سالروز مرگ محمد علی جمالزاده است.او صدو هفت سال - یا بقولی صد و پنج سال- زندگی کرد و سرانجام در هشتم نوامبر ۱۹۹۷ این جهان را وانهاد
پدر او سید جمال واعظ اصفهانی یکی از معروف ترین خطیبان و سخنوران نهضت مشروطیت ایران بود که در هنگامه استبداد صغیر به دستور محمد علیشاه در بروجرد به قتل رسید
دکتر محمد عاصمی مدیر مجله کاوه که شصت هفتاد سال با جمالزاده رفاقت داشت در باره آخرین روزهای زندگی جمالزاده می نویسد :
یک روز آفتابی که گذارم به ژنو افتاده بود به خانه سالمندان - محل اقامت محمد علی جمالزاده- به زیارت او رفتم
گفتتد : فایده ای ندارد ؛ او همیشه در خواب است و گاهی چشم میگشاید و عجیب است که وقتی بیدار میشود برهمه حواس خود مسلط است
گفتم : اشکالی ندارد ، میخواهم او را در هر حالتی که هست ببینم
روی تخت دراز کشیده و در خوابی آرام فرو رفته بود
مقابل او نشستم و به این
انسان - که بیش از صد سال گفت و نوشت و آرام نداشت - چشم دوختم و به سر نوشت آدمیان که چه آغاز و فرجامی برای شان رقم زده اند
چشم در چشم او داشتم که ناگهان چشم هایش را باز کرد و به من خیره شد با حیرتی آشکار
از ترس اینکه مبادا دوباره چشم بر هم بگذارد هیچ نگفتم و تکان نخوردم
با صدایی بسیار ضعیف گفت : تو محمد نیستی؟
گفتم : چرا آقا جمال
گفت : اینجا چه میکنی؟
گفتم : آمده ام شما را ببینم
گفت : من که دیدن ندارم
گفتم : چرا ، شما را همیشه با شوق و شادی می توان دید
گفت : من چرا نمیمیرم ؟
گفتم : چرا بمیرید آقا جمال ؟ شما هنوز باید برای ما باز هم از سفر به بندر پهلوی و آن ماجراها حرف بزنید
گفت : آخر همه مردند ؛ من دیگر زبان این آدم ها را نمی فهمم و با کسی آشنا نیستم
وچشم بر هم گذاشت و به خواب رفت
مدتها همانجا نشستم. باور نداشتم که این سعادت غیر مترقبه نصیب من شده است و توانستم شاید تنها کسی باشم که آخرین حرف های او را بشنوم
بگو به خضر که از عمر جاودانه ترا
چه حاصل است بجز مرگ دوستان دیدن؟
جمالزاده در خاطرات خود میگوید:
زمانی که در ژنو تحصیل میکردم چنان دچار بی پولی و دست تنگی شده بودم که هیچ چیز برای خوردن نداشتم .
در همان پانسیونی که بودم یک شب آنقدر بیدار ماندم تا همه خفتند.
نیمه شب رفتم آشپزخانه دیدم دیگ بزرگی شیر آنجاست.
لیوانی برداشتم همینکه لب بر آن گذاشتم یک آقایی که گویا سر و سری با دخترک آشپز باشی داشت یواشکی وارد آشپزخانه شد .
من لیوان شیر را ریختم توی دستشویی و گفتم :سرم درد میکرد آمدم آب بخورم !
اوهم گفت سرش درد میکرده است !
مرا برد به اتاقش چند تا قرص داد که با شکم خالی خوردم .
فردایش یکی به دیدنم آمد .گفتم : نامه ای به ایران نوشته ام پول تمبرش را ندارم .
میخواستم پولی بدهد بلکه بتوانم نانی بخرم .
ولی از شانس من او چند تا تمبر از جیبش در آورد و بمن داد !
سبک نوشتاری جمالزاده بسیار ساده و روان ، نزدیک به گفتار مردم کوچه و بازار ؛ سرشار از ضرب المثل های عامیانه و آکنده از نقد جهل و خرافه و ریا است
جمالزاده با خلق آثاری همچون یکی بود یکی نبود ؛ دارالمجانین ؛ سرو ته یک کرباس و صحرای محشر راهی تازه برای نثر پارسی گشود و پس از او نویسندگانی چون صادق هدایت و بزرگ علوی و صادق چوبک راه اورا ادامه دادند
یاد و نامش جاوید
گیله مرد ( حسن رجب نژاد )
مطلب قبلی...

ممد چرانمیمیرم؟ گیله مرد

ممد چرانمیمیرم؟ گیله مرد
















