکومتی بودن جمعیت، روشن است که در بزنگاه های ملی، مانند اعتراضات فراگیر، حکومت برای بقای خود، ناگزیر به در پیش گرفتن شیوه سرکوب خواهد بود.
۵- از خلال سخنان باهنر می توان دریافت که روایت رسمی حکومتی از جامعه ایران به پایان خود نزدیک شده است؛ گفتمانی که چهار دهه بر پایه انقلاب دائمی و امت حزب الله بنا شده بود، امروز در برابر واقعیت نسل هایی قرار گرفته که نه از سر دشمنی، که از سر خستگی و تجربه می خواهد زندگی را بازپسگیرد.
۶- آخر شاهنامه پیش و بیش از آنکه پیام آور فروپاشی نظام باشد، به معنای پایان یافتن دوران مشروعیت ایدئولوژیک است؛ دورانی که حاکمیت می توانست اراده خود را با زبان دین و مقاومت توجیه کند. ولی حالا جزو بدیهیات است که زبان جامعه، زبان نان، کرامت و آزادی زیستن است.
۷- در چنین شرایطی، هر کوششی برای بازسازی اقتدار بر پایه منویات و خواسته های اقلیت وفادار، جز تعمیق شکاف اجتماعی و اخلاقی، دستاوردی نخواهد داشت.
به گمانم سخن باهنر، نه از سر هشدار و دلسوزی، که از حس پایان است. اعتراف به این که حزب الهی بودن دیگر نه معیار فضیلت، که نشانه فاصله گرفتن از اکثریت است.

جزییات تکاندهنده از پرونده اسماعیل فکری