این نوشته پاسخی است به نقدی که آقای اروند امیر خسروی بهعنوان کامنت زیر مقالهی «از بحران زیستمعیشتی تا مطالبهی دموکراسی؛ نقش روشنفکران ارگانیک در سازماندهی اجتماعی ایران» در گویانیوز منتشر کردهاند. برای مشاهدهی متن کامل نقد ایشان، مخاطبان میتوانند به بخش نظرات همان مقاله مراجعه کنند. در اینجا تلاش میکنم نکات مطرحشده را بررسی کرده و نشان دهم چرا بسیاری از ایرادها وارد نیست.
اقتصاد و سیاست؛ جداییناپذیر و درهمتنیده
خسروی بحران ایران را صرفاً سیاسی میبیند و مقاله را متهم میکند به اقتصادمحوری. اما در واقعیت ایران، اقتصاد و سیاست درهمتنیدهاند:
- بحرانهای زیستمعیشتی (آب، برق، تورم) بدون ساختار سیاسی بسته قابل توضیح نیستند.
- همین بحرانهای اقتصادی موتور فشار اجتماعیاند که سیاست را به واکنش وادار میکنند.
تأکید مقاله بر محرومیت اقتصادی به معنای نادیده گرفتن سیاست نیست، بلکه نشان دادن نقطهی تماس اقتصاد و سیاست است. نقد خسروی با جدا کردن این دو، به همان مغلطهی مرغ و تخممرغ گرفتار میشود.
روشنفکر ارگانیک؛ برخاسته از دل میدان
خسروی میگوید مقاله هر فعال صنفی را روشنفکر ارگانیک معرفی کرده است. اما در اندیشهی گرامشی، روشنفکر ارگانیک دقیقاً کسی است که از دل طبقهی اجتماعی برمیخیزد و زبان آن طبقه را به گفتمان سیاسی ترجمه میکند.
- معلمی که در اعتراض صنفی سخنرانی میکند،
- کارگری که بیانیه مینویسد،
- یا زنی که در تجمع خیابانی شعار میدهد،
همگی روشنفکران ارگانیکاند، چون از میدان واقعی مبارزه برخاستهاند. محدود کردن روشنفکر ارگانیک به دانشگاه یا تولید صرفِ هژمونی فرهنگی، نادیده گرفتن جوهرهی تعریف گرامشی است.
ائتلاف اجتماعی؛ امکان نه سادهسازی
نقد خسروی میگوید جامعهی ایران شکافدار است و مطالبات گروهها متناقضاند. درست است، اما مقاله هم نگفته این ائتلاف «بهراحتی» شکل میگیرد؛ بلکه آن را بهعنوان ظرفیت و امکان مطرح کرده است. تجربههای تاریخی نشان میدهند که محرومیت مشترک میتواند زمینهی اتحاد فراهم کند، حتی در جوامع متکثر.
قیاسهای تاریخی؛ الهام نه کپی
خسروی مثالهای لهستان، تونس و آفریقای جنوبی را نامرتبط میداند. اما هدف مقاله قیاس مکانیکی نبوده، بلکه نشان دادن الگوهای الهامبخش است. هیچکس نمیگوید ایران همان لهستان است؛ بلکه گفته میشود تجربهی همبستگی نشان میدهد چگونه روشنفکران ارگانیک توانستند محرومیت کارگران را به مطالبهی سیاسی بدل کنند. این قیاسها برای الهاماند، نه نسخهبرداری.
ساختار قدرت؛ حضور در متن
خسروی میگوید مقاله به نهادهای امنیتی و کنترل سیاسی نپرداخته است. اما متن به «کوچ ناخواستهی فعالان اجتماعی به خارج» اشاره کرده که دقیقاً حاصل فشارهای امنیتی است. بنابراین، مقاله بیتوجه نبوده، بلکه تمرکز خود را بر ظرفیتهای اجتماعی گذاشته است. پرداختن به ساختار قدرت میتواند مکمل باشد، نه الزاماً نقص.
نهادهای میانجی؛ وجود بالفعل و محدودیتهای ساختاری
خسروی از «نهادهای میانجی پایدار» سخن میگوید، اما نامی نمیبرد. در علوم اجتماعی، این نهادها اتحادیههای سراسری، احزاب ریشهدار، انجمنهای مدنی و رسانههای مستقلاند. در ایران امروز، بسیاری از این نهادها سرکوب شدهاند یا امکان فعالیت ندارند. به همین دلیل، فعالان صنفی و اجتماعی خود نقش روشنفکر ارگانیک را ایفا میکنند و جایگزین نهادهای میانجی کلاسیک شدهاند.
در عین حال، نمیتوان گفت این نهادها بهکلی وجود ندارند. تشکیلات سراسری معلمان، تشکلهای کارگری در صنایع مختلف، و تجمعات بازنشستگان دقیقاً در همین دسته قرار میگیرند و کارکرد میانجی دارند: آنها مطالبات صنفی را به زبان عمومی ترجمه میکنند و میان گروههای اجتماعی و عرصهی سیاست پل میزنند. مشکل اصلی نه فقدان مطلق این نهادها، بلکه فشارهای امنیتی و محدودیتهای قانونی است که مانع از پایداری و گسترش آنها میشود. به همین دلیل، این نهادها بهصورت مقطعی و شکننده عمل میکنند، اما وجودشان واقعی و مؤثر است. نادیده گرفتن این ظرفیتها، تحلیل را ناقص میکند و به چشمپوشی از همان روشنفکران ارگانیکی میانجامد که از دل میدان اجتماعی برخاستهاند.
جمعبندی
نقد خسروی با وجود نکات مهم، خود گرفتار سادهسازی است:
- اقتصاد و سیاست را جدا میکند، در حالی که در ایران درهمتنیدهاند.
- روشنفکر ارگانیک را محدود به نخبهی فرهنگی میبیند، در حالی که گرامشی آن را از دل میدان تعریف میکند.
- قیاسهای تاریخی را رد میکند، در حالی که هدف مقاله الهام گرفتن از تجربههاست.
- و نهایتاً، اشارهی مقاله به فشارهای امنیتی و وجود نهادهای میانجی صنفی را نادیده میگیرد.
بنابراین، نقد او بیشتر زاویهی دید متفاوتی است تا رد جدی مقاله. ترکیب نگاه مقاله (تمرکز بر محرومیت زیستمعیشتی و روشنفکران ارگانیک) با یادآوری خسروی (لزوم توجه به ساختار قدرت) میتواند تحلیل جامعتری از بحران ایران به دست دهد.
«روشنفکر ارگانیک الزاماً هر فرد شعاردهنده در خیابان نیست؛ بلکه کسی است که از دل میدان اجتماعی برمیخیزد و توانایی دارد تجربهی زیستهی جمعی را به زبان سیاسی و ظرفیت سازماندهی ترجمه کند. شعار خیابانی میتواند نقطهی آغاز باشد، اما نقش روشنفکر ارگانیک زمانی شکل میگیرد که این کنش به گفتمان عمومی و سازماندهی اجتماعی تبدیل شود.»

















