Saturday, Dec 13, 2025

صفحه نخست » چرا ایرانِ فردا به یک «هویدا» نیاز دارد؟

hoveida.jpgدرسی که می‌توان از دانتون و انقلاب فرانسه گرفت

بهزاد پرنیان - کیهان لندن

این مقاله با الهام از مباحث مطرح در راهبرد پیشاسرنگونی و دوران گذار نوشته دکتر عظیم بادامدوست شکل گرفته است؛ اثری که نشان می‌دهد مهمترین ضامن ثبات در دوران گذار، وجود یک نهاد وحدت‌بخش و مشروعیت‌آفرین است. بادامدوست در‌ واقع به ما هشدار می‌دهد که غیبت این نهاد در دوران گذار، می‌تواند کشور را در معرض همان سرنوشت‌‌های تلخی قرار دهد که بسیاری از انقلاب‌ها به ورطه آن افتادند. هرج‌ومرج، انتقام‌جویی، قطبی‌سازی، بحران مشروعیت و فروپاشی نظم عمومی.

در دل همین هشدار است که نقش رضا شاه دوم پهلوی معنای تاریخی و عملی پیدا می‌کند. نقشی که برای قبضه‌کردن قدرت اجرایی نیست، بلکه در پی ایجاد سقف مشروعیت و چارچوب ثبات برای نخستین دولت پسابراندازی است؛ چارچوبی که اگر نباشد، نیروهای متکثر جامعه به سرعت در برابر یکدیگر صف‌آرایی خواهند کرد.

الهه بقراط نیز سال‌ها پیش، در مقاله «رهبران انقلابی علیه انقلاب‌های بدون رهبر» (۲۰۱۱)، به همین خطر اشاره کرده بود: انقلاب‌هایی که بدون محور رهبری وارد براندازی می‌شوند، یا از درون شکسته می‌شوند یا میدان را به تندروترین نیروها واگذار می‌کنند. اشاره به آن مقاله، از آن‌رو مفید است که نشان می‌دهد این بحث نه محصول شرایط امروز، بلکه دغدغه‌ای دیرینه و ریشه‌دار درباره سرنوشت کشورهایی‌ست که بی‌آنکه به مسئله رهبری بیندیشند، وارد فرایند براندازی می‌شوند.

با چنین زمینه‌ای، این یادداشت تلاش می‌کند به اهمیت وجود یک مدیریت تکنوکرات و آرام در نخستین دولت پسابراندازی بپردازد؛ مدیریتی که در تاریخ معاصر ایران، عباس هویدا بهترین نمونه آن است. برای روشن‌تر شدن ضرورت این الگو، نخست به تجربه انقلاب فرانسه و نقش ناکام دانتون خواهم پرداخت و سپس به تفاوت‌های بنیادین جنبش ملی امروز ایران با انقلاب‌های کلاسیک میپردازم.

گمان می‌کنم این برداشت که «انقلاب‌ها را معمولاً از سرنوشت دیکتاتورهای سقوط‌کرده‌شان می‌شناسند»، تنها بخشی از حقیقت را بازگو می‌کند و در بهترین حالت، می‌تواند راهنمایی ابتدایی برای آنان باشد که با مرور انقلاب‌های گوناگون در پی یافتن نسخه‌ای بومی برای تحولات کشور خود هستند. اما حقیقت ژرف‌تر این است که سرنوشت یک انقلاب نه در لحظه سقوط دیکتاتور، بلکه در لحظه‌ای رقم می‌خورد که قرار است نخستین دولت دوران گذار شکل بگیرد؛ و این حقیقتی است که سرنوشت یک کشور پس از سقوط حکومت، بسیار بیشتر به دست کسانی رقم می‌خورد که باید دولت نخستِ دوران گذار را بسازند.

این حقیقت، در تاریخ نمونه‌های روشنی دارد. انقلاب فرانسه (که به‌عنوان مادر انقلاب‌های مدرن شناخته می‌شود)، به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه فقدان مدیریت اجراییِ میانه‌رو و غیاب رهبریِ ملی واحد می‌تواند انقلاب را از مسیر آزادی به مسیر خشونت منحرف کند.

👈مطالب بیشتر در کیهان لندن

ژرژ دانتون در انقلاب فرانسه نماد امکان از دست‌ رفته‌ای بود که می‌توانست کشور را از سقوط در ورطه خون بازدارد. دانتون، برخلاف بسیاری از انقلابیون رادیکال، سیاست را میدانِ عمل‌گرایی، سازش و آشتی ملی می‌دانست. او هشدار می‌داد که انقلاب برای ایجاد نظم نوین است، نه برای نابودی انسان‌ها. اما این صدا در برابر تعصب اصول‌گرایانه روبسپیر و نیروهایی که فضیلت را با خشونت می‌سنجیدند، خاموش شد؛ و نتیجه آن شد که انقلاب فرانسه به‌جای آزادی، وارد دوران وحشتی شد که در آن هزاران نفر قربانی دستگاهی گردیدند که در آغاز قرار بود نگهبان حقوق مردم باشد.

این تجربه البته منحصر‌به‌فرد نیست؛ بلکه الگویی است که تاریخ بارها آن را تکرار کرده است. هرگاه در لحظه حساس گذار، رهبری ملی غایب باشد و دولتی آرام، تکنوکرات و منسجم شکل نگیرد، میدان بی‌درنگ به نیروهای افراطی و فرصت‌طلب سپرده می‌شود؛ همانانی که با پرچم عدالت وارد می‌شوند اما ثمره کارشان چیزی جز پاکسازی‌های شتاب‌زده، تسویه‌حساب‌های خون‌آلود و انتقام‌جویی کور نیست.

اما ایران امروز، برخلاف فرانسه ۱۷۹۳، شرایطی تاریخی و اجتماعی کاملا متفاوت دارد. جنبش ملی براندازی در ایران نه یک انقلاب ایدئولوژیک، بلکه حرکتی ملی برای بازگشت به عقلانیت و قانون است. جامعه ایران در چهار دهه گذشته، از خشونت انقلابی ضربه خورده و بی‌اعتمادی عمیقی نسبت به رادیکالیسم دارد. نسل جدید ایرانیان به‌ روشنی می‌داند که گذار بدون نهاد، گذار بدون محور ملی و گذار بدون دولت کارآمد، به سرعت می‌تواند به هرج‌ومرج برسد.

در چنین لحظه‌ای است که نقش رضا شاه دوم پهلوی برجسته می‌شود. او برخلاف رهبران انقلاب‌های کلاسیک، نماد «قدرت اجرایی» نیست؛ بلکه نماد «قدرت مشروعیت‌بخش» است. قدرتی که می‌تواند نیروهای سیاسی را متحد، اعتماد اجتماعی را احیا، و مسیر گذار را از گزند انتقام‌جویی و افراط حفظ کند. انقلاب فرانسه اگر یک محور ملی فراتر از جناح‌ها داشت، دانتون می‌توانست در سایه آن کشور را از خون‌ریزی نجات دهد. ایران اما این محور را از هم‌اکنون دارد.

با این‌همه، داشتن رهبری ملی تنها یک ضلع از معادله است. ضلع دیگر، دولت پسابراندازی است؛ دولتی که باید بی‌هیاهو، دقیق، علمی، منظم و آرام کشور را از پرتگاه بحران عبور دهد. ایرانِ ویران‌شده پس از جمهوری اسلامی، بیش از هر چیز به یک نخست‌وزیر یا رئیس‌دولت تکنوکرات نیاز دارد که شخصیت و منش او شبیه امیرعباس هویدا باشد. عملگرا، آرام، سازنده، بی‌ایدئولوژی و توانمند در اداره بوروکراسی.

هویدا در تاریخ ایران نماد دولتی است که در سخت‌ترین شرایط توانست ثبات اداری ایجاد کند، نهادهای اجرایی را به‌طور مداوم فعال نگاه دارد و تمرکز خود را نه بر لشکرکشی سیاسی بلکه بر مدیریت کارآمد بگذارد. ایران پسابراندازی دقیقا به چنین الگویی نیاز دارد. نخستین دولت در چنین شرایطی اگر به‌دست نیروهای هیجان‌محور یا انتقام‌جو بیافتد، بسیار سریع کشور را به سمت تسویه‌حساب‌های سیاسی، پاکسازی‌های شتاب‌زده و تخریب نهادهای حیاتی خواهد برد؛ همان اشتباهی که انقلاب فرانسه را به خاک‌وخون کشید.

اما اگر الگوی هویدایی حاکم باشد، دولت گذار تبدیل به سکوی بازسازی خواهد شد سکویی که در آن کارشناسان، متخصصان، مدیران میانی و نخبگان کشور بدون ترس از انگ‌زنی یا حذف، به سازندگی ملی بپیوندند. چنین دولتی نه‌ تنها از جنگ قدرت جلوگیری می‌کند، بلکه امکان می‌دهد نهادهای کشور به سرعت ترمیم شوند و اعتماد عمومی که سال‌ها مخدوش شده، احیا گردد.

به همین دلیل ایرانِ آزاد فردا به طور همزمان نیازمند دو رکن خواهد بود.

رضا شاه دوم پهلوی در نقش محور ثبات و مشروعیت؛
دولت تکنوکراتی از جنس هویداییسم به‌ عنوان عامل بازسازی.

در نهایت، گریزی از این واقعیت نداریم که ایرانِ فردای آزادی، نه به یک انقلاب تازه، بلکه به دوران عادی‌سازی ملی نیاز دارد؛ دورانی که در آن، ثبات اداری، آرامش اجتماعی و بازسازی نهادها مقدم بر هر چیز است.

اگر دانتون در فرانسه فرصتی برای نجات انقلاب داشت اما در غیاب رهبری ملی قربانی شد، ایران امروز می‌تواند از آن دام بگریزد. آگاهی از این درس‌ها و ترکیب «رهبری وحدت‌بخش» و «مدیریت تکنوکرات» همانند دریای نور و کوه نور دو گوهر نادری که روزگاری به ایران هدیه شد، می‌تواند کشور را در آستانه آزادی از لغزش در چرخه خشونت حفظ کند و راه را برای دولت‌سازی مدرن و باثبات هموار سازد.

در پایان بایستی با این سطور به موضوع کتاب دکتر عظیم بادامدوست بازگردم که؛ ما ایرانیان نباید از گروهی غافل بشویم که با چهره‌ای آراسته به «خیرخواهی اصلاح‌گرایانه»، در ظاهر می‌کوشند شیپور بیدارباش بنوازند، اما در عمل با لطایف‌الحیل، نوای رخوت سر می‌دهند. آنان وانمود می‌کنند که بر صور اسرافیل می‌دمند تا رستاخیز ایرانیان را فراخوانند، حال آنکه حقیقتا بر وافورِ تریاقِ اصلاحات فرسوده می‌دمند؛ افیونی که چهار دهه است جامعه را در حالتی از بیداریِ کاذب نگاه داشته و هر بار که اراده ملی آهنگ تغییر می‌کند، مِهی از تردید، ترس و تعویق بر آن می‌پراکند. مأموریت اینان، نه برانگیختن ملت، بلکه کِش دادنِ وضع موجود است؛ آن هم با دعوت به مدارا با ساختاری که ذاتا اصلاح‌ناپذیر است.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy