Friday, Dec 12, 2025

صفحه نخست » تبارشناسی ترور سرخ: میراث تروریسم دولتیِ قرن بیستم از مسکو تا تهران

viber_image_2025-07-18_18-34-51-897.jpgکیهان لندن - آریا چَمروش- ترور دولتی به استفاده سازمان‌یافته و غالباً پنهان یا فراقانونیِ خشونت از جمله حذف فیزیکی، ناپدیدسازی، ارعاب و عملیات برون‌مرزی توسط نهادهای دولتی اطلاق می‌شود؛ خشونتی که هدف آن مدیریت رقابت سیاسی، ایجاد رعب ساختاری و تثبیت قدرت حاکم است.

لازم به توضیح است که سرکوب دولتی معمولاً واکنشی و در چارچوب رسمی برای کنترل وضعیت است، اما ترور دولتی حذفِ پنهان و فراقانونیِ سازمان‌یافته‌ای است که به‌صورت پایدار بخشی از منطق حکمرانی می‌شود.

تمایز این پدیده با خشونت دولتی معمول در دو عنصر اساسی نهفته است: نخست، هدف سیاسی روشن آن مهندسی جامعه، حذف رقیب یا تثبیت ایدئولوژی و دوم، تداوم ساختاری آن، یعنی اینکه حذف نه واکنشی مقطعی به بحران، بلکه بخشی از منطق درونی دولت باشد. هنگامی که دولت دشمن دائمی تعریف می‌کند و دستگاه امنیتی متمرکز اختیار تشخیص و اقدام علیه آن را در دست دارد، سیاست به امنیت فروکاسته می‌شود و امنیت به حذف؛ در چنین ساختاری، ترور دیگر رویدادی استثنایی نیست، بلکه یکی از شیوه‌های عمل دولت است.

رژیم‌های ایدئولوژیک هنگامی که سه مؤلفه دشمن‌سازی رسمی، دستگاه امنیتی متمرکز و استمرار حذف را هم‌زمان دارند، ترور دولتی را از ابزار موردی به روش پایدار حکمرانی بدل می‌کنند. اتحاد شوروی از نخستین نمونه ساختاری این الگو بود؛ اقمار آن حاملان منطقه‌ای همین منطق شدند؛ و جمهوری اسلامی یکی از آخرین واحدهای سیاسی معاصر است که با وجود تفاوت‌های شکلی ایدئولوژیک، همین منطق امنیتی را بازتولید کرده است.

در روسیه پس از انقلاب ۱۹۱۷، ترور دولتی به‌شکل نهادینه پدید آمد. «ترور سرخ» که از ۱۹۱۸ آغاز شد، تحت هدایت چکا نه یک واکنش اضطراری، بلکه نخستین برنامهٔ سیستماتیک حذف سیاسی بود. پژوهش‌هایی چون آثار رابرت کانکوئست و ریچارد پایپس نشان می‌دهند که چکا و سپس GPU، OGPU، NKVD و در ادامه KGB، نه ابزار سرکوب، بلکه ستون اصلی قدرت در دولت جدید بودند. سه رکن اصلی این الگو دشمن‌سازی دائمی، محوریت دستگاه امنیتی، و حذف سازمان‌یافته به‌گونه‌ای عمل می‌کرد که دولت، بقای خود را نه در کارآمدی، بلکه در تداوم حذف می‌دید.

👈مطالب بیشتر در کیهان لندن

پاکسازی‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸، با حذف چهره‌هایی چون بوخارین و توخاچفسکی، نمونه‌های برجسته‌ای از این منطق بودند؛ مجموعه‌ای از حذف‌های هدفمند که نه ناشی از وحشت مقطعی، بلکه بخشی از فناوری حکمرانی برای تثبیت قدرت بود.

بازسازی نظم ملی در قالب چنین ساختاری، تنها راه خروج از چرخه‌ای است که از مسکو آغاز شد، در جهان و خاورمیانه بازتکثیر شد و امروز در تهران ادامه دارد؛ چرخه‌ای که مهار و گذر از آن با بازگشت به ایرانیت و سامانه پادشاهی ایرانی ممکن است.

پس از جنگ جهانی دوم، این الگو در اروپای شرقی بازتولید شد. آلمان شرقی با «اشتازی» پیچیده‌ترین شبکه نظارتی را پدید آورد و برخوردهای سیاسی با افرادی چون هرالد پوول و جویچیم رودولف نشان می‌داد که حذف در آنجا بخشی از مدیریت جامعه است. رومانی، با دستگاه «سکیوریتاته»، حذف‌های خاموش و ساختاری را اجرا کرد و پرونده گئورگه اورسو نمونه‌ای از آن بود. لهستان، با حذف پاپیوشکو در ۱۹۸۴، وابستگی دستگاه امنیتی به منطق حذف را آشکار کرد. در مجارستان، پرونده لایوش راجک (۱۹۴۹) نقطه عطفی در تثبیت ترور سیاسی بود، و در چکسلواکی، مرگ یان ماساریک (۱۹۴۸) و تصفیه‌های پس از ۱۹۶۸ همان منطق را تکرار می‌کرد. در همه این کشورها، مخالف سیاسی نه رقیب، بلکه دشمن ایدئولوژیک تلقی می‌شد؛ دستگاه امنیتی قلب ساختار سیاسی بود؛ و ترور دولتی ابزار ثابت حفظ قدرت. به این معنا، گسترش نفوذ شوروی به اروپای شرقی نه‌تنها به استقرار رژیم‌های کمونیستی انجامید، بلکه موجب انتقال یک الگوی حکمرانی شد که در آن حذف، یکی از سازوکارهای اصلی عملکرد دولت بود.

در دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰، این مدل از مسیر همکاری‌های امنیتی و نظامی بلوک شرق به خاورمیانه انتقال یافت. پژوهشگرانی چون کنعان مکیه و بَری روبین نشان داده‌اند که عراق و سوریه بعثی با اقتباس مستقیم از مدل‌های امنیتی شوروی، دستگاه‌های نظارتی و حذف سازمان‌یافته را به بخش ثابت حکومت تبدیل کردند. اردوگاه‌های گروه‌های فلسطینی چپگرا در لبنان و سوریه نیز حلقه انتقال این الگو به نیروهای ایرانی بودند. در این مراکز، علاوه بر آموزش نظامی، ایده حذف سیاسی و طراحی هسته‌ای شهری آموزش داده می‌شد؛ همان الگویی که در گزارش‌های امنیتی آمریکا، بریتانیا و اسرائیل نیز ثبت شده است.

در ایران، ورود این منطق به سیاست داخلی چند مرحله داشت. نخست، سوءقصد به محمدرضا شاه پهلوی در بهمن سال ۱۳۲۷ نشانه‌ای بود که حذف هدفمند، وارد فضای ایران شده است. حزب توده اگرچه فاقد سازمان مسلح پایدار بود، اما در انتقال ادبیات امنیتی شوروی به فضای فکری ایران نقش داشت. در دهه ۴۰، گروه‌های چریکی ایرانی تحت آموزش اردوگاه‌های فلسطینی و کوبایی به الگویی نزدیک به مدل امنیتی بلوک شرق دست یافتند. عملیات سیاهکل (۱۳۴۹)، با وجود تنوع الهام‌های جهانی، در طراحی هسته‌ای و منطق حذف، ادامهٔ همین مسیر بود.

در دهه ۱۳۵۰، موج عملیات علیه متخصصان و مدیران پروژه‌های مدرن‌سازی دوران پهلوی و همچنین تصفیه‌های درون تشکیلاتی همچون حذف مجید شریف واقفی نشان داد که الگوی حذف در سازمان‌های ایرانی ریشه یافته است. تا آستانه بهمن ۵۷، حذف سیاسی به جزء طبیعی رفتار چریکی تبدیل شد و «ترور سرخ» نه‌تنها از طریق آموزش، بلکه در قالب ذهنیت و تشکیلات وارد سیاست ایران شد.

پس از ۱۳۵۷، این الگو وارد مرحله‌ای تازه شد: برای نخستین‌بار در تاریخ ایران، نیروهای چریکی دیروز با امکانات یک دولت کامل ترکیب شدند. اسناد پژوهشی ماتیو لویت، رونن برگمن و گزارش‌های رسمی اتحادیه اروپا نشان می‌دهند که جمهوری اسلامی شبکه حذف خود را در داخل و خارج کشور بنا کرد و ترور را از ابزار گروهی به سازوکار حکمرانی تبدیل نمود.

حذف‌هایی همچون جاوید نام شهریار شفیق، فریدون فرخزاد و مجموعه عملیات ثبت‌شده طی دهه‌های ۶۰ و ۷۰ شمسی، نمونه‌هایی از تداوم همین الگو هستند. در روزهای اخیر نیز پرونده‌هایی که به‌عنوان حذف سیاسی در فضای عمومی مطرح شده از جمله جاوید نام امید سرلک و خسرو علی‌کردی نشان می‌دهد که منطق امنیتی جمهوری اسلامی همچنان بر همان بنیان ترور سرخ استوار است که یک قرن پیش در مسکو شکل گرفت. در این ساختار، دولت نه ناظر امنیت، بلکه خود بازیگر حذف است.

در حالی‌که فروپاشی شوروی بسیاری از الگوهای امنیتی در اروپای شرقی و حتی عراقِ بعثی را فرو ریخت، همین دگرگونی ژئوپلیتیک برای ایران وضعیتی معکوس رقم زد و زمینه‌ی نقش‌آفرینی تازه‌ای را برای جمهوری اسلامی فراهم ساخت.

الگو در ایران نه فروپاشید و نه اصلاح شد؛ بلکه با درآمیختن ایدئولوژی انقلابی با منطق امنیتی بلوک شرق، به مدلی سخت‌هسته و اصلاح‌ناپذیر تبدیل و در محور مقاومت نیابتی غرب ستیز گسترش یافت. دستگاه امنیتی در جمهوری اسلامی، مانند دستگاه‌های بلوک شرقKGB، SB، ÁVH یا StB، مخالف را نه رقیب، بلکه دشمن وجودی تلقی می‌کند؛ و همین تعریف، حذف را به رفتار عادی دولت بدل کرده است. بر این اساس، جمهوری اسلامی نه یک انحراف تاریخی، بلکه آخرین بازمانده فعال فناوری امنیتی بلوک شرق است؛ با این تفاوت مهم که برخلاف اقمار شوروی، در ایران الگو خود به مرکز نیابتی تبدیل شد.

بر پایه این مسیر تاریخی و ماهیت ایدئولوژیک و امنیت‌محور جمهوری اسلامی، تغییر پایدار نه از مسیر اصلاحات محدود و نه از مصالحه با دستگاه امنیتی به‌دست می‌آید. پایان چرخه حذف سیاسی تنها زمانی ممکن است که ساختار سیاسی از مدل ایدئولوژیک، گسسته و به الگویی بازگردد که در تاریخ ایران کارکرد پایدار، سکولار، تکثرگرا و مدرن داشته است. این ویژگی‌ها در سامانه پادشاهی ایرانی، که بر نهادهای تاریخی و هویت ملی استوار است و وابسته به ایدئولوژی‌های قرن بیستم نیست، بیش از هر گزینه دیگری قابل تحقق است.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy