Tuesday, Dec 9, 2025

صفحه نخست » سیاست‌زدایی، استراتژی نوین حکومت در ایران، محمود علم

مقدمه، تصویری دوگانه از کنترل اجتماعیalam.jpg

سه سال پس از جنبش سراسری ۱۴۰۱، جمهوری اسلامی ایران رفتاری دوگانه و در نگاه نخست متناقض از خود نشان داده است. از یک ‌سو، صحنه‌هایی که تا چند سال پیش غیرقابل‌تصور بودند اکنون در شهرهای ایران قابل مشاهده‌اند: کنسرت‌های خیابانی با حضور جوانان، مسابقات ورزشی با شرکت زنان بدون حجاب اجباری، جشنواره‌های شهری پرشور، و فضاهای عمومی که در آن‌ها آزادی‌های اجتماعی محدود اما قابل ‌توجهی وجود دارد. از سوی دیگر، سرکوب فعالان سیاسی، زندانی‌کردن روزنامه‌نگاران منتقد، نظارت دیجیتالی بر شبکه‌های اجتماعی، و برخوردهای امنیتی هدفمند نه‌تنها کاهش نیافته، بلکه هوشمندانه‌تر و دقیق‌تر شده است. این دوگانگی پرسشی اساسی را مطرح می‌کند: آیا جمهوری اسلامی در حال نرم‌شدن و حرکت به‌سوی اصلاحات است، یا این تغییرات بخشی از استراتژی کنترل پیچیده‌تری است که هدف اصلی آن بقای نظام در شرایط جدید است؟

این مقاله با رویکردی توصیفی- تحلیلی استدلال می‌کند که آنچه در ایران شاهد آن هستیم، نه اصلاحات واقعی است و نه باز شدن سیاسی؛ بلکه یک استراتژی بقای محاسبه‌ شده است که بر پایه اقتدارگرایی عمل‌گرایانه و سیاست‌زدایی فعال شکل گرفته است. این الگو، که نمونه‌های آن را در روسیه پوتین، چین معاصر، سنگاپور، و برخی کشورهای خلیج‌فارس می‌توان یافت، تلاش می‌کند تا با دادن آزادی‌های اجتماعی کنترل‌شده، فشار اجتماعی را تخلیه کند و در عین حال با سرکوب هدفمند، هرگونه سازمان‌دهی سیاسی را از پیش خنثی سازد. برای فهم دقیق این تحول، ابتدا باید به چارچوب‌های نظری‌ای که این رفتار را تبیین می‌کنند، نگاهی بیندازیم.

چارچوب نظری، اقتدارگرایی عمل‌گرایانه چیست؟

اقتدارگرایی عمل‌گرایانه مدلی از حکومت است که در آن حاکمان دیگر بر پایه ایدئولوژی انقلابی یا باورهای ایدئولوژیک سخت عمل نمی‌کنند، بلکه ابزارهای کنترل اجتماعی را با منطق بقا و کارآمدی تنظیم می‌کنند. به‌زبان ساده، در این مدل، حکومت به این نتیجه رسیده که حفظ قدرت از طریق سرکوب صرف و ایدئولوژی ‌زدگی مطلق، نه‌تنها هزینه‌ بر است، بلکه خطر انفجار اجتماعی را نیز افزایش می‌دهد. بنابراین، حاکمان تصمیم می‌گیرند در حوزه‌های غیرسیاسی انعطاف نشان دهند تا از انباشت فشار و خیزش‌های گسترده جلوگیری کنند. این مدل پنج ویژگی اصلی دارد که به‌خوبی در رفتار جمهوری اسلامی پس از ۱۴۰۱ قابل مشاهده است.

ویژگی نخست، سرکوب سیاسی هدفمند است. برخلاف دوران‌های پیشین که سرکوب گسترده و همه‌ گیر بود، اکنون سرکوب به‌صورت انتخابی و دقیق انجام می‌شود: فعالان سیاسی اصلی، روزنامه‌نگاران منتقد، و افرادی که توانایی سازمان‌دهی دارند، شناسایی و خنثی می‌شوند، اما شهروندان عادی که در فضای عمومی به فعالیت‌های اجتماعی می‌پردازند، تحت فشار قرار نمی‌گیرند. ویژگی دوم، آزادی‌های اجتماعی محدود و کنترل‌شده است: افراد می‌توانند در کنسرت‌ها شرکت کنند، در فضاهای شهری به تفریح بپردازند، یا در پوشش خود آزادی نسبی داشته باشند، اما تمامی این فعالیت‌ها در چارچوبی مشخص و بدون حق تبدیل شدن به فعالیت سیاسی صورت می‌گیرد. ویژگی سوم، مدیریت رسانه‌ای و روایتی است: حکومت تلاش می‌کند تصویری نو از خود به‌عنوان نظامی «منعطف ‌تر» و «مدرن‌ تر» ارائه دهد و این تصویر را از طریق رسانه‌های رسمی و شبه‌رسمی بازتولید کند. ویژگی چهارم، مهندسی اجتماعی مبتنی بر آرام‌سازی است: با برگزاری جشنواره‌ها، رویدادهای ورزشی، و فعالیت‌های شاد، حکومت تلاش می‌کند هیجانات جمعی را از حوزه سیاسی به حوزه اجتماعی- تفریحی هدایت کند. ویژگی پنجم، اقتصاد سیاسی مبتنی بر تخلیه فشار اجتماعی است: با ایجاد مکانیسم‌هایی که انرژی نارضایتی را جذب و تبدیل به فعالیت‌های غیرسیاسی می‌کنند، حکومت از انباشت انرژی اعتراضی جلوگیری می‌کند. این مدل به‌جای تولید یک «دولت ایدئولوژیک»، نوعی «ماشین اداری- امنیتی انعطاف ‌پذیر» ایجاد می‌کند که در آن، بقای نظام بر ایدئولوژی ترجیح دارد.

این الگو، به‌ویژه در مقایسه با روسیه پوتین، بُعد «عمل‌گرایی» خود را بهتر آشکار می‌سازد. حکومت پوتین با استفاده از استراتژی «بی‌ثباتی کنترل‌شده» و ایجاد یک «دموکراسی مدیریت‌شده» ، فضای سیاسی را نه به‌طور کامل حذف، بلکه آن را به‌دقت مهندسی می‌کند تا نارضایتی‌های محلی و اقتصادی را از طریق کانال‌های هدایت‌شده تخلیه سازد، اما اجازه سازماندهی اپوزیسیون سراسری و مؤثر را ندهد. اقتدارگرایی عمل‌گرایانه در ایران نیز، با تمرکز بر حفظ ثبات سیاسی و مشروعیت (بر اساس الگوی ارائه شده توسط دیمیتراف که بر سرکوب و پاسخگویی به نیازها تأکید دارد.)، تلاش می‌کند تا با دادن آزادی‌های اجتماعی کنترل‌شده، انرژی سیاسی بالقوه جنبش ۱۴۰۱ را به انرژی صرفاً اجتماعی و مصرفی تبدیل کند و بقای رژیم را از خطر انفجار سیاسی دور سازد. به بیان دیگر، هدف، نه حل ریشه‌ای مشکلات بلکه مدیریت عوارض سیاسی آنها با ابزار اجتماعی است.

نظریه دیمیتراف بر این فرض استوار است که دوام و بقای رژیم‌های اقتدارگرای مدرن، صرفاً محصول سرکوب محض نیست، بلکه یک «تعادل ظریف» بین سرکوب هدفمند و پاسخگویی به نیازهای غیرسیاسی جامعه است. دیمیتراف استدلال می‌کند که رژیم‌هایی اقتدارگرای مدرن بقای خود را با خنثی کردن تهدید سیاسی از طریق سرکوب نخبگان و کاهش انگیزه اعتراض توده‌ای از طریق پاسخگویی به نیازهای غیرسیاسی تضمین می‌کنند.

سیاست‌زدایی فعال، تخلیه سیاست از زندگی روزمره

یکی از مفاهیم کلیدی برای فهم رفتار جدید جمهوری اسلامی، سیاست‌زدایی است. سیاست‌زدایی به معنای خارج کردن امر سیاسی از زندگی روزمره مردم و جایگزینی آن با فعالیت‌های فردی، اجتماعی، و مصرفی است. این مفهوم در ادبیات علوم سیاسی و جامعه‌شناسی توسط متفکرانی همچون آنتونیو گرامشی، جیمز فرگوسن، و کالین هی توسعه یافته است. به‌زبان ساده، سیاست‌زدایی یعنی اینکه افراد از اندیشیدن و عمل‌کردن سیاسی منصرف شوند و به‌جای آن، بر زندگی خصوصی، سرگرمی، و رفاه فردی تمرکز کنند. در این فرآیند، نارضایتی سیاسی به نارضایتی اجتماعی یا اقتصادی تبدیل می‌شود و کنش جمعی جای خود را به کنش فردی می‌دهد.

در ایران، این الگو با آزادی‌های اجتماعی انتخابی، سرگرمی‌سازی جامعه، و مدیریت هیجانات جمعی قابل مشاهده است. برای مثال، حکومت اکنون به جوانان اجازه می‌دهد در کنسرت‌های خیابانی شرکت کنند، در پارک‌ها به فعالیت‌های ورزشی بپردازند، یا در فضاهای عمومی بدون حجاب اجباری حضور داشته باشند. این امتیازها به‌ظاهر نشانه آزادی است، اما در عمق، ابزاری برای تخلیه انرژی اعتراضی و منحرف کردن توجه مردم از مسائل سیاسی است. هنگامی که جوانی در یک جشنواره شهری سرگرم است یا در یک کافه با دوستان خود وقت می‌گذراند، احتمال کمتری دارد که به فعالیت سیاسی یا سازمان‌دهی اعتراضی بپردازد. این دقیقاً همان چیزی است که حکومت به دنبال آن است: جامعه‌ای که در حوزه اجتماعی فعال اما در حوزه سیاسی منفعل است. این استراتژی با هدف شکستن پیوند میان نارضایتی روزمره و کنش سیاسی طراحی شده و به‌خوبی در چین، روسیه، و برخی کشورهای خلیج‌فارس نیز اجرا شده است.

نکته مهم این است که سیاست‌زدایی در ایران فعال است؛ یعنی حکومت به‌صورت عمدی و برنامه‌ریزی‌شده فضاهای غیرسیاسی را گسترش می‌دهد تا مردم را از مشارکت سیاسی دور کند. این فرآیند با ایجاد وابستگی روانی به امتیازهای کوچک همراه است: وقتی شهروندی احساس کند که آزادی‌های اجتماعی نسبی دارد، ممکن است از انجام فعالیت سیاسی که خطر ازدست‌دادن این امتیازها را دارد، بترسد. این مکانیسم روانی به حکومت اجازه می‌دهد تا بدون استفاده از سرکوب گسترده، کنترل اجتماعی را حفظ کند. بنابراین، سیاست‌زدایی نه یک فرآیند طبیعی، بلکه یک استراتژی کنترل است که به‌دقت طراحی و اجرا می‌شود.

زمینه تاریخی، جنبش ۱۴۰۱ و نقطه عطف رفتار حکومت

برای فهم دلایل این تحول رفتاری، باید به جنبش ۱۴۰۱ به‌عنوان نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران نگاه کنیم. جنبش «زن، زندگی، آزادی» که در پی مرگ مهسا امینی در شهریور ۱۴۰۱ آغاز شد، از چند جهت بی‌سابقه بود. نخست، این جنبش سراسری بود: از تهران تا کردستان، از بلوچستان تا گیلان، در تمامی استان‌ها اعتراضات گسترده‌ای صورت گرفت. دوم، این جنبش چندنسلی بود: نه‌تنها جوانان، بلکه نسل‌های میانسال و حتی برخی از سالخوردگان نیز در آن مشارکت داشتند. سوم، این جنبش ضد‌ایدئولوژیک بود: مردم دیگر خواستار اصلاح نظام نبودند، بلکه خواهان تغییر بنیادین و حذف ساختارهای اقتدارگرایانه بودند. چهارم، این جنبش زن‌محور بود: برای نخستین بار، حقوق زنان و آزادی پوشش در مرکز یک جنبش سیاسی قرار گرفت و زنان نقش رهبری و پیشتاز را ایفا کردند.

سرکوب خشن این جنبش، با کشته‌شدن صدها نفر، زندانی‌شدن هزاران تن، و اعدام برخی از بازداشت‌شدگان، هزینه سنگینی برای جمهوری اسلامی به همراه داشت. حکومت دریافت که سرکوب صرف نه‌تنها جنبش را متوقف نمی‌کند، بلکه شکاف میان نظام و جامعه را عمیق‌تر می‌سازد و مشروعیت حکومت را در سطح جهانی و داخلی تضعیف می‌کند. از سوی دیگر، حکومت به این نتیجه رسید که ادامه الگوی تماماً سخت‌گیرانه پیشین، جامعه را در آستانه انفجار دائمی قرار می‌دهد. بنابراین، از اواخر سال ۱۴۰۱ و به‌ویژه در سال‌های ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳، شاهد چرخشی رفتاری هستیم که ماهیت آن بازتنظیم ابزارهای کنترل است، نه اصلاح یا باز شدن واقعی ساختار قدرت. این چرخش بر پایه درس‌گیری از جنبش ۱۴۰۱ صورت گرفته است: حکومت فهمیده که برای بقا، باید در حوزه‌های غیرسیاسی انعطاف نشان دهد تا از خیزش‌های مجدد جلوگیری کند، اما در عین حال باید با سرکوب هدفمند، هرگونه سازمان‌دهی سیاسی را از پیش خنثی سازد.

الگوی اول، امتیازدهی اجتماعی کنترل‌شده

یکی از بارزترین مؤلفه‌های رفتار جدید حکومت، امتیازدهی اجتماعی کنترل‌شده است. این الگو شامل فعالیت‌هایی است که تا چند سال پیش در ایران ممنوع یا بسیار محدود بودند: کنسرت‌های خیابانی، ورزش‌های شهری، مسابقات با حضور زنان بدون حجاب، برنامه‌های شاد، و آزادی‌های پوششی انتخابی. برای مثال، در برخی شهرها، جوانان می‌توانند در میادین و پارک‌ها به برگزاری کنسرت‌های کوچک بپردازند، در مسابقات ورزشی زنان بدون روسری شرکت کنند، یا در جشنواره‌های شهری به فعالیت‌های گروهی و تفریحی بپردازند. این فعالیت‌ها در گذشته یا ممنوع بودند یا با برخوردهای امنیتی مواجه می‌شدند، اما اکنون حکومت نه‌تنها با آن‌ها مخالفت نمی‌کند، بلکه در برخی موارد از آن‌ها حمایت می‌کند.

هدف اصلی این امتیازدهی، تخلیه فشار اجتماعی و کاهش انگیزه کنش سیاسی است. حکومت به‌خوبی می‌داند که جوانان و طبقه متوسط شهری، که موتور اصلی جنبش ۱۴۰۱ بودند، خواهان آزادی‌های اجتماعی هستند. با دادن این آزادی‌ها در سطحی محدود، حکومت تلاش می‌کند تا بخشی از نارضایتی را مدیریت کند و از انباشت فشار جلوگیری نماید. این استراتژی با منطق «شیر تخلیه» قابل توضیح است: به‌جای اینکه فشار انباشته شود و منجر به انفجار گردد، حکومت به‌صورت کنترل‌شده فضا را باز می‌کند تا فشار آرام‌آرام تخلیه شود. نکته کلیدی این است که این امتیازها کنترل‌شده هستند: حکومت مشخص می‌کند که کجا، چه زمانی، و تا چه حدی این فعالیت‌ها مجاز هستند. برای مثال، کنسرت‌های خیابانی در محلات خاصی از تهران ممکن است مجاز باشند، اما در مناطق مذهبی یا حساس ممنوع هستند. همچنین، این فعالیت‌ها مادامی که جنبه سیاسی پیدا نکنند، مجاز هستند؛ به‌محض اینکه نشانه‌ای از سازمان‌دهی سیاسی یا انتقاد مستقیم از حکومت در آن‌ها مشاهده شود، با سرکوب مواجه می‌شوند. این مکانیسم به حکومت اجازه می‌دهد تا به‌نظر انعطاف‌پذیر باشد، اما در عین حال کنترل کامل را حفظ کند.

الگوی دوم، سرکوب سیاسی هدفمند و دیجیتالی

در حالی که حکومت در حوزه اجتماعی امتیازاتی می‌دهد، در حوزه سیاسی نه‌تنها سرکوب را ادامه داده، بلکه آن را هدفمندتر و کارآمدتر کرده است. این الگو از چند ویژگی کلیدی برخوردار است. نخست، سرکوب اکنون انتخابی است: به‌جای اینکه همه منتقدان تحت فشار قرار گیرند، حکومت افراد کلیدی را که توانایی سازمان‌دهی و بسیج دارند، شناسایی و خنثی می‌کند. این افراد شامل روزنامه‌نگاران، وکلا، فعالان حقوق بشر، و رهبران جنبش‌های اجتماعی هستند. دوم، سرکوب اکنون دیجیتالی است: با استفاده از فناوری‌های نظارتی، حکومت می‌تواند فعالیت‌های آنلاین افراد را رصد کند، شبکه‌های ارتباطی آن‌ها را شناسایی نماید، و قبل از اینکه سازمان‌دهی جدی صورت گیرد، مداخله کند. سوم، سرکوب اکنون کم‌هزینه‌تر است: به‌جای سرکوب گسترده که هزینه سیاسی و اقتصادی بالایی دارد، حکومت با سرکوب نقطه‌ای و هدفمند، هزینه‌ها را کاهش داده و در عین حال کارآمدی را افزایش داده است.

برای مثال، به‌جای اینکه تمامی منتقدان را دستگیر کنند، حکومت ممکن است تنها چند روزنامه‌نگار یا فعال کلیدی را زندانی کند و از این طریق، پیامی ارسال نماید که فعالیت سیاسی همچنان خطرناک است. این استراتژی با هدف ایجاد اثر بازدارنده طراحی شده است: دیگران که شاهد سرنوشت این افراد هستند، از ادامه فعالیت سیاسی منصرف می‌شوند. همچنین، حکومت از ابزارهای دیجیتالی برای شناسایی و خنثی‌سازی شبکه‌های اعتراضی استفاده می‌کند. برای مثال، تحلیل داده‌های شبکه‌های اجتماعی، رصد تلگرام و اینستاگرام، و استفاده از هوش مصنوعی برای شناسایی الگوهای ارتباطی، بخشی از این استراتژی است. این مدل که در چین و روسیه نیز به‌کار گرفته شده، به حکومت اجازه می‌دهد تا قبل از اینکه اعتراضات شکل بگیرند، از آن‌ها جلوگیری کند. نکته مهم این است که سرکوب هدفمند با امتیازدهی اجتماعی کنترل‌شده همزمان اتفاق می‌افتد: شهروندان عادی که در فضاهای عمومی به فعالیت‌های اجتماعی می‌پردازند، دستگیر نمی‌شوند، اما کسانی که تلاش می‌کنند این فعالیت‌ها را به فعالیت سیاسی تبدیل کنند، با سرکوب مواجه می‌شوند. این دوگانگی به حکومت اجازه می‌دهد تا به‌نظر انعطاف‌پذیر باشد، اما در عین حال از هرگونه چالش سیاسی جلوگیری کند.

الگوی سوم، سرگرمی‌سازی و مدیریت هیجانات جمعی

یکی دیگر از ابزارهای اصلی سیاست‌زدایی، سرگرمی‌سازی و مدیریت هیجانات جمعی است. این الگو که در چین و روسیه نیز به‌خوبی قابل مشاهده است، بر پایه این اصل است که هیجانات و انرژی جمعی مردم را می‌توان از حوزه سیاسی به حوزه‌های اجتماعی و تفریحی هدایت کرد. در ایران، این استراتژی با برگزاری جشنواره‌ها، کارناوال‌ها، رویدادهای ورزشی، برنامه‌های توریسم داخلی، و موسیقی شهری اجرا می‌شود. برای مثال، در برخی شهرها، جشنواره‌های غذا، نمایشگاه‌های هنری، و رویدادهای فرهنگی برگزار می‌شود که هزاران نفر در آن‌ها شرکت می‌کنند. این رویدادها نه‌تنها سرگرمی فراهم می‌کنند، بلکه فرصتی برای تجمع و تعامل اجتماعی ایجاد می‌کنند که در چارچوبی کنترل‌شده صورت می‌گیرد.

هدف اصلی این استراتژی، جایگزینی انرژی سیاسی با انرژی اجتماعی و عاطفی است. هنگامی که افراد در یک جشنواره شهری شرکت می‌کنند، احساس هیجان، شادی، و تعامل اجتماعی دارند. این هیجانات همان انرژی‌ای هستند که می‌توانستند در یک اعتراض سیاسی به‌کار گرفته شوند، اما اکنون در فضایی غیرسیاسی مصرف می‌شوند. این مکانیسم با مدل دریچه تخلیه قابل تبیین است: حکومت می‌داند که مردم نیاز به فضاهای عمومی، تعامل اجتماعی، و ابراز هیجانات دارند. با فراهم کردن این فضاها، حکومت مانع از انباشت انرژی اعتراضی می‌شود. همچنین، سرگرمی‌سازی به ایجاد خستگی سیاسی کمک می‌کند: هنگامی که افراد بیشتر وقت خود را صرف فعالیت‌های تفریحی و اجتماعی می‌کنند، انرژی و انگیزه کمتری برای فعالیت سیاسی دارند. این الگو در چین به‌خوبی قابل مشاهده است، جایی که حکومت با گسترش صنعت سرگرمی، فستیوال‌های موسیقی، و رویدادهای فرهنگی، جامعه را از سیاست دور نگه می‌دارد. در ایران نیز، با برگزاری کنسرت‌ها، جشنواره‌های غذا، و رویدادهای ورزشی، همین استراتژی در حال اجرا است.

الگوی چهارم، بازسازی روایتی و تصویر حکومت

هم زمان با تغییرات رفتاری، جمهوری اسلامی در حال بازسازی روایتی و تغییر تصویر خود است. حکومت تلاش می‌کند تا خود را به‌عنوان نظامی «نرم ‌تر»، «منعطف ‌تر»، و «فاصله‌گرفته از سخت‌گیری‌های گذشته» نشان دهد. این تصویرسازی از طریق رسانه‌های رسمی، شبه‌رسمی، و حتی برخی رسانه‌های بین‌المللی صورت می‌گیرد. برای مثال، برخی رسانه‌های دولتی مطالبی منتشر می‌کنند که در آن‌ها از «تحولات مثبت»، «آزادی‌های اجتماعی»، و «فضای باز» سخن می‌گویند. همچنین، برخی مقامات در مصاحبه‌ها تأکید می‌کنند که حکومت «به مردم گوش می‌دهد» و «در حال اصلاح سیاست‌ها» است. این روایت‌ها با هدف جذب بخشی از طبقه متوسط و کاهش اعتبار جنبش‌های انتقادی طراحی شده‌اند.

هدف این بازسازی روایتی، ایجاد این تصور است که حکومت در حال تغییر است و نیازی به مبارزه سیاسی نیست. این روایت می‌تواند بخشی از طبقه متوسط شهری را که خسته از فشارهای امنیتی هستند، قانع کند که بهتر است به‌جای درگیری سیاسی، از آزادی‌های محدود موجود استفاده کنند. همچنین، این تصویرسازی می‌تواند در سطح بین‌المللی به کاهش فشارهای حقوق بشری کمک کند، زیرا برخی ممکن است فکر کنند که وضعیت در حال بهبود است. با این حال، این بازسازی روایتی صرفاً یک استراتژی بقا است، نه نشانه تغییر واقعی در ساختار قدرت. حکومت همچنان اقتدارگرا است، اما تلاش می‌کند تصویری مدرن‌تر و انعطاف‌پذیرتر از خود ارائه دهد. این الگو در روسیه پوتین نیز قابل مشاهده است، جایی که حکومت با استفاده از رسانه‌ها و فناوری، تصویری از یک «دولت قدرتمند اما مدرن» ارائه می‌دهد.

الگوی پنجم، تقسیم جغرافیایی آزادی‌ها و آزمایش اجتماعی

یکی از تکنیک‌های جالب و نوظهور، تقسیم جغرافیایی آزادی‌ها است. در این الگو، حکومت در برخی مناطق، آزادی‌های اجتماعی گسترده‌تری می‌دهد، در حالی که در مناطق دیگر، کنترل شدیدتری اعمال می‌کند. برای مثال، جزیره کیش به‌عنوان یک مقصد توریستی، از آزادی‌های اجتماعی بیشتری نسبت به شهرهای مذهبی مانند قم یا مشهد برخوردار است. در کیش، زنان می‌توانند بدون حجاب در ساحل حضور داشته باشند، کنسرت‌ها و رویدادهای تفریحی برگزار می‌شود، و فضای اجتماعی نسبتاً بازتر است. در مقابل، در شهرهای مذهبی، همچنان کنترل‌های سخت‌گیرانه بر پوشش و رفتار عمومی اعمال می‌شود. این تقسیم جغرافیایی چند هدف دارد.

نخست، این الگو به حکومت اجازه می‌دهد تا آزمایش اجتماعی انجام دهد: با دادن آزادی‌های بیشتر در مناطق محدود، حکومت می‌تواند واکنش جامعه را مشاهده کند و در صورت موفقیت، آن را به مناطق دیگر گسترش دهد. دوم، این الگو هزینه‌های سیاسی را کاهش می‌دهد: با محدود کردن آزادی‌ها به مناطق توریستی، حکومت از واکنش‌های منفی بخش‌های محافظه‌کار جامعه جلوگیری می‌کند. سوم، این الگو به حکومت اجازه می‌دهد تا فضای اجتماعی را منطقه‌ای تنظیم کند: افرادی که خواهان آزادی‌های بیشتری هستند، می‌توانند به مناطق توریستی بروند، در حالی که مناطق مذهبی همچنان محافظه‌کار باقی می‌مانند. این استراتژی به حکومت کمک می‌کند تا به‌نظر انعطاف‌پذیر باشد، اما در عین حال کنترل را حفظ کند. همچنین، این الگو می‌تواند به تضعیف اعتراضات کمک کند: هنگامی که آزادی‌ها به‌صورت منطقه‌ای تقسیم می‌شوند، سازمان‌دهی سراسری دشوارتر می‌شود، زیرا شرایط اجتماعی در مناطق مختلف متفاوت است.

الگوی ششم، ایجاد وابستگی روانی به امتیازهای کوچک

آخرین الگوی رفتاری، ایجاد وابستگی روانی به امتیازهای کوچک است. این تکنیک که در تمامی رژیم‌های اقتدارگرا قابل مشاهده است، بر پایه این اصل است که افراد هنگامی که امتیاز کوچکی دریافت می‌کنند، از ازدست‌دادن آن می‌ترسند و در نتیجه، از انجام فعالیت‌هایی که خطر ازدست‌دادن این امتیاز را دارند، منصرف می‌شوند. در ایران، این مکانیسم به‌خوبی قابل مشاهده است: شهروندانی که اکنون می‌توانند در کنسرت‌ها شرکت کنند، بدون حجاب اجباری در فضاهای عمومی حضور داشته باشند، یا در جشنواره‌های شهری فعالیت کنند، ممکن است از انجام فعالیت سیاسی که خطر ازدست‌دادن این امتیازها را دارد، بترسند. این ترس روانی به حکومت اجازه می‌دهد تا بدون استفاده از سرکوب گسترده، کنترل اجتماعی را حفظ کند.

این مکانیسم با مفهوم خودسانسوری پیوند دارد: افراد خودشان تصمیم می‌گیرند که از فعالیت سیاسی پرهیز کنند، زیرا نمی‌خواهند آزادی‌های محدودی که دارند را ازدست بدهند. این الگو در چین به‌خوبی قابل مشاهده است، جایی که طبقه متوسط شهری از فعالیت سیاسی پرهیز می‌کند تا از سطح زندگی خود محافظت کند. در ایران نیز، همین مکانیسم در حال شکل‌گیری است: جوانانی که اکنون می‌توانند در کنسرت‌ها شرکت کنند یا بدون حجاب به پارک بروند، ممکن است از شرکت در اعتراضات یا فعالیت‌های سیاسی بترسند، زیرا نمی‌خواهند این آزادی‌های محدود را ازدست بدهند. این وابستگی روانی به امتیازهای کوچک، یکی از قوی‌ترین ابزارهای کنترل اجتماعی است، زیرا بدون نیاز به سرکوب فیزیکی، افراد را از فعالیت سیاسی منصرف می‌کند. نکته مهم این است که این مکانیسم به‌صورت تدریجی و طولانی‌مدت کار می‌کند: هرچه افراد بیشتر به این امتیازها عادت کنند، بیشتر از ازدست‌دادن آن‌ها خواهند ترسید و کمتر به فعالیت سیاسی خواهند پرداخت.

نقش مدل‌های روسی و چینی در رفتار جمهوری اسلامی

مطالعات تطبیقی نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر بیش از هر زمان دیگری تحت تأثیر مدل‌های کنترل اجتماعی روسیه و چین قرار گرفته است. این تأثیرپذیری نه‌تنها در سطح نظری، بلکه در سطح عملی نیز قابل مشاهده است. از روسیه ، جمهوری اسلامی الگوی بی‌ثباتی کنترل‌شده و سرکوب نقطه‌ای را آموخته است. این الگو بر پایه این اصل است که حکومت با باز و بسته کردن ناگهانی فضا، جامعه را در حالت عدم‌اطمینان نگه می‌دارد و از سازمان‌دهی جمعی جلوگیری می‌کند. برای مثال، حکومت ممکن است در یک دوره، کنسرت‌ها را آزاد بگذارد، اما ناگهان آن‌ها را ممنوع کند، سپس دوباره اجازه دهد. این عدم‌قطعیت باعث می‌شود که افراد نتوانند برنامه‌ریزی بلندمدت داشته باشند و از سازمان‌دهی جدی منصرف شوند. همچنین، سرکوب نقطه‌ای به حکومت اجازه می‌دهد تا با هزینه کمتر، کنترل بیشتری اعمال کند.

از چین، جمهوری اسلامی الگوی مدیریت هیجانات و هدایت افکار عمومی را فراگرفته است. این الگو بر پایه استفاده از سرگرمی، گسترش رویدادهای عمومی، تقویت مصرف‌گرایی سبک زندگی، و پاک‌ سازی حوزه سیاست از زندگی فردی است. برای مثال، در چین، حکومت با گسترش صنعت سرگرمی، فستیوال‌های موسیقی، و شبکه‌های اجتماعی کنترل‌شده، جامعه را از سیاست دور نگه می‌دارد. در ایران نیز، با برگزاری کنسرت‌ها، جشنواره‌های شهری، و رویدادهای ورزشی، همین استراتژی در حال اجرا است. از سنگاپور، جمهوری اسلامی الگوی لیبرالیزه ‌کردن اجتماعی بدون باز شدن سیاسی را آموخته است. این الگو به حکومت اجازه می‌دهد تا در حوزه‌های اجتماعی انعطاف نشان دهد، اما در عین حال، کنترل سیاسی را حفظ کند. سنگاپور نمونه موفقی از این مدل است، جایی که شهروندان از آزادی‌های اجتماعی و اقتصادی برخوردارند، اما هرگونه مخالفت سیاسی با سرکوب مواجه می‌شود. این سه مدل، چارچوب اصلی رفتار جدید جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهند و نشان می‌دهند که این تحول، نه یک رخداد تصادفی، بلکه یک استراتژی محاسبه‌شده و الهام‌گرفته از تجربیات دیگر رژیم‌های اقتدارگرا است.

پیامدهای کوتاه‌مدت، آرام‌سازی مقطعی جامعه

استراتژی اقتدارگرایی عمل‌گرایانه و سیاست‌زدایی فعال، در کوتاه‌مدت می‌تواند به حکومت کمک کند تا چند هدف را محقق سازد. نخست، این استراتژی به کاهش تنش اجتماعی کمک می‌کند: با دادن امتیازهای اجتماعی، بخشی از نارضایتی عمومی تخلیه می‌شود و احتمال خیزش‌های گسترده کاهش می‌یابد. دوم، این استراتژی به آرام‌سازی مقطعی جامعه منجر می‌شود: افرادی که خسته از فشارهای امنیتی و سیاسی هستند، ممکن است به آزادی‌های محدود موجود بسنده کنند و از فعالیت سیاسی منصرف شوند. سوم، این استراتژی به شکستن موج اعتراضات کمک می‌کند: با مدیریت فشار اجتماعی و هدایت انرژی جمعی به فضاهای غیرسیاسی، حکومت می‌تواند از تشکیل اعتراضات گسترده جلوگیری کند. چهارم، این استراتژی به تضعیف سازمان‌دهی سیاسی منجر می‌شود: با سرکوب هدفمند و ایجاد وابستگی روانی به امتیازهای کوچک، حکومت می‌تواند از بازتولید شبکه‌های اعتراضی جلوگیری کند.

این پیامدهای کوتاه‌مدت، به حکومت فرصتی برای تنفس و بازسازی کنترل می‌دهند. پس از بحران جنبش ۱۴۰۱، حکومت به فرصتی برای تثبیت قدرت خود نیاز داشت و این استراتژی دقیقاً همان فرصت را فراهم کرده است. با کاهش تنش اجتماعی، حکومت می‌تواند به بحران‌های دیگر از جمله بحران اقتصادی و بحران سیاست خارجی بپردازد. همچنین، با آرام‌سازی جامعه، حکومت می‌تواند زمان بیشتری برای برنامه‌ریزی و تقویت ساختارهای امنیتی خود داشته باشد. با این حال، این پیامدهای کوتاه‌مدت نباید با حل بحران‌های ساختاری اشتباه گرفته شوند. آرام‌سازی مقطعی، تنها به تعویق افتادن بحران‌ها منجر می‌شود، نه حل آن‌ها. در واقع، این استراتژی شبیه به مسکنی است که درد را موقتاً کاهش می‌دهد، اما بیماری زمینه‌ای را درمان نمی‌کند.

پیامدهای بلندمدت، تعویق بحران، نه حل آن

اگرچه استراتژی اقتدارگرایی عمل‌گرایانه در کوتاه‌مدت کارآمد است، اما در بلندمدت قادر به حل بحران‌های ساختاری جمهوری اسلامی نیست. این بحران‌ها عبارت‌اند از: بحران اقتصادی ساختاری، بحران جانشینی، بحران جمعیتی، بحران مشروعیت، بحران سیاست خارجی، و بحران کارآمدی اداری. هیچ‌یک از این بحران‌ها با کنسرت، مسابقه، یا آزادی پوشش حل نمی‌شوند. بحران اقتصادی ساختاری، که ریشه در فساد، بی‌کفایتی مدیریتی، تحریم‌ها، و سیاست‌های نادرست دارد، همچنان ادامه دارد و به زندگی روزمره مردم فشار وارد می‌کند. بحران جانشینی، که مربوط به عدم وجود مکانیسم شفاف و پذیرفته‌شده برای انتقال قدرت است، همچنان یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های جمهوری اسلامی باقی مانده است. بحران جمعیتی، که به‌دلیل کاهش نرخ باروری و پیرشدن جمعیت ایجاد شده، تهدیدی جدی برای آینده اقتصادی و اجتماعی ایران است.

بحران مشروعیت، که به‌دلیل شکاف عمیق میان حکومت و بخش‌های وسیعی از جامعه ایجاد شده، با امتیازهای اجتماعی محدود حل نمی‌شود. بحران سیاست خارجی، که مربوط به انزوای بین‌المللی، تحریم‌ها، و تنش‌های منطقه‌ای است، همچنان ادامه دارد. بحران کارآمدی اداری، که ناشی از بوروکراسی کند، فساد، و ناکارآمدی نهادهای دولتی است، به مشکلات روزمره مردم دامن می‌زند. این بحران‌های ساختاری نشان می‌دهند که استراتژی اقتدارگرایی عمل‌گرایانه، صرفاً یک استراتژی بقای کوتاه‌مدت است که به تعویق افتادن بحران‌ها منجر می‌شود، نه حل آن‌ها. در بلندمدت، این استراتژی شکننده خواهد بود، زیرا بحران‌های ساختاری همچنان به انباشت خود ادامه می‌دهند و در نهایت، ممکن است به بحرانی بزرگ ‌تر و غیرقابل‌کنترل منجر شوند.

نتیجه‌گیری، خرید زمان در مسیر بحران

تحلیل همه شواهد نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی ایران در حال حرکت به‌سوی اقتدارگرایی عمل‌گرایانه با سیاست‌زدایی فعال است. این مدل شامل شش مؤلفه اصلی است: امتیازدهی اجتماعی کنترل‌شده، سرکوب سیاسی هدفمند، مدیریت هیجانات و سرگرمی‌سازی، بازسازی چهره حکومتی، تقسیم جغرافیایی آزادی‌ها، و ایجاد وابستگی روانی به امتیازهای کوچک. این استراتژی در کوتاه‌مدت کارآمد است، اما در بلندمدت به‌دلیل بحران‌های ساختاری، شکننده خواهد بود. بنابراین، مسیر کنونی جمهوری اسلامی نه گذار به لیبرالیسم است، نه اصلاحات؛ بلکه تلاش برای بقا در شرایط فرسایش مشروعیت و کارآمدی است.

این تحول رفتاری نباید با اصلاحات واقعی یا باز شدن سیاسی اشتباه گرفته شود. حکومت همچنان اقتدارگرا است و هیچ قصدی برای واگذاری قدرت یا ایجاد فضای دموکراتیک ندارد. آنچه در حال اتفاق است، صرفاً بازتنظیم ابزارهای کنترل است تا حکومت بتواند در شرایط جدید به حیات خود ادامه دهد. این استراتژی به حکومت فرصتی برای تنفس می‌دهد، اما نمی‌تواند بحران‌های بنیادین را حل کند.

هنگامی که حکومت با افزایش برنامه‌های سرگرمی، اعطای آزادی‌های اجتماعی محدود، و برگزاری رویدادهای شادی‌محور تلاش می‌کند فضای عمومی را مدیریت کند، این اقدامات در واقع کارکردی موقت و مسکن ‌گونه دارند: آن‌ها زمان می‌خرند، بخشی از خشم انباشته‌شده اجتماعی را تخلیه می‌کنند، جامعه را به‌طور کوتاه‌مدت سرگرم می‌سازند، و سطحی از سیاست‌زدایی را در میان شهروندان ایجاد می‌کنند. اما این سیاست‌ها به‌هیچ‌وجه بحران‌های ساختاری کشور را درمان نمی‌کنند. چون ماهیت این رویکرد «تسکین موقت» است، نه «درمان»، بحران‌های بنیادین در زیر پوست جامعه به‌تدریج بزرگ‌تر، عمیق‌تر، و به‌صورت ترکیبی انباشته می‌شوند. بحران اقتصادی که ریشه در فساد ساختاری، بی‌کفایتی مدیریتی، و سیاست‌های نادرست دارد، همچنان ادامه می‌یابد و فشار روزافزونی بر زندگی اقشار مختلف جامعه وارد می‌کند. بحران مشروعیت که ناشی از شکاف عمیق میان حکومت و بخش‌های وسیعی از جامعه است، با امتیازهای سطحی اجتماعی برطرف نمی‌شود. بحران جانشینی که مربوط به غیاب مکانیسم شفاف و پذیرفته‌شده برای انتقال قدرت است، همچنان یکی از بزرگ‌ترین عدم‌قطعیت‌های سیاسی ایران باقی می‌ماند. بحران جمعیتی، بحران سیاست خارجی، و بحران کارآمدی اداری نیز به انباشت مشکلات ساختاری دامن می‌زنند.

نتیجه این فرآیند آن است که ایران در آینده‌ای نه‌چندان دور به‌سوی یک «لحظه بحرانی» حرکت می‌کند؛ لحظه‌ای که شکل، زمان، و شدت آن به برآیند چند متغیر تعیین‌کننده وابسته است.

نخست، وخامت بحران اقتصادی: اگر فشار اقتصادی بر طبقه متوسط و فقیر به‌حدی برسد که تحمل آن دشوار شود، احتمال خیزش‌های اجتماعی افزایش می‌یابد.

دوم، وسعت شکاف درون نخبگان حاکم: اگر اختلافات درون حلقه قدرت عمیق‌تر شود و به بحران رهبری یا جانشینی منجر گردد، ثبات نظام به‌شدت تهدید خواهد شد.

سوم، میزان تجمع خشم اجتماعی: اگر نارضایتی‌های انباشته‌شده به‌رغم تلاش‌های سیاست‌زدایی، به نقطه بحرانی برسند، احتمال وقوع اعتراضات گسترده و غیرقابل‌کنترل افزایش می‌یابد.

چهارم، چگونگی مدیریت مسئله جانشینی: نحوه برگزاری انتقال قدرت پس از رهبر فعلی، می‌تواند یا به ثبات نسبی منجر شود یا به بحرانی شدید و احتماناً انفجاری بیانجامد.

پنجم، شدت شوک‌های خارجی: تحریم‌های جدید، تنش‌های نظامی منطقه‌ای، یا تغییرات ژئوپلیتیک جهانی می‌توانند فشار بر حکومت را چندین برابر کنند.

ششم، خطاهای احتمالی حکومت در تصمیم‌گیری: سوءمدیریت یک بحران امنیتی، یک فاجعه طبیعی، یا یک اعتراض محلی می‌تواند به سرعت به بحرانی سراسری تبدیل شود.

بنابراین، آنچه جمهوری اسلامی اکنون انجام می‌دهد، صرفاً خرید زمان است. این استراتژی ممکن است برای مدتی کارآمد باشد، اما در نهایت، بحران‌های انباشته‌شده به آستانه بحرانی (crisis threshold) خواهند رسید، نقطه‌ای که در آن، سیستم دیگر قادر به جذب فشارها و مدیریت تناقضات با ابزارهای فعلی نیست. این لحظه بحرانی می‌تواند از دو مسیر تحقق یابد: نخست، از طریق یک رویداد ماشه‌ای (trigger event) مانند مرگ ناگهانی رهبر، یک فاجعه اقتصادی شدید، یا یک شوک خارجی غیرمنتظره که به‌عنوان عامل تسریع‌کننده عمل می‌کند و سیستم را به‌سرعت از آستانه عبور می‌دهد؛ دوم، از طریق فرآیند انباشت تدریجی فشارهای ساختاری که به‌صورت آهسته اما پیوسته، سیستم را به نقطه بحرانی (tipping point) نزدیک می‌کنند تا سرانجام به نقطه بازگشت‌ناپذیری برسد. آنچه مسلم است این است که استراتژی کنونی حکومت، تنها تعویق بحران است، نه حل آن؛ و این تعویق صرفاً فاصله زمانی تا رسیدن به آستانه بحرانی را افزایش می‌دهد، نه اینکه مسیر را تغییر دهد.

در نهایت، سؤال این نیست که آیا نظام حاکم با بحران جدیدی مواجه خواهد شد، بلکه این است که چه زمانی، از چه مسیری (رویداد ماشه‌ای یا انباشت تدریجی)، و با چه شدتی این بحران ظهور خواهد کرد. تا آن زمان، نظام حاکم در حال طی کردن مسیری است که نه به اصلاحات ساختاری منجر می‌شود و نه به ثبات پایدار؛ بلکه تنها به فرسایش تدریجی و شکنندگی فزاینده نظام سیاسی می‌انجامد، فرآیندی که متأسفانه می‌تواند به تضعیف ظرفیت‌های ملی و منافع بلندمدت کشور ایران نیز منجر شود، مگر اینکه گذاری آگاهانه و مدیریت‌شده به‌سوی ساختاری کارآمدتر و مشروع‌تر صورت گیرد.

محمود علم

پژوهشگر حقوق و وکیل دادگستری



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy