سید محمدرضا کردستانی، همان میرزاده عشقی چکامه سرای معروف و محبوب مردمان ایران است. امروز ما در آستانه آذر ماه هستیم و او هم در بیستم آذر 1273 در همدان زاده شد و در دوازده تیر 1303 در تهران به دست نوکران بیگانگان ترور شد. در زمینه ی ادبی سروده های گوناگونی مانند غزل، قصیده، قطعه، رباعی، مثنوی و هزل دارد.
میرزاده عشقی هم شخصیت ادبی و هم سیاسی است. او یک روزنامهنگار، شاعر و نمایشنامهنویس بود که با انتشار روزنامه "قرن بیستم" مبارزه سیاسی خود را افزایش داد. چکامه های او نیز بیشتر سیاسی-اجتماعی بود. عشقی را میتوان یکی از پیشگامان نوگرایی در زمینه های سیاست و ادبیات(شعر نو) دانست. سروده هایش آمیزه ای از عشق، مردم دوستی و مبارزه با خودکامگی (دیکتاتوری) بود. او در روزنامه و چکامه های خود به مبارزه ی سیاسی پرداخت و در راه آرمان هایش کشته شد. شعر او درون مایه های مردمی و میهن دوستی داشت و به سرودن اشعار اجتماعی و سیاسی می پرداخت. او نخستین کسی بود که باورهای سیاسی و اجتماعی را با عشق و احساسات رمانتیک در هم آمیخت، به گونه ای که «ایران» را «معشوق» خود می دانست.
او توانست با نوآوری، انگارها و اندیشه های سیاسی-اجتماعی را در نوشتارها و چکامه های خود به کار برد. کارهای او همزمان جلوه های هنری و سره داشت. میرزاده عشقی دست مایه هایی چون «هستی ملی»، «میهن دوستی» و «بیدادستیزی» را وارد شعر کرد. او یکی از پیشگامان سبکهای رمانتیسم و رئالیسم در ایران به شمار می آید. وی همچنین نخستین اپرا نویس ایرانی است. او با دست مایه های ایران دوستی در راه انگیختن انگیزه و آگاهی در میان مردم بهره میبرد.
میرزاده عشقی سروده های شوخی آمیزی (طنز) هم دارد که سیاسی است. در چکامه ای که چنین آغاز می شود؛ « بعد از این بر وطن و بوم برش ....» به دیکتاتوری شاه خودکامه می پردازد. آقای محمد قائد نویسنده ی کتاب "عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست"، بر این باور است که این شعر از عشقی نیست. در تارنمای آقای قائد نوشته ای هست زیر نام: « قضیه ""پدر ملت در شعری که عشقی نسرود »، در آنجا می خوانیم:
«... همين طور بيت ''پدر ملت ايران اگر اين بىپدر است" (در قطعهٔ ''بعد از اين بر وطن و بوم و برش..."). حتى اگر اصل قطعه سرودهٔ خود عشقى باشد به نظر مىرسد ذوقآزمايان ابياتى به آن افزودهاند ...».
چه این گمان را بپذیریم چه نپذیریم، این چکامه سروده ی یک ایرانی است. یک ایرانی که دوست نداشته خودکامگی و واپس ماندگی را بپذیرد. اگر این سخن گفته نشده بود، سخنی که در برابر سخن فردوسی ناچیز است، مردمان ما نیز از آن بی خبر می ماندند و آقای محمد قائد هم درباره ی آن قلم فرسایی نمی کرد. آزادی بیان؛ گفتن و شنیدن سخن، اندیشه و خرد مردم را به کنجکاوی و آگاهی وامی دارد.
میرزاده عشقی یکی از پیشتازان آگاهی و خردورزی در دوران انقلاب مشروطیت ایران است. او یک اندیشمند، شاعر و نویسنده ی انقلابی است و با زندگی کوتاه خود رد و نشان بسزایی در روند انقلاب مشروطه و آگاهی مردمان کشور ما گذاشت. عشقی سرشار از شور، آگاهی و زندگی بود. او کمتر از سی سال داشت که به دستور شاه و شهربانی کشته شد.
از آغاز انقلاب مشروطه تا کنون سدها و شاید هزاران ایرانی میهن دوست، نابغه و فداکار مانند میرزاده ی عشقی، فرخی یزدی، کلنل محمد تقی خان پسیان، میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل، احمد کسروی، سرهنگ سیامک، پوران بازرگان، محمد حنیف نژاد، پروانه اسکندری، داریوش فروهر، بیژن جزنی، کاظم ذوالانوار، مهسا(ژینا) امینی، دکتر حسین فاطمی، سرگرد محمود سخایی، پرویز رجایی (از کشته شدگان سی ام تیر)، دکتر کاظم سامی، عفت قاضی(مهاباد)، سعیدی سیرجانی، مهسا موگویی ( قهرمان تکواندو، از فولاد شهر)محسن فخری زاده (دانشمند هسته ای)، مجید شهریاری(دانشمند هسته ای)، داریوش رضایی و فریدون عباسی (دانشمندان هسته ای)، مینو مجیدی(کرمانشاه)، سارینا اسماعیل زاده، بهار خورشیدی (رباط کریم)و ... نیکا شاکرمی( تهران)، حدیث نجفی(کرج) غزاله چلابی(آمل)، حسن تمیمی(خرمشهر)، خسرو بختیاری (تهران) و بسیاری دیگر جان خود را از دست دادند. افزون برآن ها آمار کشته شدگان سال های 88، 96، 98، 1401 و کسانی که هر روز در زندان ها و یا بیرون از زندان در سراسر ایران کشته می شوند رویهم رفته، چندین هزار می شوند. این کشتارها برای آن است که مردمان میهن ما را در بدبختی و واپس ماندگی نگه دارند.« هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز - این آسمان غم زده غرق ستاره هاست( سیاوش کسرایی)».
خمینی را با فریب و خدعه بر اریکه ی رهبری می نشانند و او را پیشوا و پدر ملت ایران و رهبر شیعیان جهان می نامند. اگر کسی همچون میرزاده ی عشقی در آغاز سال 1357 می گفت؛ رهبر ملت ایران اگر این ... است، چاقوکشان و قداره بندان نادان و خشک مغز، بدون فتوای آخوندها او را تکه تکه می کردند و می کشتند، همانگونه که بسیاری را کشتند. نادانی و بی قانونی بلای بزرگی است که بیشتر، از سوی کشورهای باختری و از آن سوی مرزهای کشور ما با کودتاها، امواج رادیویی و رشوه بر گرده ی جوانان و فرزندان میهن ما بار می شود. نادانی و بی قانونی ریشه در شیوه های حکومت های وابسته و ضد ایرانی دارد، زیرا کودکان که از مادر زاده می شوند دور از هر گونه زشتی هستند. کودتاچیان، آیشه ها و انیشه هایی (جاسوس ها) مانند سید ابولقاسم کاشانی، روح الله خمینی، خامنه ای، احمدی نژاد، مسعود پزشکیان، طیب حاج رضایی، شعبان بی مخ ها و... خودفروختگانی از این دست را نمی توان در شمار مردمان ایران دانست بلکه ضد ایرانی هستند.
پاک باختگانی که شمار کوچکی از آنان را در بالا نام بردم و هزاران ایرانی جان باخته ای که در زندان ها و در خیابان ها در بیست و سه تیر 1330، سی ام تیر 1331، بیست و هشت مرداد 1332، پانزدهم خرداد 42، تابستان 1367، کوی دانشگاه در 78، کشته شدند مانند ندا آقا سلطان، فهیمه سلحشور، پریسا کلی و ده ها جوان دیگر که در راه ملت ایران جان خود را از دست دادند فرزندان راستین کشور ما ایران بودند و هستند. هر کس که خواسته است جلوی این روند ضد مردمی حکومت های وابسته به بیگانگان قد برافرازد او را کشته، زندانی و یا آواره کرده اند. در درازای سال های حکومت اسلامی میلیون ها نفر از نخبگان، دانشمندان، مدیران و کارشناسان ایرانی مانند پروفسور فیروز نادری، یاسمین مقبلی (دانشمند فضایی)، پروفسور داوود رهنی (شیمی دان)، دکتر نادر نیلی ( متخصص مغز و اعصاب)، مریم میرزاخانی (ریاضی دان نابغه)، دکتر شهلا مسعود ( رئیس گروه پاتولوژی دانشگاه فلوریدا)، پروفسور بیژن سعادتمند ( استاد فیزیک و رئیس دانشگاه در آمریکا)، دکتر سروش سروشیان دانشمند هواشناسی در ناسا، رامین جهانبگلو (استاد دانشگاه تورنتو، زندانی سیاسی پیشین در ایران) و بسیاری دیگر ناچار از ایران مهاجرت کرده و در سراسر جهان و در کشورهای گوناگون به کارهای علمی، تولیدی و خدماتی بزرگ مشغول شده اند. می دانیم که امروز میلیون ها ایرانی در جهان آواره اند. شماری بیشتر از این گونه ایرانیان را، آخوندها با گرسنگی، بیماری، اعتیاد، زندان و تیر باران به نابودی کشانده اند.
بیگانگان با گماشتن نوکران خود به حکومت در ایران، جلو پیشرفت و گسترش تمدن را در ایران بسته اند. ایرانیان نابغه و با استعداد همواره کشته می شوند و یا ایران را ترک می کنند و برای گسترش کارها و استعداد خود به همان کشورهایی می روند که ایران را به این بدبختی دچار کرده اند. افزون بر شمار فراوان دانشمندان ایرانی در دانشگاه های اروپا، کانادا، آمریکا و سازمان فضایی ناسا، باور کردنی نیست که جامعه علمی دانشمندان ایرانی در ژاپن شمار دانشمندان ایرانی در این سرزمین را در سال 2007 میلادی 210 نفر اعلام کرده است. نبود آزادی های سیاسی - اجتماعی، نبود حزب ها و سازمان های مردمی در ایران کشور ما را از نگاه گسترش علمی، اجتماعی، سیاسی و تمدن و شهر نشینی نه تنها سترون و نازا کرده است بلکه با فرار مغزها، ایران هر روز بیشتر از روز پیش منابع مالی و انسانی ارزشمند خود را از دست می دهد.
در کشور ما که از روزنامه های آزاد، حزب ها، کارها و تلاش های سیاسی و اجتماعی جلوگیری می شود و حزب ها و سازمان هایی آزاد و مردمی نیست تا مردمان کشور ما را به گونه ای درخور، رهبری کنند چه باید کرد؟ این پرسش را هر ایرانی باید از خود بکند(حتا شما و من)، به فرزندان خود نیز بیاموزد و به دنبال چاره اندیشی و پیدا کردن راه حل باشد. اگر هر یک از ایرانیان با اندیشه و انگیزه ی ایران دوستی خود در هر کجای ایران یا جهان گامی کوچک در راه آزادی و رهایی ایران بردارد و کاری بکند، همه ی هم میهنان ما از بلای آخوندها و وابستگی به بیگانگان رهایی خواهند یافت. به باور من بهتر است هم زمان که گروه های کوهنوردی، هیئت های مذهبی، انجمن های ادبی، گروه های موسیقی و هنری گوناگون ایجاد می شود، این گروه ها و جمعیت های غیر سیاسی تلاش های خود را از نظر سیاسی هم تقویت کنند یعنی به چگونگی تأثیر سیاسی کار خود باندیشند. مردمان آگاه، هنرمندان، معلمان و دیگر گروه های اجتماعی باید بتوانند خود را از نظر سیاسی هم آماده و بسیج کنند و به کارهای خود چاشنی آگاهی اجتماعی و سیاسی بافزایند. باید کاری کرد، باید راهی برای رهایی و پیشرفت ایران پیدا کرد. تا مردمان کشور ما به آزادی های اجتماعی سیاسی دسترسی پیدا نکنند گسترش اجتماعی - سیاسی درخور و درست انجام نخواهد شد و کشور ما با داشتن ثروت های طبیعی و استعدادهای انسانی همچنان ( به گفته ی بیگانگان)، در ردیف کشورهای واپس مانده، توسعه نیافته، عقب نگه داشته شده، جهان سومی، عقب مانده باقی خواهد ماند. باید از این تنگنا بیرون بیاییم. به گفته ی زنده یاد مهدی اخوان ثالث: "تواند بود و باید بود".
منوچهر تقوی بیات

















