Thursday, Oct 9, 2025

صفحه نخست » از پیونگ‌یانگ تا جماران

۱۷مهر ۱۳۶۰؛ وقتی خامنه‌ای قبای ریاست‌جمهوری پوشید

عطا محامد - ایران وایر

چهل‌وچهار سال از روزی که «آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای» بر مسند ریاست‌جمهوری تکیه زد می‌گذر؛ روحانی‌ای که در میانه‌ی جنگ و آشوب دهه‌ شصت به قدرت رسید و امروز، پس از سی‌وهفت سال رهبری، هنوز خود را وامدار خدای دهه شصت می‌داند. امروز، در حالی‌که انباشتِ بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تصویرِ کشور را تیره کرده، او همچنان از «پیشرفت» و «ایستادگی» سخن می‌گوید؛ ریشه این نگاه وی را باید در همان سال‌هایی جست‌وجو کرد که برای نخستین‌بار مزه قدرت اجرایی را چشید و فهمید چگونه می‌توان از دلِ بحران، نظمِ مطلوبِ نظام را بیرون کشید.

khamlarge.jpg
۱۷ مهر ۱۳۶۰، «روح‌الله خمینی» رهبر وقت جمهوری اسلامی، حکم ریاست‌جمهوری خامنه‌ای را تنفیذ کرد و دوره هشت ساله ریاست جمهوری او آغاز شد، دوره‌ای که مستقیما وی را به مقام رهبری رساند. او در آن هشت سال، نه فرمانده جنگ بود و نه معمارِ اقتصاد؛ جایگاه اجرایی‌اش زیر سایه نخست‌وزیری «میرحسین موسوی» و نقشِ راه‌بری «اکبر هاشمی رفسنجانی» در مدیریت جنگ تعریف می‌شد. اما امروز او فرمانده‌ جنگی دیگر است؛ جنگ با اسراییلی که سال‌ها از محوش در منطقه سخن می‌گفت و راهبر «اقتصاد مقاومتی» که میلیون‌ها نفر را در فقر نگه داشته است.

از حذف بنی‌صدر تا صعود خامنه‌ای

خامنه‌ای در زمانی به ریاست جمهوری رسید که خودش یکی از منتقدان «ابولحسن بنی‌صدر» بود. خامنه‌ای در مجلس شورای اسلامی زمانی که کفایت سیاسی بنی‌صدر مطرح می‌شد، او را فاقد صلاحیت سیاسی، اخلاقی و مدیریتی برای ریاست جمهوری دانست. خامنه‌ای استدلال کرد که وی به نهادهای قانونی بی‌احترامی کرده، در برابر رهبری و امام ایستاده، با گروه‌های ضدانقلاب همکاری داشته، قانون اساسی را تضعیف کرده و با رفتارهای متکبرانه و ناصادقانه کشور را دچار بحران سیاسی و اقتصادی کرده است. خامنه‌ای گفت بنی‌صدر با اظهارات خود در خارج از کشور وجهه جمهوری اسلامی را تخریب کرده، در داخل نیز زمینه‌ساز آشوب و تفرقه شده است.

او چهار ماه پس از این سخنرانی تند علیه بنی‌صدر، خود در جایگاه رییس‌جمهور قرار گرفت؛ اما نه در فضایی آرام، بلکه در میانه‌ی بحرانی تمام‌عیار که از ترور، جنگ و بی‌دولتی شکل گرفته بود. تابستان ۱۳۶۰ با انفجارهای پیاپی و کشته‌شدن «محمد حسینی بهشتی»، «محمدعلی رجایی» و «محمدجواد باهنر»، کشور را در آستانه‌ی فروپاشی اجرایی قرار داده بود. برای پر کردن خلأ قدرت، «اکبر هاشمی رفسنجانی» رئیس مجلس و «عبدالکریم موسوی اردبیلی» رییس دیوان عالی کشور، به همراه «محمدرضا مهدوی‌کنی» وزیر کشور وقت، شورایی موقت تشکیل دادند تا سومین انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شود. در چنین شرایطی، نام خامنه‌ای به عنوان چهره‌ای وفادار به خط امام و مخالف سرسخت بنی‌صدر مطرح شد. پیشنهاد نامزدی‌اش ابتدا با تردید همراه بود، اما با تایید روح‌الله خمینی و حمایت گسترده‌ی حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز، و دیگر نهادهای انقلابی، به محور اجماع نیروهای حاکم بدل شد.

در این انتخابات که ۱۰ مهر برگزار شد، ۴۲ نام رد صلاحیت شده بودند و چهره‌هایی مانند «علی‌اکبر پرورش»، «حسن غفوری‌فرد» و «سیدرضا زواره‌ای» به عنوان نامزد انتخاباتی حضور داشتند. در کنار این نام‌ها خامنه‌ای وعده داد که سیاست‌های اقتصادی را از تمرکزگرایی به سوی «حمایت از مستضعفان» ببرد، «فرهنگ طاغوتی» را از میان بردارد و استعدادهای انسانی را در خدمت سازندگی بسیج کند. در سیاست خارجی، بر استقلال کامل از شرق و غرب و بر مبارزه با اسراییل تأکید داشت.

مبارزه با اسراییل برای او یک اصل بود. در مرداد ۱۳۵۹ گفته بود: «انقلاب ایران اگر در داخل این مرزها به پیروزى رسید، این به معناى آن نیست که ما قانع بشویم و فکر کنیم پیروزى نهایى را به دست آورده‌ایم. تا وقتى‌که این زخم متعفّن، این غدّه‌ى چرکین در دل سرزمین‌هاى اسلامى و عربى به نام دولت غاصب اسراییل وجود دارد، ما نمی‌توانیم احساس کنیم که پیروز شده‌ایم، نمی‌توانیم حضور دشمن خود را در کنارِ گوش خود، در سرزمین‌هاى غصب‌شده و اشغالى خود ملاحظه کنیم.»

با این تفکرات وی وارد رقابت انتخاباتی آن زمان شد. او توانست با مشارکت ۷۴ درصدی مردم، بیش از شانزده میلیون رأی، معادل ۹۵ درصد آرا ـ به دست آورد؛ پیروزی‌ای که در روایت رسمی نظام، نشانه‌ی وفاداری مردم به «امام و انقلاب» خوانده شد.

۱۷مهرماه، در مراسمی هم‌زمان با عید قربان، خمینی در حسینیه‌ جماران حکم ریاست‌جمهوری او را تنفیذ کرد و نوشت: « خداوند متعال بر ما منت نهاد که افکار عمومی را برای انتخاب رییس جمهوری متعهد و مبارز، در خط مستقیم اسلام و عالِم به دین و سیاست هدایت فرمود.» سه هفته بعد، خامنه‌ای «میرحسین موسوی» را به نخست‌وزیری برگزید و دولت سوم جمهوری اسلامی شکل گرفت. در واقع، از دل همان بحران‌های خونین سال ۱۳۶۰، ترکیب تازه‌ای از قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی پدید آمد ـ

خامنه‌ای و سیاست جنگ

در میانه سال ۶۲ خامنه‌ای تصویری منسجم از اندیشه سیاسی خود و برداشتش از جمهوری اسلامی ارائه می‌دهد. او جمهوری اسلامی را نظامی می‌داند که در آن قدرت از آنِ خداست، اما تحقق آن در گرو مشارکت، پذیرش و حضور مؤمنانه مردم است. مشروعیت حکومت نه از اراده جمعی به سبک دموکراسی غربی، بلکه از ترکیب «صلاحیت دینی حاکم» و «رضایت مردم» برمی‌خیزد. در این چارچوب، مردم نه فقط در انتخاب رهبر و رییس‌جمهور نقش دارند، بلکه با حضور خود در جهاد، انفاق و اداره کشور، ضامن بقای نظام‌اند. او جمهوری اسلامی را «حکومت مستضعفان» می‌خواند که باید در خدمت توده‌ها باشد، نه نخبگان، و دشمن اصلی آن را شبکه‌های تبلیغاتی و سیاسی غرب و صهیونیسم می‌داند که می‌کوشند با تفرقه‌افکنی، پیوند مردم و دولت را بشکنند.

این سخنان را وی در شرایطی به زبان می‌آورد که سه سال از جنگ گذشته بود. خامنه‌ای کسی بود که اولین خطبه نماز جمعهٔ تهران پس از آغاز جنگ با عراق را خواند. او در این خطبه، جنگ ایران و عراق را به «جنگ احزاب» در صدر اسلام تشبیه کرد؛ نبردی میان همه نیروهای کفر و استکبار جهانی با جبهه ایمان و اسلام. وی تأکید کرد که دشمن، به‌ویژه آمریکا، قصد داشت ایران را با یک جنگ از پا درآورد و انقلاب را تحلیل ببرد، اما در واقع این نبرد به میدانی برای گسترش انقلاب اسلامی و آغاز «فتوحات جهانی اسلام» بدل شد. او عراق را «دروازه فتوحات» نامید و وعده داد که ملت مسلمان عراق از زیر سلطه صدام رهایی خواهد یافت و امت اسلامی وارد مرحله‌ای تازه از بیداری و وحدت خواهد شد.

در کتاب «تاریخ ناتمام جنگ ایران و عراق»، انی تریسی ساموئل، معتقد است که خامنه‌ای در دوران ریاست‌جمهوری‌اش (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸) نه فرمانده‌ میدانی، بلکه سیاستمداری بود که میان نهادهای نظامی، دولت و روحانیت، تعادل برقرار کرد و از دل بحران، نوعی عقلانیت بقا برای نظام ساخت. چرا که وی توانست شکاف میان سپاه و ارتش را ترمیم کند و آن‌ها را به همکاری در طرح‌ریزی عملیات‌های بزرگ وادارد. همین هماهنگی، زمینه‌ساز موفقیت‌های ایران در آزادسازی مناطق اشغالی، از جمله خرمشهر در اردیبهشت۱۳۶۱، شد.

ساموئل توضیح می‌دهد، خامنه‌ای بیش از هر سیاستمدار دیگری به جبهه‌ها رفت و میان رزمندگان حاضر شد. تصاویر و خاطرات آن دوران، او را در لباس خاکی و میان نیروهای بسیج و سپاه نشان می‌دهد. این حضور، به‌ویژه پس از آزادسازی خرمشهر، او را در چشم افکار عمومی به نماد پیوند میان روحانیت، دولت و جبهه بدل کرد.

اما تاثیر مهم خامنه‌ای در جایی فراتر از میدان نبرد شکل گرفت. ساموئل نشان می‌دهد که او زودتر از بسیاری از سیاستمداران دریافت که جنگ تنها یک رویارویی نظامی نیست، بلکه منبعی برای مشروعیت است که از معناسازی و حافظه جمعی تغذیه می‌کند. به خاطر همین در دوران ریاست‌جمهوری‌اش، هم‌زمان با بازسازی ساختارهای نظامی، طرحی برای سامان‌دادن به «روایت جنگ» آغاز کرد. در همان سال‌ها، با حمایت مستقیم او، نهادی مانند «مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ» پایه‌گذاری شد. این نهادها که بعدها تغییر نام داد، هدفش صرفاً نگارش تاریخ عملیات‌ها نبود، بلکه خلق روایتی یک‌دست از جنگ بود که شکست‌ها و پیروزی‌ها را در قالب مفهومی فراگیر به نام «دفاع مقدس» معنا می‌کرد. به تعبیر ساموئل، خامنه‌ای از همان زمان درک کرده بود که کنترل آینده جمهوری اسلامی در گروِ تسلط بر حافظه جنگ است.

خامنه‌ای اساساً جنگ را فرصتی برای جمهوری اسلامی می‌دانست. او در مصاحبه‌ای در سال ۱۳۶۱ با مجله «پاسدار اسلام»، زمانی که گمان می‌کرد «جنگ تحمیلی در آستانهٔ پیروزی نهایی است»، گفته بود: «ما از این حالت غفلت بیرون آمدیم و توجه و تنبّه پیدا کردیم... ارتشمان منسجم شد، سپاهمیان تقویت شد... در عامه مردم ما شور جهاد زنده شد... مردم حالت رفاه‌طلبی را کنار گذاشتند، توقعات زودرس را فراموش کردند و به سختی‌ها عادت کردند.» در این نگاه، جنگ نه صرفاً یک بحران، بلکه ابزاری برای ساختن جامعه‌ای منضبط، مؤمن و وفادار به نظام بود. اما در پایان جنگ، ادبیات او تغییر یافت. در خطبه نمازجمعه تیر ۱۳۶۷، پس از پذیرش قطعنامه، خامنه‌ای جنگ را به‌مثابه منبع عزت و هویت ملی بازخوانی کرد و گفت: «آنچه شما ملت بزرگ در این هشت سال انجام دادید، پایه‌گذار یک غرور ملیِ تمام‌نشدنی است. مگر شوخی است هشت سال جنگ؟ این دفاع شما بود که شرف و استقلال این ملت را حفظ کرد.» در این روایت تازه، جنگ از یک پروژه بازسازی به یک اسطوره بنیان‌گذار بدل شد؛ تجربه‌ای که نشانهٔ حقانیت و دوام نظام شد.

nkbanner.jpgاز پیونگ‌یانگ تا جماران

در بهار ۱۳۶۸، تنها چند هفته قبل از مرگ خمینی، خامنه‌ای، سفری رسمی به چین و کره شمالی انجام داد؛ سفری که بعدها در روایت‌های تاریخی جمهوری اسلامی نقشی تعیین‌کننده در مسیر رهبری او یافت. در آن مقطع، ایران پس از پایان جنگ و در میانه انزوای دیپلماتیک، در جست‌وجوی شرکایی بود که بتواند توازن تازه‌ای در برابر غرب و شوروی برقرار کند. خامنه‌ای در پکن درباره همکاری‌های اقتصادی و صنعتی گفتگو کرد، اما بخش نمادین و ماندگار سفر در پیونگ‌یانگ رقم خورد؛ جایی که با استقبال گسترده مقامات کره شمالی و دیدار رسمی با «کیم ایل سونگ»، رهبر وقت این کشور روبه‌رو شد. او در مجلس عالی خلق آن کشور سخنرانی‌ای ایراد کرد که تلویزیون ایران به‌صورت مستقیم پخش کرد. خامنه‌ای در آن سخنرانی از «استقلال ملت‌ها»، «مبارزه مشترک با امپریالیسم» و «حق ایستادگی در برابر سلطه جهانی» سخن گفت.

چند روز بعد، «احمد خمینی» پسر رهبر جمهوری اسلامی، خاطره‌ای از دیدار خود با پدرش را توصیف کرد و گفت خمینی با علاقه سفر را دنبال می‌کرد و گفته بود «ایشان برای رهبری شایسته‌اند.» نقل این جمله و گفته رفسنجانی در جلسه تاریخی ۱۴ خرداد، فضای رأی‌گیری را دگرگون کرد و مخالفان را به سکوت واداشت. به این ترتیب، سفر دیپلماتیکی که قرار بود نمادی از بازسازی روابط خارجی ایران باشد، به نقطه‌ای تعیین‌کننده در سرنوشت سیاسی خامنه‌ای بدل شد.

با درگذشت خمینی در ۱۳۶۸، وی به مقام رهبری رسید و بلافاصله پس از آن و در دو دیدار پیاپی با فرماندهان ارتش و سپاه، اعلام کرد: «راه ما راه امام است، هدف‌های ما هدف‌های امام است.» او از ارتش خواست روحیه ایمان و انضباط جنگ را در صلح نیز حفظ کنند، و در برابر سپاه، فقدان امام را «یتیمی جهان اسلام» نامید اما بی‌درنگ افزود: «میراث او در دست ماست، جمهوری اسلامی میراث اوست.» وی سپاه را «نور چشم انقلاب» خواند و بر ضرورت تقویت هم‌زمان سپاه و ارتش تأکید کرد. بدین‌سان، در سه روز پس از مرگ بنیان‌گذار، خامنه‌ای نظمی تازه بیرون کشید؛ نظمی که بر ایمان، آمادگی و اقتدار نظامی استوار بود و از همان آغاز، ولایت فقیه را با قدرت نظامی درآمیخت.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy